ایاشالله هرچی زودتر حالت خوب بشه و گرفتاریت کمتر بشه بیشتر سر بزنی واقعا خوشحال میشیم می بینیمت :72:
نمایش نسخه قابل چاپ
همه چی ازونجا شروع شد که پام شکست و الان خونه نشینم انگار همه چی اومد ازجلو چشام رد شد بغض کردم انگار بچه شدم .
نمی چر ا بهم ریختم همه برنامه هام به هم ریخت کلافه شدم از هیشکی ارامش نمیگیرم
چرا ناراحتیمو بروی خودم نیوردم ولی دوس دارم اینجا بگم تا سبک شم.
ولی پای شکستم ارزششو داشت که این همه بهانه رو سرش خالی کنم.
روحم درد میکنه
فرشته جان خدا بد نده!
ان شاالله حالت زود تر خوب بشه! شنیدم پای مرغ خیلی مفیده ! و همین طور پاچه گوسفند.
بی خیال ناراحت نباش.
بشین روی گچ پایت نقاشی بکش!
یک بچه خونتون دعوت کن بهش بگو برات نقاشی های قشنگ بکشه! ! اگه خواستی می تونی منو دعوت کنی :دی البته شام زیاد مفصل نباشه ها! چون من سبک می خورم.:)) :58:
از این فرصت کمال استفاده را بکن!
من خودم مریض می شم این قدر ناز می کنم!!! باید برام آب پرتقال بگیرن! غذامو بیارن تو تخت:دی و خیلی کارای دیگه!!!
خلاصه آخرای مریضیم دلم نمیاد خوب شم :58: و حتی به صورت خبیثانه ای گاهی اوقات خوب شدنمو ابراز نمی کنم! :biggrin:
تو هم استفاده کن!
راستی یه پیشنهاد ! یک کارتون بگیر! بذار ببین. از این کارتون های شاد و خوشحال! :227: جودی ابت هم خوبه. شریک هم خوبه. انگلیسی باشه برای زبانت هم خوبه.
به امید اینکه زودتر پات خوب بشه دوست عزیزم :72:
عزیزمممم
فرشته جون اینجا بیا هر چی دوست داری نق بزن
اگه گریه هم ارومت می کنه یه کمی گریه کن ولی نه خیلی
بعدشم اروم شدی بشین ببین کدوم کارایی که می خواستی بکنی از برنامه هات که م یگی به هم ریخته رو الان می تونی بکنی با این وضعیت که م یگی خونه ای. یه کم برنامه هاتو جا به جا کنی درست می شه پس و پیش کنی برنامه هاتو.
روحت چرا درد می کنه؟ چه کار می تونیم بکنیم که حالش بهتر شه؟
هدی جان خوش به حالت. ما که بچه بودیم جرات نداشتیم مریض شیم چون بابت مریض شدنمونم بازخواست می شدیم! حالا چه برسه به رسیدگی. الانم که خدارو شکر بزرگ شدیم دیگه بازخواست نمیشیم ولی اب پرتقال و این چیزا نیست. کلا الرژی و حساسیتمون هممون میره بالا وقتی مریضیم می گیم اصلا سمتم نیا!!!
:)
امشب از غذا تعریف کرد. عجبا!!!!
پول ماهیانه ام را هم گذاشته بود روی میز.
برای بچه ها هم اسباب بازی گرفته بود.
از صبح که رفت تا 1 ساعت پیش که اومد ازش هیچ خبری نداشتم.
دلمو دیشب شکوند.
خیلی خوابم می یاد اما دلم نمی خواد برم بخوابم.
سلام فرشته جون.
چرا پات شكست؟:54:
كمپوت ها رو بيارم يا پست كنم؟؟؟:311::311::311:
ولي خوبه يه موقع هايي آدم بره مرخصي اونم(توفيق اجباري باشه):43::43::43:همه مهربون ميشن برات كمپوت باز ميكنند تمام تفريحات سالم رو برات محيا ميكنند.:227:
من كه اين روزها شديدا سرم شلوغه
شديدا درگير و گرفتار.
دوست دارم بگم دنيا لطفا نگه دار پياده ميشم.اشتباهي سوار شدم.من ميخواستم سوار قطار شهر بازي بشم.اين قرار سريع و سير هست.:161:
درود دوستان
یه چند روزیه واقعا بی حوصله هستم ایشالله زودتر بریم خونه خودمون و یکم دست و بالم بازتر بشه احتمالا خونش یکم بزرگتره و دلبازتر یکم روحیه خودم و خانومم بهتر بشه مهدیه ساداتم حالش خوب شد.
برای یه بنده خدایی توی بچگیش آسیب دیده دنبال کار میگشتیم دامادمون فکر کنم واسش پیدا کرده واقعا بخدا روزی هزار مرتبه خدا را شاکر باشیم بازم کمه نمی توانیم لطف هایی که در حقمان کرده جبران کنیم واقعا کارش درسته بمولا :43: دعا کنین ایشالله کار این بنده خدا هم درست بشه یه زوج جوتن عاشق خیلی همدیگه را دوست دارن ایشن شغل براش جور بشه دیگه اجازه خانه هم نمیده کلی بنفعش میشه :302::323:
دستتون درد نکنه بچه ها
سلام به همه،
امروز خواهرم کنکور داره، مامان و بابام هردو باهم از صبح رفتن دم در دانشگاهش، خودم براش دعا کردم صبح بعد نمازم واسش زیارت عاشورا خوندم ( من زیارت عاشورا و دوست دارم واسه همین این زیارت و واسش خوندم و از خدا خواستم کمکش کنه)
ولی از یطرفم یکمی بهش حسودیم شد، حالا درسته مامان بابام و چند تا از فامیل صبح و بعضیا ظهر واسه کنکور منم اومده بودن، اما از صبح تا ظهر نمونده بودن! :((
گفتم.بیام.تو حال و احوال از حسادت دختر بیخیال بنویسم شاید از حسودیم کم بشه بتونم وقتی خواهرم میاد سورپرایزش کنم.:دی
درسته حسودی کردم ولی دوست دارم کنکورش عالی داده باشه.
چه حلال زاده اس همین الان اومدش :))
تو این 2 روز باید اعتراف کنم نتونستم اصلا نیام همدردی :) عادت کردم. اما تازه چه خبرو می زدم و تیترا رو نگاه می کردم. کل هنرم این بود که نرم تو تاپیکا. اما تاپیک امین رو خوندم پست اخری رو تاپیک نیلوفرم خوندم پست اخرشو یه تاپیک دیگه هم بود خوندم اخرشو یادم نیست.
من بد نیستم.
اها همون فردای روزی که گفتم نمیام تاپیکارو بخونم یه دفعه ای حس تنهایی کردم.
فعلا خدافظ
از وقتی ماه رمضان اومده آرامش عجیبی دارم ولی چند روزیه از نظر جسمی حالم خوب نیست بدتر از همه وقتی مریض میشم شوهرم دعوام میکنه امروز موقع سحر همسرم میگفت چرا به فکر سلامتیت نیستی اگه مریض بشی دردسر منی شب هم کمی نااحوال بودم گفت نصف شب حالت بد شد با لگد بیرونت میکنم(چقدر بامحبته!!! میشه دوست داشتن رو جور دیگه ای هم نشون داد) امشب نتونستم تحمل کنم اشکمو دراورد:47:
سر نماز مغرب شماها رو دعا کردم مخصوصا اونایی که تو تاپیکم راهنمایی کردند همه رو دعا میکنم جز خودم واقعا وقتی دعاتون میکنم لذت میبرم احساس سبکی بهم دست میده:72:
اول واسه بقیه کاربرا دعا کنید اگه شد واسه منم دعا کنید حال خوبی ندارم:47:
درود
روزه نماز همه دوستان قبول باشه مارو هم دعا کنید :323:
چند روز پیش یه مطلبی خوندم برام خیلی جالب بود از جناب مدیر در مورد دشت خالی اینکه زن و شوهر با اینکه باهم اختلاف دارن ولی بازم میتوانند کنار هم باشند و مثلا زن کاری که شوهرش دوس داره را انجام بده هفته ای یک یا دوتا کار هفته بعد نوبت شوهرش باشه کاری که همسرش دوس داره را انجام بده خیلی برام جالب بود مطلبش خوندم :104: از اون جالبتر اینکه وقتی رفتم خونه و با همسرم مطرح کردم دیدم توی این دوسال ماهم توی موارد اختلافی از همین روش استفاده میکردیم و اتفاقا خیلی هم عالی به نتیجه رسیدیم کاراییش واقعا عالیه بشرطی که صبور باشیم و امیدوار و پرتلاش +آموزش مهارت واسه من که خوب جواب داد.
اشتراک یکساله گرفتم از جناب مدیر دستشون درد نکنه :72:البته ایشالله جبران میکنم لطفشان را و اینکه اگه اونجا نوشتم هرچی همسرم بگه من میگم چشم منظورم همین مورد بود و اینکه همسرمم هم همین کار را انجام میده اگه بشه جناب مدیر یه مقاله در این مورد بنویسن مجزا فکر کنم خیلی زیاد مفید باشه برای زوج هایی که توی دوران عقد و اوایل ازدواجشان هستند.
کاش توی 5سالگی میموندم که تموم دغدغه ام این بودکی بابام میادخونه...امروز واسم چی میاره...
کاش بچه میموندم وفقط غصه اینو میخوردم که داداشم دست به خوراکی هام زد...کاش هیچوقت بزرگ نمیشدیم تا غصه آینده داداشم رونمیخوردم...
کاش بچه میموندم و همیشه دخترکوچولوی بابام بودم...کاش هیچوقت بزرگ نمیشدم تاازدواج کنم وازپدرومادرم دور بشم...
کاش بچه میموندم ومعنی غصه وغم وحسرت ودلتنگی وگریه و....رونمیفهمیدم...
کاش فقط یه شب...فقط یه شب خواب 5سالگیم رو ببینم...
هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات . پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب
از دست و زبان که برآید / کز عهده شکرش به در آید
این دو روز معنی این بیت از سعدی را به خوبی فهمیدم.
از جمعه همش احساس تنگی نفس گرفتم. نمی دونم چرا!
دیروز این قدر حالم بد بود و گلاب به روتون تهوع شدید و نفسم واقعا بالا نمیومد که رفتم بیمارستان. هیچ چیز هم درستم نمی کرد. برادرم این قدر نگران بود که دکتر بهش گفت شما مثل اینکه حالتون بدتره. می خواهید به شما سرم وصل کنیم؟
خلاصه حالم دیشب بهتر شد. ولی الان این حالت تنگی نفسم هست هنوز.
خدایی تو هر نفس باید شکر خدا را به جا آورد. اونم دو بار!
دوستان نمی دونم این خبر درسته یا نه ولی برام پیام اومده امشب یعنی یک ساعت و نیم دیگه ساعت3.05 ماه برفراز کعبه قرار می گیره و دعا مستجابه.
گفتم خوبه که از شما دوستان خوبم بخوام که سحر امروز برام دعا کنید.
یاد همگی شما هستم.التماس دعا :72:
هدی جان ممکنه گرما زده شده باشی
واسه پیشگیری نیازه که در روز وقتی میای خونه پاتو و دستتو بگیری زیر اب سرد اگه می تونی دوش اب خنک هم بگیر ولی اگه نمی تونی دست و پا رو با اب خنک چند دقیقه ای خنک کن
امروز خونه مشترکم با همسرمو که الان 6 ماهه ترکم کرده ترک کردم دیگه تنهایی داشت اذیتم میکرد بخصوص دم سحر و افطار کلی با ذوق ماکارانو قرمه سبزی و........درست میکردم ولی لحظه خوردن گلوم میشد قد یه لوله خودکار بغض منو میگرفت وجز خدا خدا کردن چیزی سیرم نمیکرد عکس عروسیمون رو دیوار روبروی تخت بماند . عکس خودم تو آینه و شمعدان از همه بدتر . قرآنیکه دارم باهاش تو ختم شرکت میکنم مهر همسرمه .
ولی افسوس تو این دادگاها نمیگن بابا قرآنو آینه و شمعدان مهرتو گرفتی این دوتا رو برا چی مینویسا . واقعا ارزش این دو در کجاست نه اینکه در ازدواج ودر طلاق از یاد خدا قافل نشیم و قرآن شاهد اعمال ماست در هر دو و تو آینه زندگیمون خودمونو ببینیم تا نکنه خدا نکرده قرور و تکبر ظاهرمونو افکار درونمونو تغییر داده باشه .
بعد ازظهر رفتم یه گوسفند گرفتم 45 کیلویی دادم تو حیاط پدرم سر بریدن هم برای سلامتی بارداری خواهرم وهم خانوادم وهم خودم اینکه مشکلم حل بشه و سایه غم از دوشم برداشته بشه
مصباح خانم خدا بد نده گمانم مینوش راست میگه روزه باعث از دست رفتن آب بدنتون شده و گرما زدگی اومده سراغتون
سعی کنید در افطار و بعد آن از شربت آبلیمو استفاده کنید خدا سلامتی بده انشالله
من تو این ساعت برا همه دعا کردم برا خوشبختی شماها وبراوردن حاجت ها
به نام خدا
سلام
حال و احوال این روزهای من : خود درگیری و خودازاری متعاقب با اون
فکر میکنم این اولین مطلب من در این ماه عزیز در این سایت هست ، ضمن ارزوی قبولی طاعات و عبادات تمام دوستان خوبم ، از تمام عزیزان التماس دعای خیر برای سایر دوستان و خودم دارم که اگر در بین تمام عزیزان ،فقط یک نفس حق هم باشه ، برای باز شدن خیلی از گره ها به فضل خدا کار ساز خواهد بود.
خدمت به خلق و همنوع ، خیلی داستان پررنگ و پراهمیتی چه دراموزه های دینی و چه در حوزه های انسانی فارغ از دین و مذهب هست.
در ایات و روایات و کلام علما بسیار بر مبحث خدمت رسانی به سایر انسانها تاکید شده..
چه اونجایی که در قران بارها به نیکوکاران و محسنین و پاداشی که خداوند برای این افراد در نظر گرفته اشاره شده چه اونجایی که به کرات در کلام معصومین به این موضوع اشاره شده و از باب نمونه پیامبر بزرگوار اسلام محبوبترین بندگان نزد پروردگار رو افرادی معرفی میکنن که بیشترین سود و منفعت رو به مردم برسونن و چه اونجایی که علمای بزرگی مثل ایت الله فاضل لنکرانی که مثل ما یک نگاه سطحی و ظاهری به دین ندارند و عالم به اعماق علوم دینی و بالاترین درجات عرفانی و شناختی از حضرت حق رو دارند اینطور عنوان میکنن که خلاصه دین اسلام اینه که واجبات رو انجام بده و بعد بجای مستحبات تا میتونی کار مردم رو راه بنداز..
که البته مشابه این نوع دستورات رو میشه در کلام سایر علمای دینی معاصر و گذشته یافت.… پس این جریان خدمت به مردم خیلی موضوع پراهمیتی هست ، و قطعا یکی از شاهراههای سعادت دنیوی و اخروی هر انسانی میتونه باشه …
اما حال این روزهای من ….
چند وقتی هست که درگیر بیماری کهنه یکی از عزیزانم هستم که به لطف خدا عمل و دوره درمان ایشون به انتها رسیده و دوران نقاهت رو سپری میکنن… و الحمدلله که ایشون همونقدر که در زندگیشون لحظه ای از یاد خدا غافل نیست ، خدا هم در این دوران لحظه ای از ایشون غافل نبود و بلطف همیشگی خودش به سهل ترین شکل ممکن این دوران سپری شد… اما بیماری این عزیز بهانه ای بود تا من بعد از مدتها ،ساعتها و روزهای متوالی با قشر پزشکان دم خور باشم و سروکار داشته باشم و حالا که اون روزها تموم شده چیزی جز یک حسرت و غبطه خوری سهم من از اون روزها ، بیشتر نباشه، چرا که با خودم اینطور فکر میکنم که اگر ملاک عزیز بودن نزد خدا نافع بودن و مفید بودن برای خلق باشه ، چه کسی بیشتر از یک پزشک میتونه برای خلق نافع باشه ، پزشکی که از لحظه ای که پاش رو از خونه میزاره بیرون تا شب که دوباره به منزلش رجعت میکنه ، لحظه به لحظه فرصت خدمت رسانی با بالاترین کیفیت و از نوع باارزشترین خدمتها رو به خلق داره و هر روزه که به منزل برمیگرده دعای خیر دهها انسان که این فرد وسیله شفای اونها شده رو به همراه داره که متعاقب اون قطعا لبخند رضایت و تحسین فرشته ها و پروردگار رو به همراه داره که البته مد نظر من نه هر پزشکی هست ، بلکه پزشکانی که از پزشکی فقط اسم و رسم رو یدک نمیکشن بلکه درک و فهم و تجربه بالایی در این فن دارند و درد رو به خوبی میشناسند و درمان را از کوتاهترین مسیر انجام میدن.. پزشکانی که قدر این ابزار ارزشمندی که در دست دارند و میدونن و اون رو صرفا با گره زدن با اهداف مادی دنیوی بی ارزش نمیکنن … پزشکانی که انچنان ادب و عرفان و اخلاقی دارند که علاقه مند میشی حتی برای لحظاتی کوتاه در معیتشون ، درس اخلاق و ادب کسب کنی… که البته شاید درصد کمی از پزشکان باشند که تمام این شرایط رو با هم داشته باشند .و قطعا این دسته نقطه مقابل افراد" خسرالدنیا و والاخره" هستند و بواسطه شغل و مهارتی که دارند میتونن دنیا و اخرت ابادی برای خودشون بسازند.
خلاصه اینکه بخاطر این امکان عظیم خدمتی که برای این قشر فراهم هست ، و قیاس اینکه شرایط خدمت رسانی محدودتری که در کسب و کار خودم نسبت به حرفه پزشکی دارم و نه تنها کسب و کار من ، بلکه شاید هیچ شغل و حرفه ای نباشه که اینقدر مفید فایده برای خلق باشه ، اینقدر دعای خیر مردم به همراه داشته باشه، اینطور امکانی نداشته باشه که حتی با دستان خالی در یک روستای دورافتاده هم بشه خدمت کرد و … بخاطر جمیع این مسائل این چند روزه نجواها ، غرغرها ، قیاسها، حسرت های درونیم کمی زیاد شده ، بقدری زیاد که اگر روحیات و احساسات من با محیط کاری و فضا و حال و هوای این حرفه تا این حد در تضاد نبود، در این ماههای انتهایی دهه سوم زندگیم ، با عزمی راسخ مسیر زندگیم رو تغییر میدادم و در این حوزه از صفر شروع به اموختن میکردم.
اما برای اینکه بتونم خودم رو کمی اروم کنم ، و از تنشهای درونی خودم کمی بکاهم ، خودم رو اینطور توجیه میکنم ، که درسته پزشکی یک شغل بسیار ارزشمند هست ولی یک جامعه به تمام حرفه ها نیاز داره ، به مدیر ، مهندس ، معلم ، کشاورز ، نجار ، رفتگر ، اشپز ، …. تمامی مشاغل مثل چرخدنده های ساعت هستند که تنها زمانی این ساعت رو به حرکت در میارن که کنار هم قرار بگیرن و کوچک و بزرگی اونها فرقی نداره بلکه هر کدوم وظیفه ای رو بعهده داره . یا مثل تکه های پازل هستند که باید کنار هم قرار بگیرند تا یک شکل معنا دار به ما تحویل بده… اما همینکه این مثال پازل میاد توی ذهنم ، تصویر زیر توی ذهنم شکل میگیره…
با خودم میگم درسته تکه های پازل تشکیل دهنده یک تصویر واحد هستند ، اما بعضی از تکه های اون هستند که خیلی مهم و کلیدی هستند و بدون اون تصویر گنگ و مبهم هست(مثل قطعه 1) و بعضی تکه ها هستند که بود و نبود اونها زیاد مهم نیست و بدون بودن اونها هم تصویر قابل تشخیص هست (مثل قطعه 2) وقتی این مثال میاد تو ذهنم و باز دوباره قراره اشوبی درونم شکل میگیره و خودم رو مواخذه کنم که چرا اون قطعه مهمه ی این مجموعه نیستم ، چرا علیرغم اینکه موفقیت شغلی دارم ولی اندازه اون قطعه شماره یک (پزشک) اثر گذار نیستم ، چرا فقط یک مهندس خوبم ، یک معلم خوبم ، یک تاجرکاربلدم و… ولی به اندازه اون پزشک اینقدر منشا خیر و اثر نمیتونم باشم! باز تا این چراهای درونم داره بلند میشه یاد اون داستان میفتم که پسری در زمان حضرت موسی بوده فقط به صرف اینکه از مادر پیرش مراقبت میکرده و بهترین شکل از مسئولیتی که بر عهده اش بوده و در حد توانش بوده براومده ،مقامش در اون دنیا هم رتبه حضرت موسایی هست که این همه مسئولیت و مشقت تحمل کرده… و …
این کشمکشها احتمالا تا چند صباحی که خاطرات بیمارستان توی ذهنم کمرنگ بشه ، مهمان من خواهد بود و کمابیش در فرصتهایی که کمی فراغ خاطر دارم ازار دهنده خواهند بود ولی یکی از بزرگترین ارزوهای زندگیم و یکی از خواسته های همیشگیم از خدای بزرگ این بوده و هست که در مسیری قرار بگیرم و شرایطی برام فراهم بشه که لحظه به لحظه با عشق و لذت به اطرافیان و به مردم خدمت کنم، ثانیه ای از عمرم جز در این راه تلف نشه ،باری توی این دنیا بردارم نه اینکه کوچکترین باری بر دوش این دنیا داشته باشم،به پیمان و تعهدی که در عالم ذر دادم پایبند باشم و در مسیر اون باشم و منشا اثر باشم و اونی باشم که خدا منو بخاطر اون نقش خلق کرده و طوری نباشه که روزی که قرار بود از این دنیا برم ، انگار نه انگاردنیا ادمی به اسم محمد داشته…
در این ماه عزیز و پربرکت ، چه در این لحظات عرفانی سحرش ، چه دمدمای اذان ارام بخش مغربش ، هر وقت حال خوبی داشتید ، بچه های اینجا و من رو از نفس روحانیتون محروم نکنید.
التماس دعا.
روزگاری باید از اندیشه تهی شد
و خدا را بویید
لب چشمه ی عشق
باید انگار
وضو با نم نمک خواب ثریا ساخت اما
من به این بازی
دل نمی بندم
من همه خواب جهان را
در نگاه کودکی می بینم
که به یک شکلک
همه اندوه جهانش پاک خواهد شد
صورتش پر خواهد شد از یک لبخند
من به ذوقی زندم
شاید این ذوق
چند چندی پیش
خاطر خواب زده ام را صیقل داد
امید که همه همدردی های عزیز توی این ماه عزیزتر به آرزوهای نیکشون برسن و به اونچه صلاحشون هست.:72:
من باز اعصاب مصاب ندارم
:97::47:
اینطوریم از دست خودم واقعا
:)
درود دوستان
بانو مینوش :72: درست میشه اینقدر خودتو اذیت نکن.برای همه ماها روزای خوب و بد وجود داره
دیشب خیلی باحال بود دربازبان برزیلی پرسپولیس نیلسون با چه حرارت و غروری حرف میزد در مورد کشورش حیف خوابیدم و نتونستم ببینم قیافشو همشم میگفت مردم ایارن دارن چیکار میکنن واسه رایی که به برد آلمان توی نظرسنجی دادن :311::58:نقل قول:
برد پرگل 7 بر یک آلمان در برابر برزیل ، یادآور برد 8 بر صفر آلمان در جام جهانی 2002 بود که در برابر عربستان به دست آمد با این تفاوت که آن عربستان بود و این برزیل میزبان مدعی!
برزیل نه تنها بدترین شکست تاریخش را در خاک خود تجربه کرد، بلکه عنوان بدترین خط دفاعی جام جهانی را هم به خود اختصاص داد!
عشق فقط آلمان :43:
تیم فقط بایرن مونیخ :43:
بقول عموی خانومم:انصافا اگه ایران جلوی آلمان بازی میکرد اینهمه گل نمیخورد :311:
جالبترین حرکتش این بود میروسلاو کلوزه رو گذاشته بودن نوک خط حمله فقط برای اینکه رکورد جام جهانی رو بزنه فکر کن برزیلو چی فرض کرده بودن :58::311:
خیلی جالبه همه چی تحت تاثیر مسایل روانیه همیشه تکنیک و توانایی جوابگو نیست
برزیل خودشو گم کرد تا بفهمه چی شده 5 تا خورده بود هرچند تا اخرش متوجه نشدن
مردم برزیل که تقریبا داراییشون همین تیمه خیلی بد شد بااون همه فقر سختی تیمشونم شد این!!
فردوسی پور خوشحالی خودشو به زور کنترل میکرد.
البته همه این تیمای مشهور یک یا چند ستاره دارن که در صورت نبودش از وسط نصف میشن میشکنن
برزیل ستاره اش نبود مثل این ارژانتین که در واقع همشون بخاطر مسی میدوان.
خوبه مردم ایران نرن دروازه بان برزیلو به رگبار ببندن بعید نیست
چقدر ادم ناراحت میشه که گروهی میان وجهه ایران و ایرانی رو خراب میکنن با اون حرفایی که برا مسی نوشتن
حتی برا حقیقی.
حس روانی تیم ما مقابل ارژانتین و بوسنی در حد مقایسه هم نیست.
خودمونم همینطوریم اگه همت کنی هیچی سخت نیست
چیزی که برام سواله اینه که حتما باید یه عامل قوی.باشه تا این همته رو برانگیزه
که اینجا حرف عشق میاد وسط حالا عشق به تیم عشق به جنس مخالف عشق به پول
که در راسش عشق به حقیقته.
با سلام
اون وقت اینها که گفتی کجاش حال و احوال یاران همدردی بود؟ شاید یاران برزیلی هم عضو همدردی بودندا ما خبر نداشتیم!!!:58:
سلام خب این هیجانات جز حال و هوام بود اقای مدیر:18: اصلا یه تاپیک درست کنید به اسم هیجانات یاران همدردی من برم اونجا
تقصیر خاله قزیه خب کسی چیزی مینویسه دوس داری جواب بدی
اصلا بهتره بیش ازین توجیه نکنم
اقا ما تسلیم!
لطفاً موضوعیت تاپیک را رعایت کنید . از بعضی دوستان انتظار بیشتری می رود :305:
دیشب ماه عسل و دیدم، از این همه عشقی که بینشون بود اشک تو چشام جمع شد.
چقدر همدیگرو دوست داشتن
چقدر با عشق به هم نگا میکردن.
وقتی اونا از مشکلاتشون میگفتن من یاد بعضی تاپیک ها و مشکلات اینجا میوقتادم. که چه راحت اینجا با چه مشکلاتی حرف از طلاق و جدایی و دلخوری و سرد شدگی میزنن.اونوقت این دونفر چه قشنگ با مشکلاتشون کنار میاین و بفکر راه حل هستن.
خصوصا داستان دومی و زن و شوهر دوم.
چقدر قشنگ بجای فرار از مشکلشون خوب همدیگرو درک کرده بودن و با مشکلشون کنار اومده بودن.
ای کاش منم در آینده بتونم اینقدر قشنگ همسرمو درک کنم و با مشکلاتم کنار بیام بجاییکه زود جا بزنم و فرار کنم.
همش خانومه میگفت احسان من تکه.
احسان من، منو خیلی دوست داره!
احسانشم که همش وقتی خانوم از گذشته میگفت برای همدردی دست زنشو میگرفت.
چشماش پر از اشک میشد.
حسودیمان شد،
کاش یک احسانی هم باشه تو این دنیا که مارو همینطوری دوست داشته باشه.:)
شاید بعضیاتون ندیده باشین یک خلاصه ای از دو داستان میگم.
داستان اول مربوط به زوج جوانی بود که قبل از عروسیشون تصادفی برای اقا داماد پیش میاد و صورتشون کاملا داغون میشه.اما عروس خانوم همچنان سر انتخابشون میمونن با اینکه روزی که این آقا رفته بودن خواستگاریشون 90درصد به ظاهر اهمیت میدادن و انتخاب کرده بودن.
داستان دوم هم مربوط میشد به زن و شوهری که متاسفانه تصادفی برای خانوم پیش میاد و مادر و پدرشونو از دست میدن، و خودشون هم فلج میشن و حتی کارهای ضروریشون هم نمیتونن انجام بدن.
پنج سال از این ماجرا میگذره و اما همسرشون ایشونو ترک نکردن و عاشقانه باهم تو این پنج سال زندگی کردن:)
سلام
ماه عسل دیشب به نظر من فوق العاده بود.
احسان مصداق این شعر بود: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند.
اما من آرزو نکردم از این احسان ها تو زندگیم باشه، واقعیتش هیچ کس بدش نمیاد تا این حد دوست داشته بشه، اما من خودمو گذاشتم جای احسان، دیدم اووووووه من کجا و همچین آدمی کجا. به زبون میگیم عشق بینشون بود ، دوست داشتن بینشون بود، اما احسان آدم زمینی نبود واقعا. به یه جای دیگه وصله.
خب از آنجایی که من اینجا پیش کسوت محسوب میشم و نباید خلاف قوانین پست بزنم.
بریم سراغ حال و احوالتون. خوبــــــــــــــــــــــ ــین شما؟ همین شمایی که این پست رو می خونید:227:
منم خوبم، خدا رو شکر.
فقط نمی دونم چرا همین جوری قهوه ای موندم.
اصلا از برنزه خوشم نمیاد فکر میکنم بی کلاسیه :58:
راستی دو روز پیشم تولدم بود، از طرف شما (همین شمایی که داری این پست رو میخونی دیگه:saturn:) هم به خودم تبریک گفتم :311: اشکال نداره نمی دونستین.
اینقدر دلم واسه برزیل می سوزه :47: طفلی ها گناه داشتن :47: (من اصلا فوتبال رو ندیدم ها رفتم خبرش رو خوندم دیدم وای:54: 5 تا گل تو 30 دقیقه :102:)
نماز و روزه تون قبول. التماس دعـــــــــــــــــــــــ ــا:323:
تولدت مبارک صبا جان :72:
این یه برنامه است این ماه عسل؟ ندیدم
من دیروز این برنامه ماه عسل را ندیدم.ولی وقتی امروز پشت صحنه اش را دیدم دقیقا همین حس و حال دختر بی خیال بهم دست داد!
تازه من یکمی دیدم. ای کاش همشو می دیدم.
چقدر خوبه آدم نگاهش به زندگی عمیق باشه.
ولی از ما چنین انتظارهایی نیست. نمیشه نسخه چنین آدم هایی را برای خودمون بپیچیم! از ما ها همین انتظاره رنگ چشم ،پوست و قد و... برای عشق ورزیدن می ره!
که چند روز پیش یکی زنگ زد خونه ما منم اتفاقی گوشی را از اتاقم برداشتم مادرم هم برداشت ولی نفهمید من برداشتم.منم گوشی را نذاشتم. مادر خواستگاربعد از مدتی:ببخشید قد دخترخانم چنده؟ فلان...
وای آخه قد پسر من ... . اون وقت ظاهرشون در چه حده؟
مامان من: از دید هر کسی ظاهر متفاوته.خب چون من مادرم طبیعیه زیبا می بینم.سیرت مهمتره حاج خانم. اونم بله و...
تازه از رو نرفت ها! رنگ پوست!
هیچ چیز به مادرم نگفتم که این مکالمه را اتفاقی شنیدم.مامانم هم هیچ وقت از محتوای مکالمات که چنین حرفایی داره بهم نمی گن.ولی واقعا چنان حس حقارتی بهم دست داد که هنوز هم تو دلم مونده! یک حس بد که تا مدت ها نمی خوام خواستگار داشته باشم! حالم بد شد!
قابل ذکره که خانواده فرهنگی هم بودند مثلا! که دیگه این اعصاب منو خیلی بیشتر خورد کرد!
از این قسم تلفن ها کم ندیدم متاسفانه.بد ترش هم بوده ولی دیگه سر این صبرم تموم شده!
آقایون لطفا مادراتون را توجیه کنید وقتی زنگ می زنند خانه دختر خانم از یک کالا صحبت نمی کنند! دختر حرمت داره! (البته خطاب به بعضی بود.)
خیلی ناراحت شدم از این سطح تفکر! ولی بی خیال. خوب شد دیگه زنگ نزدند! ندیده قضاوت می کنند بهتره همون فکر کنند ظاهرم خوب نبوده!.نمی دونند که با این سطح فکرشون چی را از دست می دن!
حال و احوال من این روز ها: متنفر از تلفن های خواستگاری در حد جام جهانی! نمی دونم کسی منو درک می کنه یا نه.
ولی واقعا همون یه ذره برنامه ماه عسل که دیدم دلم شکست. واقعا میشه یکی زنش را به خاطر خودش و اخلاقش دوست داشته باشه؟ با یه اتفاق که ظاهرش از دست رفت میشه عشق آدم کم نشه؟
من می گم میشه ولی خیلی کم.
واقعا حس می کنم برای من که باید معجزه بشه. راسته که عشق معجزه است. معجزه هم زیاد اتفاق نمیفته!
منم انتظاری ندارم. خیلی وقته انتظاری ندارم.چون فهمیدم انتظاری نمیشه داشت!
احساس می کنم تو سطح پایین تر فکر کنم اعصابم راحت تره!
در کل خوشحالم که چنین اشخاصی هنوز وجود دارند. خیلی خوشحال. خوشحالم که این چیزا تو فیلم نبود و واقعی بود.
صبا جان تولدت را از صمیم دلم بهت تبریک می گم! ان شاالله به معنی واقعی خوشبخت بشی. :72::43:
می نوش جانبرنامه ماه عسل ساعت 7و خورده ای پخش میشه.قبل افطار. برنامه قشنگیه(اما انتقادهایی هم بهش وارده) در کل خیلی آدم می تونه درس بگیره.
- - - Updated - - -
سلام
روز اولی که اومدم همدردی یه تاپیک باز کردمو عنوان مشکلم این بود:
"آیا میتونم با شرایط خواستگارم کنار بیام؟"
خواستگاری که هیچ وقت نیومد خواستگاری! اون همه وقتی که گذاشتیم و اون همه صحبت از معیارها و خواسته ها و ....
اون الان ازدواج کرد و من موندم و کلی حس غم و خشم و نفرت و گاهی حس قربانی شدن و گاهی انتقام! از سر کار و دانشگاه گرفته تا وقت ظرف شستن یا موقع خواب....
اون زمان زیاد کسی کمکم نکرد اما یه وقتایی فکر میکنم اگه بهم راهنمایی هم میشد قبول میکردم یا فقط از اون نظر رد میشدم که موقعیت من فرق داره؟!
بعضی تجربه ها خیلی سنگینه و ما اصرار داریم که حتما خودمون به دستش بیاریم. وقتی یه نفر نصیحتمون میکنه و از تجربیاتش میگه فکر میکنیم اون از یه کره ی دیگه اومده و مشکل منو نمیفهمه و مشکل من خیلی خاصه! کاش وقتی برای یه نفر چیزی مینویسیم بدونه ما هم مثل خودشیم و اینا حاصل تجربیات تلخ خودمونه!
مصباح الهدی عزیز حال و احوال خودتو با این فکرا ناراحت نکن.
فکر نکنم دختری باشه که با این موارد مواجه نشده باشه.قد و وزن و رنگ پوست و....
اینطور خانواده ها، که دنبال ظواهر هستن همون اول مشخص میشن،که اکثرا هم مورد قبول خودت و خانوادت قرار نمیگیرن.، یا خودشون قبول نمیکنن.
پس همون پوست کلفت بمون:)
تازه من یک خواستگار داشتم مامانش همش ازش تعریف میکرد از درس و نخبه بودن آقا و شغلو...، وقتی جواب منفی هم که میشنون دلخور میشن طوری که انگار ما حق نداشتیم جواب منفی بدیم باید برامون افتخار هم میبود با یک نخبه ازدواج کنیم.
والا خودم موندم میخواستم همسر زندگی انتخاب کنم یا همکار برای پروژه درسی!
میخوام مسایل زندگیمو حل کنم یا قضیه ارشمیدس و!!!
من اینجور موقع ها اگه بگم ناراحت نمیشم دروغ گفتم چرا یکمی دلخور میشم اما با خودم میگم هردختری از آخر یکی و انتخاب میکنه. پس باید تو انتخابم دقت بیشتری کنم تا مثله اون دختر موفق باشم.
و با خودم میگم بالاخره معیارهای خودشونه وقتی من برام اخلاقیات ومذهب بیشتر مهمه برای اونها هم خب قد و رنگ پوست و چشم و... مهمه. اتفاقا بهتر که عنوان میکنن، بهتر از موقعیه که عنوان نمیکنن تو زندگی کم کم میفهمی.
دیگه وقتی همون اول تفاوت هارو میبینم بهم نمیخوریم قبول نمیکنم دگه!!اما اگه خدایی نکرده نگن و بعدا بفهمم برای آقا پسر ظاهر مهم بوده و من بدلش نشستم و.... با اینکه اصلا برام بعد ها تو زندگی مشکلی پیش بیاد و تازه اونجا بهم بگن برای چی انتخابم کردن! مشخصا خیلی بیشتر آسیب میبیننم!
بنظرم دختر دوم تو ماه عسل تو انتخابش درست عمل کرده بود.
- - - Updated - - -
دوستانی که ندیدن از آپارات میشه این برنامه رو دوباره دید .
لینکشو پیدا کردم
قسمت دوم ( چون خودم عاشق داستان دوم بودم پارتی بازی کردم اول اینو گذاشتم )
- - - Updated - - -
قسمت اول
دوستان بقیه قسمت ها هم که ندیدین همین اکانتی که براتون گذاشتم، همه قسمت ها رو میذاره.
اسم اکانتشون ( قبیله احسان علیخانی هستش)
ممنون دختر بی خیال عزیز. :72:
کلا بعضی پست هایت را می خونم حس می کنم خودم نوشتم:دی
راست می گی.ولی من کلا پوست کلفتم ها!ولی گاهی با تکرار یک مساله صبرم لبریز میشه.
خودت که می دونی من چقدر به دل نشستن معتقدم. ولی واقعا مطرح کردن این قسم چیزهایی که ذکر کردم در اولین مکالمات بین دو نفر به دور از حیا و ادبه.بیشتر مطرح کردنش در وقت نامناسب و لحن تحقیرآمیزش را می گم. (حالا ممکنه کسی قد براش مهم باشه)
من حس تنفر در حد جام جهانی از اسم خواستگار و خواستگاری (کلا موضوع خواستگاری) را گفتم که نمی دونم کسی تجربه کرده یا نه. (که می بینم مبالغه آمیز صحبت کردم.و این حس را حتما خیلی ها حتی بدتر تجربه کردند!)
وگرنه راست می گین همه از این دست تجربه ها داشتیم و من نمی گم کسی نداشته.اما صبر آدم لبریز میشه .
اما خیلی دلم می خواست به آقایون این حرفها را بزنم که واقعا بشینن با مادراشون صحبت کنند و چه جواب منفی و چه ادامه جلسات را جوری مطرح کنند که طرف تحقیر نشه. یا اگر چیزی مدنظرشونه جوری بپرسند که به طرف برنخوره. یا همان طور که تو گفتی من خودم واقعا حس کردم که جوری رفتار می کنند که باید از خدامون باشه.
چه اشکالی داره یک پسر با مادرش در مورد این مسائل صحبت کنه. من خودم در مورد این جور مسائل با مادرم صحبت کردم .
گاهی بعضی مادرها گویا در اجتماع کمتر بودند و شاید دست خودشون نباشه.نمی دونم والا. واقعا در تعجبم!
اما خیالت راحت! کلا دیگه به دل نمی گیرم. وضع فرهنگی مملکتمون را پذیرفتم که آقا جون ما همینیم.
راستی من عضو فعال شدم!!!!!!!!!!! :227:
به قول صبا از طرف شما به خودم تبریک می گم! :104:
ولی خب این ها را اینجا گفتم حال و هوام عوض شد!
- - - Updated - - -
دختر بی خیال عزیز خیلی ممنون که اون لینکها را گذاشتی.واقعا قشنگ بود! و حال و هوام را تو این صبح زود عوض کرد.
امیدوارم بهترین انتخاب را داشته باشی و واقعا از ته دل برات تو این ماه مبارک دعا می کنم.:323:
سلام به همگی
بعضی وقتاواقعا میمونم که چه کاری درسته؟چه کاری غلط؟
من سعی میکنم همه چی رواول ازخدابخوام بعدازبقیه البته همه همینطورن!اما وقتی بهش نمیرسم زودی ازخدامیپرسم پس چی شد....
راستش فک میکنم خدادیگه ازم خسته شده...
فک میکنم منوبه حال خودم رهام کرده...حتما میگه این درست بشونیست...!!:311:
اما خب میگم من هرچقدرهم بدباشم هرچقدرهم مشکل داشته باشم بازهم بنده خودشم.خودش منوآفریده...پس بایدهواموبیشترازاین داشته باشه
نمیدونم اما دیگه ازخداخجالت میکشم..حس میکنم واسه خودش نمیخوامش واسه خودم میخوامش!!!
ازخودم بدم میاد...پس خداهم حق داره منوبیخیال بشه...
سلام
در حال حاضر احساسات مختلفی دارم! از جهاتی خوشحالم و از جهاتی هم ناراحت....
و بسیار خسته..........
نمی دونم چرا نمی تونم در ارنباط با اطرافیانم تعادل برقرار کنم.... هر طرف را که درست کنم یک بخش دیگه را از دست میدم......
نمی دونم چگونه باید مشکل اختلاف نظر با اطرافیانم را حل کنم.....
نمی دونم چگونه ناراحتی ناشی از دفاع از اصول فکری و اعتقادی ام را تحمل کنم.....
اگه وقت کردین میشه برام دعا کنید که به ارامش برسم.....:203:
امروز کمی دلخور و ناراحت شدم:(
اینجا پر از خانوم هاییست که بهشون ظلم میشه، اونوقت باید تو یک برنامه تلویزیونی سه تا آقا بیارن، که بگن خانوماشون بخاطر مهریه ازشون جدا شدن!!
اینجا خانومی هست که بخاطر لج و لجبازی شوهرش از دیدن فرزندش محروم شده، تازه نه طلاقش میدن نه میذارن بره سر کار، نه میذارن برگرده سر زندگیش، آقا خیلی راحت حق ازدواج مجدد هم گرفته! آخه واقعا قانون کجاست؟
قانون کجاست ببینه یک دختر 23 ساله و گول زدن، اذیتش کردن، حبسش کردن کتکش زدن! !! تازه بعد همه ی اینکارا بحای اینکه بجرم فریب مجازاتش کنن بدتر میخواین این زندکی و اصلاح کنن! !! آخه قانون عزیز این زندگیه که بخواد اصلاح بشه!!!
یا خانومی هست که با اینکه با دوست دختر همسرش کنار اومده تمام حق و حقوقش و ازش گرفتن حتی دیدن فرزندشو و رهاش کردن . و خودشون راحت رفتن ازدواج کردن.
قانون کجاست که اینا رو ببینه.
ببینه که زنی باید دوست دختر همسرشو بپذیره ورگرنه اگه تحمل نکنه باید بره طلاق بگیره خیالشم راحت باشه که بمحض طلاق بخاطر پولداری آقا دختر های زیادی حاضره بره زن این آقا بشه!!! حالا اگه برعکس بود کلی خانوم و مجازات میکزدن:((
پس این خانوما چی؟ اینجا پر از خانوم هاییست که حاضرن مهریه و ببخشن اما زندگی کنن!!!
مهریه اصلا براشون ارزشی نداره! اما متاسفانه دیده نمیشن:(
خیلی وقت بود تو ذهنم بود کاش تلویزیون این خیانت ها رو نشون میداد چه آسیبی به زن میزنه تا حداقل بقیه درس عبرت بگیرن.
حتی بعضی از آقایون نمیدونن که چه آسیبی به زندگی خودشون میزنن و درست موقعی پشیمون میشن که هیچ فایده ای نداره.:(
سلام
حال و احوال ما خدا رو شکر خوبه ( اینو گفتم که پستم توی این تاپیک موجه باشه:biggrin: )
یکجورایی حوالی زمان افطار ما هم پیوند خورده با تماشای تلویزیون و یک توفیق اجباری هست که گهگاهی بخشی از برنامه ماه عسل رو دمدمای افطار تماشا کنیم.
چند شب پیش دو خانواده رو دعوت کرده بودند که در هر دو خانواده علیرغم اینکه یکی از زوجین بعد از ازدواج با یک معلولیت همراه شده بود ولی اون یکی دیگه حاضر نبود همراه و شریک زندگیش رو بخاطر اون حادثه ترک کنه و با تمام سختی ها و مشکلاتی که ما بعنوان بیننده هیچ وقت نمیتونیم اونها رو بفهمیم ، حاضر شده بودند با عشق و لذت پای انتخابی که کردن تا اخر عمر بمونن و زندگی کنن...
اما امشب 4 تا خانواده یا بهتره بگم چهار نفر از چهار خانواده متلاشی شده و منجر به طلاق گرفته شده رو دعوت کرده بودند وباهشون گفتگو میکردن...اولا اینکه این امار چهار خانواده امشب در برابر دو خانواده چند شب پیش ، یعنی اینکه امار خانواده های خوشبخت در کشور ما در برابر امار خانواده های ناموفق فرای مسائل مالی ، سلامتی ، سطح فرهنگی و... خیلی خیلی ناچیز هست . پس اینکه تصور کنیم با ازدواج دروازه های خوشبختی و سعادت روی ما باز میشه یک تصور اشتباه هست(که البته این بستگی به نگاه ما به ازدواج داره ).
اصلا شکل مشکلات مهمانان امشب با نوع مشکلات مهمونهای چند شب پیش نه همجنس و نه همسطح بودند ... ولی با این وجود اون دو خانواده از کنار هم بودن لذت میبردن و احساس خوشبختی داشتند... توی صحبت مهمونهای امشب بود که دلایلی مثل غرور و منم منم کردن و لجبازی و بی تجربگی و مسائلی از این دست باعث متلاشی شدن زندگیهاشون شده بود که من اصلا کاری با این گروه ندارم بلکه حرفم پیرامون اون گروه چند شب پیش هست...
سوالی که ذهنم رو درگیر کرده اینه که تمام ماها که قصد ازدواج داریم باید این رو بپذیریم معنی ازدواج یعنی اینکه ما امادگی داریم که به استقبال یک سری مشکلات و چالشهای جدید توی زندگی بریم و حالا در کنارش از یک سری مزایا هم بهره مند میشیم... اما زمانیکه با مشکلات توی زندگی روبرو میشیم ، بعضی مشکلات هست که ادم رو از پا درمیاره (مثل مشکلات اون دو خانواده ) حالا یک دسته هستن که بقدری معرفت دارند که بخاطر خدا و اینکه اگاه هستند که این مشکلات ازمایش الهی هست صبر جمیل دارند و بخاطر رشد و درجات معنوی، این سختی های رو تحمل میکنند که کار به این دسته نداریم...
اما یک دسته دیگه هستند که شاید اونچنان معرفتی مثل گروه بالا نداشته باشند ، ولی مردانه وار، طرف با تمام مشکلاتی که بعد از ازدواج براش پیش میاد پای عشقش و انتخابش میایسته... بعد یک نفر سوم که از بیرون به داستان نگاه میکنه ، میگه الان این خانم یا این اقا ، دیگه نه اون جذابیت و زیبایی و شادابی و سرزندگی و... قبل رو داره ، مثلا این خانم نه تنها به همسرش دیگه نمیتونه رسیدگی کنه بلکه همسرش باید تا اخر عمر هم تمام کارهای حتی شخصی خانمش رو هم بکنه ، دیگه این خانم یا این اقا مثل یک فرد سالم دیگه نمیتونه وظایف همسری خودش رو ایفا کنه و... ولی با این وجود طرفش میگه من تا اخر باهات هستم و هر روز هم عشقم بهت بیشتر میشه و...
واقعا چی باعث میشه که دو نفر با تمام این مشکلات هر روز عاشقتر بشن؟ چی میشه پیوند این دو نفر ناگسستنی بشه ؟ مگه ما روزی که یک خانم یا اقا رو میبینیم عاشقش نمیشیم؟ مگه روزهای اول اشنایی بیتابش نمیشیم؟ چیکار کنیم این عشقها و بیتابیها توی روزهای سخت زندگی از یادمون نره؟ واقعا چیه که اون دو نفر رو با تمام مشقتها کنار هم نگه میداره؟ چطور میشه توی روزهای سخت زندگی وقتی برای خودمون یا همسرمون یا زندگیمون خدای نکرده مشکلاتی پیش میاد ، وقتی به طرفمون نگاه میکنیم یادمون بیاد این همون مریم هست ، این همون نجمه ، معصومه ، مسعود ، رضا ، امیر و.... هست که یک روزی براش جونمون رو هم میدادیم، پس الان حق نداریم بهش بی حرمتی کنیم ، سرش داد بزنیم ، اذیتش کنیم ، عقده هامون رو سرش خالی کنیم ، رهاش کنیم و... این همون ادم چند سال پیش هست که زمانی لیلی یا مجنون قصه ما بود پس الان هم با این همه سختی ها باید مثل همون روزها عاشقانه دوستش داشته باشیم و... اما کانکشن یا رابط اون روزهای خوش و این روزهای ناخوش چیه که باعث ثبات اخلاقی و رفتاری ما میتونه بشه و...
با سلام و احترام
ما مدیران بعضی وقتها ضد حال می زنیم به کسانی که پستهای خود را در انجمن و تاپیکهای غیر مرتبط می زنند.
این سخت گیری ما به خاطر اینست که حیف می شود وقتی یک پست مناسب در جایی قرار می گیرد که از دسترسی افراد متقاضی دور می شود.
اینجا تاپیک حال و احوال هست
افراد از یکدیگر با خبر می شوند.
اما تجارب و نظرات افراد باید در جاهای خود و در انجمن های خودش مثل انجمن تجربه های فردی قرار بگیرد.
یا در انجمن افراد خوشبخت.
یا در انجمن حقوق ما.
اگر اینجا مثل کشکول بشود. بهره دهی اش کم می شود.
خواهش می کنم مخصوصا پیشکسوتان در هدایت تالار کمک مدیران باشند.
با تشکر از گوشهای شنوا، و حواس های جمع
سلام.
حالم بد نیست ولی خوب هم نیست. منتظرم برای شب های قدر سه روز برم منزل پدریم.
اما بدون شوهرم که پیشم نیست، خیلی سخته. خیلی....
اما شوهرم اصرار داره که برم تا روحیه ام عوض بشه منم به خاطر گل روی اون از این فرصت استفاده می کنم...
تنها سحری میخورم. تنها افطار میکنم..
این اولین سال تنهایی من سر سفره افطار و سحره...
اما نمی دونم چرا خدا بیشتر از همیشه هست!!!
اون دوسم داره و مونس تنهایی های منه.
خدا رو دوست دارم:43::43::43:
سلام خدمت جناب مدیر همدردی
بقول شما این تاپیک مخصوص باخبر شدن حال و احوال دوستان از یکدیگر هست ، اما به نظر من یک دلیل مهم برای اینکه گاها دوستان مثل من صحبتهای متفرقه در این تاپیک میکنند که ارتباطی با محتوای تاپیک نداره ، این هست که چون ظاهرا تاپیکهایی با موضوعاتی مثل " گفتگوی ازاد یا صحبتهای متفرقه یا عناوین مشابه " وجود نداره که مثل این تاپیک در صفحه اول انجمن در لیست "اخرین ارسالها" قرار بگیره ، مثلا من یک دوبار تاپیکی با موضوع " هرچه میخواهد دل تنگت بگو " به چشمم خورده ، ولی اینکه ایا در لیست اخرین ارسالها هست یا خیر به نظر من مهم هست که ازش استقبال بشه ، و چون ظاهرا همین تاپیک حال و احوال بیشترین قرابت رو به تاپیکهای گفتگوی ازاد داره ، که در لیست اخرین ارسالها هم هست ، بعضی اوقات به موضوعات حاشیه ای کشیده میشه برای همین به نظر من غیر از این تاپیک چند تاپیک دیگه رو با موضوعات و گفتگوهای ازاد برای نوشتن کاربران در لیست ارسالهای اخر اضافه کنید تا ان شالله این مشکل مرتفع بشه.
اما حالا که این پست من هم بیربط به این تاپیک شد و احتمالا به تاپیک پیشنهادات منتقل میشه یک پیشنهاد دیگه هم بدم که تا جایی که جا داره این پست کاملا بی ارتباط به موضوع بشه و لحظه ای درنگ برای انتقالش به خودتون اجازه ندید :biggrin:
وقتی داخل انجمن میشیم بالا سمت چپ سایت یک مستطیل ابی هایلایت هست که وقتی میریم روی اون نوشته که مثلا 2 پیام خصوصی داریم و 5 لایک ... به نظر من به این دو گزینه یک گزینه دیگه هم اضافه کنید تحت عنوان اینکه مثلا از 4 پست ما نقل و قول گرفته شده و وقتی بریم روی اون شماره ، ما رو به صفحه ای هدایت کنه که اونجا پستهای نقل و قول گرفته شده ما رو نمایش بده ، حسن این کار این هست که مثلا من الان از پست شما نقل و قول گرفتم ، و ممکنه شما تا دو هفته دیگه نتونید به سایت سر بزنید ، و اگر اونموقع تشریف بیارید سایت بعید هست دیگه یادتون باشه زمانی اینجا پستی زدید که بعد بخواید به پستهای نقل و قول گرفته شده از پست خودتون سرکشی کنید ، ولی اگر زمان لوگین شدن به شما یاداوری بشه ، میتونید به نقل قولهای پستتون مراجعه کنید... البته الان که به اخر این پاراگراف و این پیشنهاد رسیدم یک لحظه شک کردم که شاید سایت این قابلیت رو داشته باشه ولی من حضور ذهن نداشته باشم :chargrined: در هر صورت ..
موفق باشید .