در مورد مشکلتون میان الان توضیحات کافی رو میدن. فقط من بگم که با خودتون مهربون باشین! اینو خودم تجربه کردم ها میگم. وقتی شما با خودتون مهربون نباشین، خیلی براتون کار سخت میشه
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام. شبتون بخیر.خیلی سالها پیش اینجا عضو بودم و کلی کلی فعالیت میکردم. الان حال روحیم خوب نیست و هنوز درگیر زندگیم هستم. بشدت نیاز به راهنمایی برای تصمیم گیری هستم. از بچه های قدیمی. فرشته مهربون عزیزم. آقا کیوان. خوده مدیر همدردی عزیز و گرامی خواهش میکنم راهنماییم کنید.
مادرم الزایمر داره،هرروز حالش بدتر میشه،ما هم داغون شدیم ...باید چکار کنم،خیلی برام قبول کردن وخیم شدن وضعیتش سخته...
مرسی آقا غلام، آره می دونم، منظورم از اینکه اعصابم از اعصاب خوردیم خورده هم همین بود :) چون می دونستم دلیلی نداره خودم رو سرزنش کنم و با سرزنش کردن کاری درست نمی شه، ولی بازم نمی تونستم.
البته بیشتر از نیم ساعت طول نکشید، بعدش خیلی بهتر شدم. دیشب هم دقیق تر بهش فکر کردم و اتفاقی یه فایل صوتی هم گوش دادم که موضوعش همین مشکل من بود.
امروز برنامه ریزی می کنم که روش کار کنم. آگاهی به راه حل ها کافی نیست، تا مسئله رو حل نکنم، حل نمی شه.
یکی میاد یکی میره و این قانون بقای زندگی است.
و انسان به این رفتنها عادت داره و عادت میکنه و باید عادت کنه ولی
گاهی تلخی بعضی رفتنها بیشتره.و بد جوری کام آدم و تلخ میکنه.
سلام به همگی....امیدوارم که خوب باشین.منم خوبم هرچند
خبر فوت مادر دوستم آه حسرت و اندوه و به دلم نشوند. فقط ناراحت اینم که
صد برابر بار این غم و الان دوستم داره میکشه....و الان چجوری داره تحمل میکنه....چجوری ..... و تا بیاد عادت کنه...
..یاد عمه جوونم می افتم که چطور ظرف چند ماه مثل شمع جلوی چشممون آب شد .....
مرگ عزیزان مثل قطع عضوی از بدن آدمه....تا مدتها هم فکر میکنی هنوز هست
نوبتی میرفتیم بهش سرمیزدیم ولی به خاطر حالا غفلت یا زیاده خواهی که همیشه دامن گیر ادمهاست حسرتش به دلم موند که کاش بیشتر پیشش میموندیم کاش بیشتر کمک حالش بودیم...درد جسمیش و که نه... حداقل درد تنها گذاشتن بچه هاش کم میشد...خاطرش جمع میشد که بچه هاش تنها نمیمونن...الان اون آگاه تر از ماست بهتر از ما میبینه ولی حداقل اون روزهای آخر عمرش غصه نمیخورد.
خیلی درد بدی داشت و میدونست که دیگه خوب بشو نیست فقط نگران دختر کوچیکش بود که بعد از اون چی میشه... بی مادری ...
.دلم اونجایی میسوزه که روزهای آخر عمرش انقدر که درد کشیده بود دیگه میگفت خدایی که دخترم و خلق کرده خودش مواظبش هست و
دیگه راضی به رفتن شد.
لحظه خاکسپاریش واژه ای که از عمق جونم به زبونم می اومد این بود که حیف
حیف بود همچین انسانی .... خیلی کارهای دیگه ازش برمیومد که داشت انجام میداد....حیف از همچین مادری....
از اونجاییکه ما آدمها همه یک نفریم و ادامه دهنده راه هم...الان خداروشکر بجه هاش آدم های موفقین و مثل مادرشون دارن با سربلندی زندگیشونو و میکنن.
آدم گاهی انقدر تو عمق غم و اندوه فرو میره که فکر میکنه زندگی به پایان رسیده اگر هم نرسیده دیگه الان باید برسه!!...دیگه نمیخواد خودش هم بعد از مرگ عزیزش تو این دنیا باشه..
. من تو فاصله ای که از مراسم ختم عمه ام اومدم یک آن خونمون تا دوباره برگردم ....تو خیابون آدمهارو میدیدم ی حس عجیبی بهم دست داده بود...فک کنید چشم انقدر سیاهی دیده بود ولی اومده بودم از اون مراسم ها و قبرستون و اینا بیرون بعد مردم و میدیدم خندون عادی!! ....دارن زندگیشونو میکنن !!
حسم این بود که مگه دنیا تموم نشده؟!
ولی نه نشده...که اتفاقا شاید شروع هم شده ...
لطفا برای دوستم که خیلی دوستش دارم دعا کنید تا از غم رها شه
کنار هر غم و اندوهی ی شادکامی هم قرار داده شده ..باید پیداش کنیم.
امیدوارم روح همه گذشتگان قرین رحمت حق تعالی قرار بگیره
و ماها هم که درگذشتگان آینده هستیم با سربلندی زندگی کنیم و باسربلندی بمیریم.
سلام به همه
جایی مناسبتر از اینجا برای عرض سلام و احوالپرسی پیدا نکردم.
به مدیران محترم سایت و اعضای عزیز سلام دارم. و امیدوارم حالتون خوب باشه.
به قول نامه های قدیمیا اگر از احوالات اینجانب جویا باشید، خداراشکر ملالی نیست.
هرچند این روزها، روزهای پرتنش و پراسترسی هست برای همه، ولی خب همین احوالپرسی ها و به یاد هم بودن ها قوت قلبی هست برای همه.
انشالله خدا همه مریضها رو شفا بده:323:
با احترام
فرزانه
سلام
باغبان جان برات آرزوی سلامتی و موفقیت دارم :72:
و همچنین برای همه دوستای عزیزم. ام رضا جان ، محمد رضا جان ، خانم شیدا و بقیه دوستان :72:
غلام جان ممنون از احوال پرسیت رفیق :72:
سلام
سرشار عزیز ممنون که به یاد ما بود رفیق قدیمی.
خیلی خوشحال شدم از حس حضور دوبارت.
ممنون آقا غلام از شمام که یاد ما بودین.
---------
- - - Updated - - -
سلام
سرشار عزیز ممنون که به یاد ما بود رفیق قدیمی.
خیلی خوشحال شدم از حس حضور دوبارت.
ممنون آقا غلام از شمام که یاد ما بودین.
---------
سلام به همدردیهای گلم، خیلی خوشحالم که باز میبینمتون. باغبان جان خیلی دوست داشتم باز یه متنی ازت ببینم،خیلی خوشحالم کردی باز اومدی ....
سلام دوستان. ببخشيد من غريبه هستم اينجا، جسارت کردم اومدم نمي دونستم کيا ميتونن بيان. ماشالله همه انرژي داشتن گفتم منم انرژي بگيرم
دارم براي کنکور مي خونم:303:، بي پول و اينا، راستش خيلي سخته سنت بالا باشه ولي کار و پولي دست و بالت نباشه همش مجبور باشي از بقيه خرجي بگيري. کمي هم خسته بشي از اينکه به خاطر پر خوري عصبي همش وزنت اضافه بشه و پول لباسي که اندازه ت باشه يا نو باشه نداشته باشي. لطفا برام دعا کنيد اين مسير کنکور و برم بلکه آخرش فرجي شد. دعا کنيد ذهنم منحرف نشه به حاشيه نره :203::72: (حاشيه مثلا: چن روز بود حالمو بهتر کرده بودم نمي دونم چرا امروز يه لحظه يادم افتاد که دکتر رفتني مانتوم کهنه بود باز عين بچه ها بغض کردم:315: حالا بماند که تو مطب جوري ژست گرفته بودم که انگار خودم دکترم:311:)