باسلام
ممنون از همگی برای راهنمایی های خوبتون
اول می خوام بگم که تو این دو روز چی شد بعد به نظراتتون پاسخ بدم
من یه دختر خاله دارم که خیلی باهم صمیمی هستیم پنج شنبه همسرش خونه نبود و به ماموریت رفته بود منم تنها بودنش رو بهانه کردم و رفتم پیشش نه به احسان زنگ زدم و نه اس ام اس بهش دادم البته میدونست که اونجام
جمعه صبح خودش بهم زنگ زد و حالم پرسید عصری رفتم خرید که بازم بهم زنگ زد و پرسید کجایین منم گفتم اومدیم خرید گفت کاره خوبی کردی آب و هوات عوض میشه
شب چون میدونستم شوهرش میاد برگشتم خونه باران خواب بود گذاشتمش تو تختش یه سلام کردم و خودمو مشغول کارا کردم پرسید خوش گذشت گفتم بد نبود شروع کرد از کارهایی که پنجشنبه جمعه کرده بود تعریف کرد منم گوش می کردم اماده شدم که برم بخوابم گفت بیا سر جات بخواب گفتم نه راحت باش نمی خوام مزاحمت بشم گفت لوس نشو من نگفتم تو مزاحممی
سرجام خوابیدم و شروع کرد به حرف زدن البته حرفای روزمره
بعد آروم بغلم کردو گفت بخوابیم خیلی خستم گفتم احسان اسن بغل کردنه بخاطر خودته یا بخاطر منه ؟؟؟؟
گفت منظورت چیه ؟؟ گفتم یعنی خودت دوست داشتی بغلم کنی یا بخاطر من این کارو کردی؟؟؟ اگه بخاطر منه نمی خوام خودتو اذیت کنی من ناراحت نمیشم؟؟
گفت دیوونه معلومه که بخاطر خودمه و خودم دوست دارم آخه این چه سوالایی که می پرسی چرا انقدر خودتو داغون میکنی
بعدشم منو بوسیدو گفت بخدا من دوست دارم ولی نمی دونم چه مرگمه تو زندگیم به یه نقطه ای رسیدم که گنگ گنگم باید ازش بیرون بیام باید یه مدت تو خودم باشم اینجوری تو هم یکم بیشتر به خودت فکر میکنی و به خودت میرسی
بعدشم خوابیدیم
امروز صبحم خیلی معمولی رفت سر کار
باسلام
ممنون از همگی برای راهنمایی های خوبتون
اول می خوام بگم که تو این دو روز چی شد بعد به نظراتتون پاسخ بدم
من یه دختر خاله دارم که خیلی باهم صمیمی هستیم پنج شنبه همسرش خونه نبود و به ماموریت رفته بود منم تنها بودنش رو بهانه کردم و رفتم پیشش نه به احسان زنگ زدم و نه اس ام اس بهش دادم البته میدونست که اونجام
جمعه صبح خودش بهم زنگ زد و حالم پرسید عصری رفتم خرید که بازم بهم زنگ زد و پرسید کجایین منم گفتم اومدیم خرید گفت کاره خوبی کردی آب و هوات عوض میشه
شب چون میدونستم شوهرش میاد برگشتم خونه باران خواب بود گذاشتمش تو تختش یه سلام کردم و خودمو مشغول کارا کردم پرسید خوش گذشت گفتم بد نبود شروع کرد از کارهایی که پنجشنبه جمعه کرده بود تعریف کرد منم گوش می کردم اماده شدم که برم بخوابم گفت بیا سر جات بخواب گفتم نه راحت باش نمی خوام مزاحمت بشم گفت لوس نشو من نگفتم تو مزاحممی
سرجام خوابیدم و شروع کرد به حرف زدن البته حرفای روزمره
بعد آروم بغلم کردو گفت بخوابیم خیلی خستم گفتم احسان اسن بغل کردنه بخاطر خودته یا بخاطر منه ؟؟؟؟
گفت منظورت چیه ؟؟ گفتم یعنی خودت دوست داشتی بغلم کنی یا بخاطر من این کارو کردی؟؟؟ اگه بخاطر منه نمی خوام خودتو اذیت کنی من ناراحت نمیشم؟؟
گفت دیوونه معلومه که بخاطر خودمه و خودم دوست دارم آخه این چه سوالایی که می پرسی چرا انقدر خودتو داغون میکنی
بعدشم منو بوسیدو گفت بخدا من دوست دارم ولی نمی دونم چه مرگمه تو زندگیم به یه نقطه ای رسیدم که گنگ گنگم باید ازش بیرون بیام باید یه مدت تو خودم باشم اینجوری تو هم یکم بیشتر به خودت فکر میکنی و به خودت میرسی
بعدشم خوابیدیم
امروز صبحم خیلی معمولی رفت سر کار
آنی عزیز با پیشنهادت برای مسافرت کاملا موافقم و احتمالا با خانوادم میرم
و کار داشتن احسان رو بهان میکنم که شک نکن چرا تنها اومدم
فلیو سارای عزیزم ممنون از راهنمایی خوبت
تو راست میگی عزیزم من زیادی به احسان وابسته ام و خیلی خیلی خودمو توش غرق کردم این حرف و خودش همیشه بهم میزنه میگه خودت باش خودتو بیشتر دوست داشته باش انقدر غرورتو برای من نشکون یه جاهایی دلم میخواد جوابمو بدی سرم داد بزنی حتی گاهی دلم میخواد باهام بحث کنی ولی تو سکوت میکنی و این سکوت برام مرگ آوره
وقتی بهش میگم من سکوت میکنم که بحث ایجاد نشه میگه تو از واقعیت داری فرار میکنی و این خیلی بده
وقتی در مورد چیزی که دلخور میشم باهاش حرف میزنم سریع میگه من که میکم دارم زندگیه تورو داغون میکنم منم برای اینکه این حرفو نزنه کلا سعی میکنم ناراحتی هامو نگم
بعضی واقتا تو دعوا هامون میگه از این سکوت و کناره گیریت حالم بهم می خوره چرا از خودت دفاع نمیکنی؟؟؟؟؟؟
ولی بچه ها من نه کناره گیری میکنم نه تو سری خور فقط عادت ندارم توی دعوا یا بحث دهن به دهن کسی بشم سعی میکنم بجای بحث کردن و کش دادن موضوع حلش کنم ولی این حل کردن از نظر همسر من عقب نشینی تلقی شده
جالبه همه ای دعوا داد و بی داد فرارین همسرمن اعتراضش اینه که تو چرا حرفی نمی زنی
شاید تنها اعتراض جدی من همون جریان اس ام اسی بود که گفتم که اشتباه کرده بودم و مجبور شدم عذر خواهی کنم