کاملا با دانه موافقم. الان باید تعادل رو برقرار کنی عزیزم.
نمایش نسخه قابل چاپ
کاملا با دانه موافقم. الان باید تعادل رو برقرار کنی عزیزم.
چكامه عزيز خيلي خيلي خوشحالم كه روابط شما داره بهتر ميشه برات دعا ميكنم كه يه روز بيايي و بنويسي تموم سختي ها تموم شد.
خدا رو شکر چکامه جان
خیلی خوشحالم
فقط من از خدا مي خواهم كه به زودي زود جواب اين صبر و محبت تو رو بدهد. ايشاالله همين روزها نيما دست از اين بچه بازي هاش برداره . عزيزم تعادل رو حفظ كن. خودت ديگه تا الان با رفتارهاي نيما فهميدي كه چه جوري باهاش تا كني. موفق باشي.
فقط با متعادل كردن زندگيت مي تواني آن را نجات دهي
مراقب باش از اين طرف بوم نيفتي
زندگي تعادل و ميزان مي خواهد
آن را با دستان خودت خراب نكن
به او فرصتي بده تا بتواند به سمت تو بيايد
هر دم كه تو به سمت او مي روي او مجالي براي نشان دادن حركتي از خود ندارد
چكامه جان خبري نشد؟اوضاع خوبه؟
منم خيلي مشتاقم كه بدونم چكامه جون توي چه وضعيتيه.
چطوری خانومی ؟؟
اوضاع احوالت خوبه گلم؟؟
ديشب نيما جلوي تلويزيون دراز کشيده بود رفتم سرمو گذاشتم روي پاش.بدون اينکه مسئله س ک س رو وسط بکشم.
بيشترين چيزي که در حال حاضر نگرانم کرده سلامتيمه.حالم اصلا خوب نيست.فردا مرخصي گرفتم برم همون دکتره که کرج بود.نميدونم ولي يه جورايي خدا حسابي مشغولم کرده طوري که بيشتر تو فکر وضعيت بدنم باشم تا نيما.بچه ها توروخدا برم دعا کنيد.خدا از هر چيزي داره گلچين ميکنه و بهم ميده.اون از زندگيم اين هم از وضعيت بدنم.
مراقب خودت باش عزیزم حتما پیگیره بیمار باش ما هم همه برات دعا می کنیم
دیشب نیما عکس العمل چطور بود ؟؟/
و به هر چی فکر کنی همون می شه. انرژی منفی نده.
خدا هر كسي رو كه بيشتر دوست داره بيشتر امتحانش مي كنه عزيزم. انقدر نااميد نباش. تو هر كدوم از كارهاي خدا يه حكمتي نهفته است كه ما نمي دانيم. سعي كن از اين آزمايش سربلند بيرون بيايي. هر چند كه نيما هم مهمه ولي سلامتي ات از هر چيزي تو اين دنيا مهمتره. مراقب سلامتي ات باش. گفتم بازم مي گم دو روز ديگه خداي نكرده چيزيت بشه هيچكي نيست به دادت برسه. توكلت به خدا بيشتر كن. اگر بخواد همچين همه چي رو برات جفت و جور مي كنه كه خودتم نمي فهمي. براي سلامتي ات و زندگيت دعا مي كنم. البته اگه قابل باشيم.
چکامه جان هنوز هم شوهرت نمیشینه باهات صحبت کنه یا کسی از دوستانش با اون؟یا حتی بهتر نیست یه نامه بنویسی که بخونه یه نامه که همه حرفهاتو در اون بنویسی؟
من نگران حالتم دوست عزیزم
امید وارم بهتر شی عزیزم برات خیلی دعا میکنم
زندگی شما خیلی برای من جذاب بود. در این میان از شخصیت نیما خیلی خوشم اومد. از اینکه یک انسان تا این تا حد با اراده هست و به قول خودتان هیچ نقطه ضعفی نداره ، برای من جای تعجب داشت. خوب اگر من هم جای شما بودم چنین مردی رو به هیچ وجه رها نمی کردم. برایتان آرزوی سلامتی میکنم و با اطمینان کامل میگویم همسر بیرحمی دارید. اصلا نمی تونم فکر کنم .
خانوم فروزش رها نکردن یک انسان بی رحم! مشخصا از مشکلات روانی مثل مازوخیست(نیاز به خودآزاری) و تمایل به کسب ترحم ناشی می شه. من در مورد نیما صحبت نمی کنم چون به هرحال ایشون مشخصه های خاص خودشون رو دارند و چکامه بهترین شخص برای قضاوت است. در مورد نظر شما صحبت می کنم.
آفرین سورنا. جوابتون درست بود .
شكسپير:از دست دادن امیدی پوچ و محال خود موفقیت و پیشرفتی بزرگ است.
در پی این صفحات و پست های متوالی من به این نتیجه پی بردم که نیما واقعا قصد ادامه زندگی با چکامه را ندارد و این امیدواری بیهوده ای بیش نیست که برخی رفتارها و حرکات وی را ناشی از باقیمانده عشق وی بدانیم. همگی دوستان چکامه را به صبر و ادامه زندگی بدون عشق و با تحقیر تشویق کرده اند، اما دوستان بهتر نیست واقع بین باشیم و چکامه را به امیدی پوچ و واهی دلخوش نکنیم.اگر این یکسال به 5 سال کشید آنوقت بهتر نبود چکامه در همان ابتدای راه بدون ترس و با شجاعت و اراده این ریسمان پوسیده را پاره میکرد؟
برخی توصیه ها کار را بهتر که نکرده است بدتر نیز نموده است . من به هیچ وجه قانع نمیشوم که شما خانم چکامه آن توصیه احمقانه که ادامه رابطه جنسی سبب بازگشت همسرتان میشود را باور کرده و به آن تن درداده اید. ای کاش هرگز چنین کاری نمیکردید چون باقیمانده غرور و ارزشتان را در پیش نیما از دست داده اید. یک مرد در مورد زنی که با او رابطه دارد اما میداند که زن می داند که مورد عشق و علاقه نیست، چگونه فکری مینماید. آیا مرد به چنین زنی احترام میگذارد؟
زندگی در تنهایی و دلتنگی بسی بهتر از زندگی بدون عشق است. شما فقط یکبار زندگی می نمایید، بهتر است به جای هدر دادن عمرتان در غصه و غم و دلخوش کردن خودتان به کورسوی نوری در دوردست تصمیمی قاطع بگیرید و خود خورشید زندگیتان باشید.
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
تو خود آفتاب خود باش و طلسم خواب بشکن
من به نوبه خودم به چكامه نمي گويم كه تا آخر عمرت اين شيوه رو ادامه بده. تا عيد صبر كنه و همين رفتارش رو ادامه بده اگه نيما درست شد كه شد. ولي اگه درست نشد بره سر خونه و زندگيش. بايد تمام تلاششو بكنه كه بعداً افسوس نخوره كه اگه مي موندم اينجوري مي شد و يا .... .
ممنون ازafsoon وsorena
با معذرت از همه دوستان می خوام به همه اونایی که چکامه عزیزو با کلماتی نظیر صبور و با پشتکار و مقاوم و......تشویق به ادامه این ذلت می کنن بگم که خدا انسان را آزاد آفرید و به او قدرت تعقل و عزت نفس داد تا به نام این عشق کذایی انسانیت و هویتمان را زیر پا لگد مال کنیم!!!!!!!!این یعنی عزت نفس!!!!به قول دکتر شریعتی این اصراف محبت نیست.!!
این عشق آتشینه که اراده آدمو ازش می گیره.اگه زحمت نیست یه سری به مطالب روانشناسی همین تالار بزنین تا نفاوت عشق و دوست داشتنو بدونین!
چکامه عزیز من نمی خوام بت بگم بمون یا برو فقط می خوام بت بگم خودت باش خودتو پیدا کن و از صمیم قلب امیدوارم روزی نرسه که از گذراندن روزات به این شیوه پشیمان باشی.موفق باشی عزیزم
چکامه جان خانومی خوبی؟؟
اوضاع و احوال بر وقف مرادهست ؟؟
دوستهاي عزيز چكامه قراره تا عيد صبر كنه نه بيشتر!!!
پس بذاريد راهي رو كه چند ماه داره ميره ادامه بده اگه آقا نيما دست بردار نبود بعد در مورد جدايي اونها ميشه بحث كرد.
خواهشا تنش رو نلرزونيد و با حرفهاتون زحمتش رو بي ارزش نكنيد اين مدت كه گذشته شايد اين 3 ماه باقي مونده .......................
سلام عزیزم موضوعتو از اول تا اخر خوندم منم یه جور دیگه مشکل دارم جوری که به فکر طلاقم یعنی هر چی سعی کردم به در بسته خورد نمیدونم چرا هر چی بهشون بیشتر توجه می کنیم بدتر میشن بنظرم این مردا زنایی می خوان که مثل خودشون باهاشون رفتار کنن اما واقعا به صبر و تلاشی که برای زندگیت می کنی تبریک می گم ما زنا بقدری خودمونو در گیر احساسمون می کنیم و وابسته طرف میشیم که فکر می کنیم اگر اون نباشه میمیریم در هر صورت ارزوی سلامتی هم برای وضع جسمیت هم روحیت می کنم امیدوارم برگرده بهت
دوستان خوبم چرا همه چیز رو به گردن نیما می اندازید. خوب هر انسان دیگه ای هم جای نیما بود همین کاررو می کرد.
چکامه برای بار 100000 ام می گم.انقدر تمام زندگیت رو توی نیما خلاصه نکن. انقدر بهش چسبیدی که کلافش کردی. کمی ازش دور شو نه جسمی یا ظاهری باطنا و عاطفی. طوری که دوریتو عاطفی احساس کنه.
قرار بود خودتو با دوستات کلاس ها و یا هرچیز دیگه جز فکر نیما مشغول کنی. کردی عزیزم؟؟؟
چکامه جان خانومی کمرت بهتره؟؟
نه BLOOM جان.امروز هم دارم ميرم دکتر.توروخدا واسم دعا کن.خيلي نگرانم.مسئله شاد اونقدر مشغولم کرده که حوصله نوشتن توي تاپيک خودمو ندارم.مرصي عزيز دلم.ميبوسمت.
چکامه جان مراقب خودت باش امیدوارم زودتر مشکل کمرت برطرف بشه چکامه ی عزیزم به فکر خودت باش گلم
سلام چکامه ی عزیزم
دیروز رفتی دکتر چی شد؟؟ دکتر چی گفت؟؟
چکامه صبور چی شد؟ نیما بهتر شده ؟ از روند زندگیت برامون بگو.
سلام دوستاي گلم.خداروشکر اوضاع بهتره.جالبه با تلفن که حرف بزنيم معمولي حرف ميزنه ولي وقتي ميرم خونه و باهاش رودررو حرف ميزنم يه جورايي سروسنگين ميشه.البته الان خداروشکر خيلي خيلي بهتره.امروز مرخصي گرفته نرفته سرکار.تلفني که باهاش صحبت کردم گفت شام رو من درست ميکنم.فکر کنين نيما از اين حرفا بزنه؟!!!!!البته قبلا توي خونه خيلي بهم کمک ميکرد ولي از زمانيکه اين مسائل بينمون پيش اومد ديگه نه.فردا شب هم يکي از دوستاش مارو براي شام دعوت کرده.تعداد مهموناشون زياده.همه از دوستاي نيما هستن و هيچکدوم منو نديدن.آخه توي اين يکسال که ما دچار مشکل شديم نيما با اونها دوست شده.توي اين مدت نيما خيلي باهاشون بيرون ميرفت.کوه،مهموني و .....البته همشون متاهلن و با خانوماشون مي اومدن.خيلي هم به نيما ميگفتن که تو هم خانومتو بيار.(در جريان برنامه طلاق و خلاصه مشکلاتمون بودن)ولي نيما ميگفته نه.حالا فردا مهمونيه.همشون هم هستن.اصرار هم کردن که نيما بايد منو با خودش ببره.البته نيما که بدون من نميره.چون شرايط خداروشکر فرق کرده و ديگه نيما مثل چندماه پيش نيست.يه جورايي خودشم خسته شده.ولي ممکنه اصلا نريم.مثلا يه بها نه اي براشون بياره.نميدونم.ولي خداکنه بريم.من که خودمو آماده کردم تا ببينم چي پيش مياد.
خدا رو شکر
دکتر رفتی چکامه جان؟
چکامه جان
من همیشه موضوع زندگیت رو دنبال میکنم،یه مرحله ای از زندگی منم مثل توبوده ولی خدا رو شکر اوضاع من الان عالیه امیئوارم تو هم به هدفت برسی
مطمئنم که موفق میشی به شرط اینکه زه شخصیت خودت احترام بگذاری
خیلی خوشحالم دوستم . امیدوارم که اوضاع همیشه بر وفق مرادت باشه .
خوشحالم کردی چکامه جون دکتر چی شد رفتی؟؟
سلام چکامه جون یه مدت برو کلاس یوگا ...خیلی تاثیر می ذاره عزیزم
چكامه عزيز با وجود اينكه به كارت عقيده ندارم و حتي يه لحظه نميتونم جاي شما باشم اما از صميم قلب برات ارزو ميكنم و اميدوارم اينهمه پشتكارت ثمر بخش باشه_نگران كمرت نباش منم همين مشكلو داشتم_عصبيه و گذرا
در خودت هم نظری بکن و ببین مشگل تو کجاست تا زمانی که تغییر نکنی رابطه ات درست نمی شود . طبیعتا تغییر تو تغییر رفتاری همسرت را به دنبال خواهد داشت . امیدوارم رابطه تان ترمیم شود . طلاق آخرین راه است نه تنها راه
سلام چكامه جان. خوبي عزيزم؟ موضوع كمرت چي شد؟ دكتر چي گفت؟ مهموني 5 شنبه رو رفتيد؟ اميدوارم كه هر روز شاهد بهبودي در روابط شما دو نفر باشيم.
چکامه جان کاملا درسته.نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
سلام دوستاي عزيزم.راستش نميدونم چرا يه مدته حوصله نوشتن ندارم.نميدونم چم شده.
اوضاع بد نيست.ميدونين نميخوام ناشکري کنم،رفتار نيما خيلي بهتر شده.خيلي خيلي زياد.اصلا قابل مقايسه حتي با يکماه پيش نيست.ولي انگار صبر من داره تموم ميشه.ديگه حوصله اين روند کند بهبودي رو ندارم.دلم محبتشو ميخواد،دلم حرف ميخواد آره حرف.ما اينو توي خونمون نداريم.واقعا ميگم نداريم.دلم چيزايي رو ميخواد که همه دارن ولي من ازش محروم شدم.
پنجشنبه نرفتيم.راستش از اون شبي که دوستش تلفن کرد و مارو دعوت کرد هيچ حرفي در رابطه با رفتن يا نرفتن به مهموني بينمون رد و بدل نشد تا پنجشنبه که روز مهموني بود.من همه کارامو کرده بودم که اگه نيما گفت بريم موردي نباشه.اون روز مخصوصا دير اومد.تا ساعت 7 منتظر موندم ديدم نيومد باهاش تماس گرفتم و گفتم ميريم يا نه.اونم گفت ما امشب هيچ کجا نميريم.اين جوابش خيلي برام غيرمنتظره نبود.حدس ميزدم اينون بگه.بقول يکي از دوستام که در جريان برنامه ما از اول تا الان بوده اگه نيما غير از اين ميگفت خيلي جاي تعجب داشت.آخه فکرشو بکنين همه اين دوستاش از برنامه ما خبر داشتن و توي اين مدت نيما بدون من باهاشون بيرون و يا مهموني ميرفت.همشون هم ميدونستن که قصد نيما جدائيه.حالا فکرشو بکنين با اين غروري که آقا داره دست منو ميگرفت با خودش ميبرد مهموني.يه جورايي خودش ضايع ميشد.(البته از نظر و ديدگاه خودش)
خلاصه که اون شب نرفتيم.ولي بازم خدارو شکر.چندماه پيش نيما خودش تنهايي ميرفت ولي حالا نه.با من ميره.با من شام ميخوره.حتي گاهي توي يه بشقاب.گاهي اوقات که فيلم ميبينه بهم ميگه بيا بريم بشينيم فيلم ببينيم.بيرون ميخواد بره براي اينکه چي بپوشه از من نظر ميخواد.مثل قبلنا.پريروز شام درست کردو .........ميخوام بگم رفتارش با قبل اصلا قابل مقايسه نيست.ولي هنوز جاي خوابش از من جداست و اين مسئله واقعا رنجم ميده.خيلي زياد.
دکتر براي کمرم هم رفتم.گفت هيچي نيست.همش عصبيه.نميدوم چي بگم.ديگه از دکتر رفتن خسته شدم.
خدا خودش به هممون کمک کنه.:203: