نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
ز وصل روی جوانان تمتعی بردار
که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر
نمایش نسخه قابل چاپ
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
ز وصل روی جوانان تمتعی بردار
که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر
راه صحرا را فروبست این سخن
کس نجوید راه صحرا را دهان
تو بگو دارد دهان تنگ یار
با لب بسته گشاد بی کران
ترا نگفتمت كه : " ترا ره زنند و سر كنند "
كه آتش و تبش و گرمي هوات منم "
نگفتمت كه : " صفتهاي زشت در تو نهند
كه گم كني كه سرچشمه ي صفات منم "
ماه ما شب برآمد و این خواب
همچو سایه ز آفتاب گریخت
خواب چون دید دولت بیدار
همچو گنجشک از عقاب گریخت
تيز نگر مشت مرا ،هم دل و هم دست مرا
گر نه خرابي و خرف ،جبه و دستار تو كو ؟
وقف کنم اشکم خود بر میت
کز می تو هیچ خماریم نیست
می رسدم باده تو ز آسمان
منت هر شیره فشاریم نیست
توبه كردم كه تا كه جانم برخاست
من چپ نروم ،نگردم از سيرت راست
چندان كه نظر همي كنم از چپ و راست
جمله چپ و راست و راست و چپ دلبر ماست
تو بر تخت سلطاني خويش باش
باخلاق پاكيزه درويش باش
بصدق و ارادت ميان بسته دار
ز طامات و دعوي زبان بسته دار
تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند راي صوابت
دور است سر آب از اين باديه هش دار
تا غول بيابان نفريبد به سرابت
تو شهوت خويش را لقب عشق نهي
از شهوت تا عشق ره بسيار است