ممنونم از زلال، خانم مهندس و ستاره آشنا :72:
نفر بعدی یادت میاد وقتی بچه بودی و بازی میکردی؟ شب که میشد خسته و گرسنه شام خورده و نخورده یه جایی رو گیر میاوردی و میخوابیدی. با همون لباسا، بدون نیاز به بالش و روانداز به یه خواب شیرین و کودکانه دعوت میشدی؟ بعد احساس میکردی پدر یا مادرت درآغوشت کشیده و میبردت توی یه رختخواب خنک...؟
یادت میاد دغدغه هات چقدر شیرین بود... مشق های فردا، خرید جوجه ها و بادکنک های رنگی و ده ها نوستالژی بیاد ماندنی از بچگیت
من همین روزگار بی دغدغه و در عین حال پر دغدغه شیرین و همین آرامش خیال رو برای امروز و فردای زندگیت از خداوند متعال خواستارم. دلت شاد:72: