در آسمان آبی این چشم ناشناس
چون آسمان خاطره ی من ستاره ایست
دیدم ترا که جلوه کنان در نگاه او
با من چنانکه بود ، هنوزت اشاره ایست
نمایش نسخه قابل چاپ
در آسمان آبی این چشم ناشناس
چون آسمان خاطره ی من ستاره ایست
دیدم ترا که جلوه کنان در نگاه او
با من چنانکه بود ، هنوزت اشاره ایست
تنم زخمی شد از هر دست
به جانم ، سنگ هر سرمست
برای جرعه ای "ٌٍ می " بود
به من هر کس که دل بست
تو این کویر بی کسی
تو نیستی، نامی ندارم
تو نیستی و سبز نمی شه
هر چی تو قلبم می کارم
ما را رها كنيد در اين رنج بي حساب
با قلب پاره پاره با سينه اي كباب
براي من نوشته ، گذشته ها گذشته
تموم قصه ها هوس بود
براي او نوشتم ، براي تو هوس بود
ولي براي من نفس بود....
بغض باغچه رو شکسته
خاطرات خاک تب دار
یاد غنچه ی گل سرخ
یاد دستای سپیدار
روزگار سیاه و سرده
وقتی که از تو نشون نیست
پله ها فرو می ریزن
گریزی به آسمون نیست
بگذار باورم شه کنارمی
پس سکوت رو بشکن ! حرفی بزن
نکنه تو خواب غفلت بمونیم
نکنه تو پیله ی تن بمونیم
نکنه قصه به آخر برسه
لب مرگ توی غفلت ببوسیم
نخواستند که بالای ابر لانه بسازم
نخواستند که من هم به بال خویش ببالم