من که پشت پا زدم به هر چه هست ونیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا اگر به جز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم
نمایش نسخه قابل چاپ
من که پشت پا زدم به هر چه هست ونیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا اگر به جز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم
مادر! گناه زندگیم را به من ببخش
زیرا اگر گناه من این بود ، از تو بود
هرگز نخواستم که ترا سرزنش کنم
اما ترا به راستی از زادن چه سود ؟
در این دنیا که مردانش عصا از کور می دزدند
من خوش باور ساده محبت آرزو کردم
من آتشم که در دل خود سوزم ای دریغ
من آتشم که در تو نگیرد شرار من
دردم یکی نبود که زودش دوا کنی
آن به که دل نبندی ازین پس به کار من
نمی دانی چه می دانی ؟که انسان بودن وماندن
چه سخت است و چه دشوار است
چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است
تا کی بدین امید که ره در دلم بری
بندی نگاه خود به نگاه خموش من ؟
تا کی همین که حلقه ب در آشنا کنم
آهنگ گامهای تو اید به گوش من ؟
تمام حرفهایت را شنیده ام
دل به فرداها چرا من بسته ام
ببخشید باید با ن بنویسم
نومید نیستم هرگز از درگه خدا
او با منست و در وجود من
نگاهی بدو کردم از پشت آتش
بدان سان که دلداده ای دلبرش را
بر آن شاخه ی دور ، وارونه دیدم
سحرگاه ، اندام افسونگرش را
ای کرده تو میهمانم .در پیش درآ جانم
زان روی که حیرانم من خانه نمی دانم