سلام جناب باغبان.
خوشحالم که برگشتید و حالتون خوبه.
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام جناب باغبان.
خوشحالم که برگشتید و حالتون خوبه.
سلام،
غمگینم!امروز دوستم بعد از چهار سال تونست بره ایران مادرشو ببینه،فردا میرسه خونشون،با چه شوق و شادی رفت ...!امروز خبر دار شدیم مادرش همون ساعت پروازش فوت شده،خودش خبر نداره،نمیدونم فردا قراره چجوری براش شروع بشه ولی به شدت محزونم...چرا کاری دنیا اینجوریه...!
خانم wisdom, میفهمم مثل خواهر من که بعد چند سال نتونست مامانو ببینه :(
خیلی دردناکه. خیلی.
خدا به قلبهای زخمی همدردی آرامش بده!پوی عزیزم من که ندیدمت،ولی یک ارادت خاصی بهت دارم،از صمیم قلبم قشنگترین لحظه ها و روزها رو برات آرزو میکنم!
من حس می کنم آدم هایی که قلب های بزرگی دارن رنج های بزرگی هم دارن،رنجکشیدن منجر به دانایی می شه،خوش بحال اونایی که این چنین رنج های مقدسی قسمتشون هست؛وضعیت خواهرت چطوره؟ نحوه برخوردش با قضیه ندیدن چطور بود؟کنار اومده با فوت مادر؟
سلام.
خیلی ممنونم از نظر لطف شما خانم wisdom عزیز. من هم براتون بهترین ها رو آرزو میکنم.
خواهر منم به قصد دیدن مامان میخواست بیاد که سه چهار ساعت قبل از پروازش ...:((
میدونید؟ اینقدر وقتی چنین اتقاقاتی میفته همه چیز سریع و پشت سر هم پیش میاد که انگار یه سیل و زلزله اومده و داره آدم رو هم همراه خودش میبره و همه چیز آدمو خراب میکنه و تو هیچ کاری از دستت برنمیاد و با جریان میری.
برای یکی مثل خواهرم که شوک آمیزتر.
من خودم تازه دارم از شوک درمیام و حالم داره بدتر میشه. خیلی بدتر شده حال درونیم. گرچه در ظاهر امر آرامتر به نظر میاد اوضاع. با اینکه همون اول هم من کمتر از بقیه بی قراری میکردم.
خواهرم که وقتی برگشته بود، دوباره بدتر شده بود. میگفت دوباره انگار خبرو تازه شنیده.
احتمالا زمانی خیلی بیشتر از اینها لازمه که آدم بتونه کنار بیاد.
دوستتون برسه و بفهمه، شوک فوق العاده بزرگی بهش وارد میشه. امیدوارم از نزدیکان و اطرافیانش، کسی باشه که اختصاصا مواظب ایشون باشه.
از ایشون هم اصلا نباید توقع داشته باشید راحت بتونه کنار بیاد. باید تا مدتها مواظبش باشید و ازش حمایت عاطفی کنید.
کلا این چنین دردی چیزی نیست که خوب بشه. رشدی هم نداره. تخریب شدیدی داره.
شادی ای هم به دنبال که نداره هیچ، یک زخم عمیق دردناک روی قلب آدم تا ابد موندگار میشه که حتی هیچ شادی بعدی هم از عمق دلت نتونه باشه.
به شخصه جز راحت شدن مامانم از درد، از سختیا و رنج ها و مسئولیت ها، هییییییچچچ خیریت دیگه ای در این جریان نمیبینم.
واقعا مرگ یک هدیه است برای خود شخص.
سلام خانم pooh
مرسی خیلی ممنون - ان شالله بزرگوار و محترمه شما و تمام یاران همدردی ، سلامت و حال دلتون ، همیشه خوب باشه .
هر عزیزی که مسافر اون دنیاست و از پیشمون میره خب سخته و خدا ان شاالله به هممون صبر بده .
می دونی خانم دکتر ، کلا آدم ها که فوت نمیکنند ، بلکه وفات می کنند ،،وفات هم به قولی یعنی انتقال از این جهان به جهان و عالم دیگه .
اونها در عالم دیگه هستند و قطعا دنیای دیگر بهتر از این دنیاست ، و به قول شما مرگ یه هدیه از خدا به انسان هست .
ولی خب دوری اون عزیزان برای ما سخته و این طبیعی ست ،،،
چیزی که می تونه به ما آرامش بده اینکه اونها در جای بهتر هستند و اینکه ما هم یه روزی بهشون ملحق میشیم در زمان تعیین شده ،، و بازگشت همه بسوی خداست .
ان شالله مادر گرامی شما در اون دنیا زیر سایه رحمت بی انتها خود خدا باشن و حالشون خوب ، و روحشان همیشه شاد .
خانم پوه اگه فرصت کردید این فایل های تصویری را ببینید :
زندگی پس از زندگی
زندگی پس از زندگی 2
جناب باغبان
خیلی ممنونم. خدا همه رفتگان رو مورد رحمت و مغفرت قرار بده.
کلیت قضیه رو قبول دارم که منتقل شدن جای دیگری.
و مطمین هم هستم که مامانم جاش خوبه.
فیلمها رو دیدم.
اولی رو بیشتر باهاش ارتباط برقرار کردم.
دومی هم باید برم ازش بپرسم عینکشو کجا خریده بوده اینقدر جنسش خوب بوده نشکسته؟
دوستان سلام،
چرا وقتی بعضی از کاربران همدردی وقتی موضوعی رو شروع می کنند و خیلی هم پربار هست تشکر زیر کامنتها خیلی کمه،مثلا تاپیک های تبسم آسمانی خیلی کم ازش تشکر میشه ولی حقیقا هر تاپیکشون خودش ارزش چندینجلسات روانشناسی رو داره،حتی اگر خواننده خاموش هم هستیم این لایک و تشکرهامون انگیزه میشه استارتر اگر دانشی داره باما به اشتراک بگذاره.
البته من کوچک این تالارم و قصد جسارت ندارم ولی حس کردم لازمه گاهی یاداوری بشه،البته اعضای پرو پاقرص و وفادار همدردی همیشه محبت میکنندو با سخاوت زیر همه کامنتهای پر مغز لایک میزنند:43:
از جمع ما زنجیریان هر شب رفیقی می رود
یاران همه شب منتظر تا اینکه فردا چون شود
تیغ به خون آغشته اش صیقل دهد جلاد ما
تا که رفیق دیگری از ما کند امشب جدا
دوستان همدردی سلام
بنظرتون چرا مغز ما میخواد در حالت غمگین باقی بمونه؟
«حساب دو دو تا چهارتا است برای بشر اولیه، خطر درندگان و شکار شدن یک نگرانی همیشگی بود. اگر یک روز از عهده دفاع از خود بر نمی آمد جانش به خطر می افتاد.
از سوی دیگر دسترسی به خواب و غذا و همسر برای انسان اولیه لحظات موقتی از شادی ایجاد می کرد.
حقیقت این است که بشر می توانست بدون این شادی های کوچک زنده بماند ولی نمیتوانست کوچکترین غفلتی در برابر درندگان از خود بروز دهد. به همین دلیل، چون بشر در طول میلیونها سال، همیشه در حال کشیک دادن و پرهیز ازاتفاقات ناگوار بود، این پیگیری و یادآوری ناگزیر، باعث شد که مغز مدام در حالت (بدبینانه) باقی بماند. »
بخشی از یک کتاب
میدونین ما میتونیم بجای اینکه بشینیم، غمگین باشیم، غصه بخوریم و روزها رو بشماریم که کی بالاخره از این شرایط خارج میشیم ...
بهتر هست ذهنمون رو نو کنیم، افکارمون رو تغییر بدیم، چون همیشه اونطوری که برنامه ریختیم، حدس زدیم و مطمئنیم پیش نمیره...
محدودیت ها خیلی وقت ها باعث رشدمون میشن، بشینیم و فکر کنیم من با این شرایط چطور میتونم همون احساسات خوب رو بیافرینم؟ چطور میتونم عشقم رو به اونهایی که دوستشون دارم ببخشم؟ چطور میتونم روزهای متفاوتی داشته باشم؟ چطور تو خونه لذت ببرم؟
حتما راهی پیدا میکنیم...:wink:
روزگارتون نیکو
:72: