گه ملحد و گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد
نمایش نسخه قابل چاپ
گه ملحد و گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد
در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم مي رود
هـان مشـو نـومیـد چون واقف نه ای از سرّ غیب
باشد انـدر پـرده بازی هـای پنهـان غـم مخور
بيا تا گل بر افشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طر حي نو در اندازيم
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي به هم تازيم و بنيادش بر اندازيم
تا كيومرث بهار امد و بنشست به تخت
سر زد اشكوفه سيامك سان از شاخ درخت
مپسند خدايا كه سرو افسر جم را
با پاي ستم ديو لگدكوب نمايد
روزي كه شهيد عشق قرباني شد
اغشته به خون مفخر ايراني شد
مرا بارد از ديدگان اشك خوني
بر احوال ايران و حال كنوني
به پيش اهل جهان محترم بود ان كس
كه داشت از دل وجان احترام ازادي