سلام اسکارفیس عزیز
ممنون یاد ما بودی.
خبری از خلبان ها دیگه نیست.
چه طوری عزیز دل
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام اسکارفیس عزیز
ممنون یاد ما بودی.
خبری از خلبان ها دیگه نیست.
چه طوری عزیز دل
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
درهمی در دست و در دامن نداشت
ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیا هنگام شام
گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر
شد روان و گفت کای حی قدیر
بس گره بگشودهای، از هر قبیل
این گره را نیز بگشا، ای جلیل
این دعا میکرد و میپیمود راه
ناگه افتادش به پیش پا، نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته
وان گره بگشوده، گندم ریخته
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانائی، نمیداند مگر
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی؟
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره!!
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود؟؟!!!
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آنهم غلط!!!
الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بودهای
هر چه فرمان است، خود فرمودهای
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمیافتد ز جوش
سلام و
سلام و درود بر سر آشپز بزرگ و
تیم از هم گسیخته اش و پرچم لگد مال شده اش:biggrin-new:
من فقر و چشیدم ولی شرمی در فقر نمیبینم!!!نقل قول:
کم نمیدیدم پدرایی که تو مکالمه های یواشکیشون با تلفن دنبال پول بودن برای خرج دوا درمون بچه هاشون. خدا رو شکر که پدرت شرمنده ت نیست ولی دیدم پدرایی که شرمنده شدن. تا آخر عمرشون شرمنده شدن....
حضرات و جنابان با هر سیستم و ادعایی گولمون نزنن !!
خب نوع نگاه آدم ها خیلی تعیین کننده است.نقل قول:
قبلا هم گفته بودم، پول لزوما خوشبختی نمیاره ولی فقر عین بدبختیه. نکبت و سیاهی از سر و روش میباره. بی پول باشی عزیزترین کست هم کمتر قبولت داره. تلخه ولی حقیقته متاسفانه.
همین نوع نگاه ها رو داشتین که در آخر
ناگزیر به قبول شکست شدین...و بعد هم همراه هم تیمی تون متواری شدین :biggrin-new:
و همچنان خبری ازتون در دست نیست.
و این طرف ها آفتابی نمیشین..
بله تلخه ولی حقیقت داره متاسفانه.
سلام قربونت داداش. هستیم زیر سایه ت :72:
سلام مخلصیم. فدات میگذرونیم :43:
خلبان ها که جاشون بهشته :72:
ماییم که دنیامون شده آخرت یزید، کیه ماها رو ببره روضه :)
یعنی از شدت پارادوکسیکال بودن دو جمله تو یه پست اونم پشت سر هم تسمه پاره کردم :)
من دیگه هرچی بگم فقط حرفامو تکرار کردم.
Let's agree to disagree
منم تسلیت میگم pooh عزیز . خدا بهت صبر بده . از دست دادن عزیز سخته .
دوری عزیز را مثل یه مسافرتی بدون pooh ، یه مسافرتی که عزیمون رفته سفر . مسافرتی که حتما در جایی و نقطه ای بهش میرسیم و بار دیگه عزیزمون را ملاقات می کنیم .
اصل زندگی همون جاست ،جایی که همه عزیزانمون را در نقطه ای بار دیگه می بینیم .
اولش تو رحم مادر زندگی میکردیم - اومدیم تو این دنیا دلمون تنگ شد و گریه می کردیم برگردیم تو همون جنینی که بودیم . بعدش یه خورده آشنا شدیم فهمیدیم اینجا کجا و رحم مادر کجا .
فکر کنم وقتی وفات کنیم همین حس را داشته باشیم . یه دنیایی با یه بدنی دیگه . جایی که دیگه مریضی و ظلم نباشه .
نوبتی هست و همه میریم .چیزی که خودم را آروم میکنه اینکه اونجا بهتره و در جایی و نقطه ای و یا مکانی تمام عزیزانمون را ملاقات می کنیم و اونها منتظر ما هستند ،که در وقتش که نمی دونیم چه زمانی هست بریم .
بُعد معنوی مادرتون همیشه در کنارت هست ، حتی همین الان .می تونی باهاش حرف بزنی و براش دعا کنی . اون می شنوه و اون هم برای شادی و موفقیت تو دعا می کنه .
سلام دوستان عزیز. خیلی وقته مطلبی ذهن منو درگیر کرده گفتم اینجا بیان کنم. راستش من از خیلی قدیمی های تالار هستم و بعد از اینکه یه طوری به من فهماندن که از اینجا برم بهتره سال ۹۴ منم بدون خدا حافظی رفتم.کتمان نمی کنم که واقعا دلم اون موقع شکست.من بعد از اون قضیه خیلی خیلی اتفاقات مختلفی برام رخ داد که همون موقع ها به کمکتون نیاز مبرم داشتم ولی دیگه غرورم اجازه نداد برگردم.و این قدر ذهنم سنگین بود که نمی تونستم حرف های اون عزیز رو اگر یک بار دیگه بخواد به من بگه تحمل کنم چون گنجایش نداشتم. چند بار حتی اومدم با همین آی دی بنویسم ولی چون مرتبط به گذشته ام میشد ترسیدم شناخته بشم و چون روی من حساسیت بود و اینکه نمی دونم تو اینجوری می نویسی و پسرهای تالار فلان و بهمان و این مساله به شدت برایمن برخورنده است دیگه حتی با آی دی دیگه نتونستم بیام دردم رو بگم
- - - Updated - - -
من چند بار مشکلات خواستگاری و دوران عقد بعضی رو که بسیار شبیه مشکل من بود ( بخشی به کمک مدیر همدردی و بخشی به خاطر تجربیات خودم و مسائل پیش آمده بود حل شده بود )رو تو سایت دیدم و آمدم با همین آی دی تجربه ام رو بهشون گفتم ولی آنچه که رخ داد واکنش افراد به من بود و حرف های من چون مستند نبود از طرف صاحب کاربر و افراد پذیرفته نشد و انگار بی خودی تایم گذاشتم.در حالی که اگر پیشینه من بود مطمئنا حرفهایم موثر واقع میشد
می خواستم بهتون بگم من خیلی روی زندگی ام کار کردم و خیلی چیزها رو از اینجا توشه برداشتم. داستان زندگی من اون جوری علمی تخیلی نیست که بشه از روش سریال و فیلم سینمایی ساخت ولی خیلی آموزنده است و آدم های زیادی دیدم با همین مشکلات کوچکی که شبیهش رو ما داشتیم طلاق گرفتن و من خیلی تعجب می کردم که راه حل این قدر آسون هست ولی چرا اون آدم اجرا نمی کنه. دوستان من خیلی تو زندگیم خلاقیت به کار بردم خیلی مطالعه کردم. بعضی نظرات رو پذیرفتم بعضی ها رو نه. و خودم آزمون و خطا هم کردم و الان خدا رو شکر مادر هم شدم و زندگی ام الان همون طوری شده که قبلا اینجا تو ایده آل هام از زندگی مشترک می گفتم
- - - Updated - - -
می خواستم به دخترهایی که می خوان ازدواج کنم بگم برای پیدا کردن همسر دنبال زندگی ایده آل نباشید شما خودتون زندگی ایده آل رو میسازید.من وقتی تونستم زندگی ام را خوب کنم که نقش خودم رو فهمیدم و متوجه شدم خودم سازنده زندگی ام هستم
با این شرایط اقتثادی دیگه کسی هم به سرش خطور نخواهد کرد ...
سایت و مدیر همدردی کمال تشکر رو دارم و خیلی دوست داشتم احساسم رو و قدردانی ام رو به دوستان خوبم در اینجا و مدیران سایت برسونم اما متاسفانه نمی شه. خیلی دوست داشتم تجربیاتم رو به عنوان تشکر عملی رو سایت بذارم و خلاقیت هایی که دیدم بعضی هاش برای بعضی سواله بگم و بگم من مثلا چه طوری کلید مرد رو خلاقانه هم زمان با اشتغالم و عالی بودنم در شغلم پیش بردم و بگم مثلا من چه طوری روحیه خشن همسرم رو که حتی دوستت دارم هم نمی گفت و با من مقابله می کرد برای پیشرفتم ، الان این قدر لطیف کردم. که بگم چه طوری دارم زندگیم رو از لحاظ اقتصادی در حالی که مادر هستم و همه از گرونی می نالن رشد می دم و همسرم رو تو مسیر رشد انداختم و داریم با هم رشد می کنیم.که بگم مفهوم توکل واقعی چیه ... چیزی که من تو این یک سال اخیر مفهوم واقعیش رو فهمیدم و بگم الان مفهوم عشق واقعی در نظرم چیه...و قبلا چه نگاه کودکانه ای داشتم
- - - Updated - - -
آقای غلام کاش تایم این رو داشتم که بهتون می گفتم اتفاقا در چنین شرایطی میشه زندگی حقیقی و واقعی رو ساخت... و بهتون می گفتم که وقتی خدا وعده می ده من شما رو غنی می کنم یعنی چی... و بهتون می گفتم که وقتی خدا فرصتها و افکار زیادی بعد ازدواج در اختیارتون می ذاره اما متاسفانه بعضی گیرنده های خود رو روشن نکردن و اون فرصتها رو خیلی راحت و با خنگ بازی از دست می دن یعنی چی... کاش بهتون میتونستم بگم که تو وجود شما چقدر پتانسیل هست ولی وقتی چشمتان رو از خودتون و خداوند برمی دارید و مدام توقعتون روی کشور یا رئیس جمهور هست،چه طوری خیلی راحت از یه عالمه نعمت و رحمت خودتون رو باز نگه می دارید.....