-
RE: نمیخوام از دستش بدم
ضمن تشکر از نظر شما
البته بنده هیچ مدرکی ندارم که بگم خانمم بهم خیانت کرده و با کسی دیگه بوده -- و حتی وجدان و احساساتم نسبت به پاکی ایشون ایمان دارند
اگر هم بحث از عشقی هست ، موضوع به نظر من برای توهم های کودکانه و دوران مجردی خانمم هست که از هیچی برای خودش عشق ساخته و در واقع حتی میتونم به جرات بگم که فقط توی ذهنش با رویاهای خودش برای خودش عشقی خلق خرده و شاید اون رویا رو چون در من ندید به تناقض رسید و نتونست توی باور خودش هضم و تجزیه تحلیل درست کنه و ناچارا راه ساده تر رو انتخاب کرد
به نظر من خانم بنده ضمن اینکه سنشون و درکشون از مسائل به میزان کافی نبود و اینکه چندین نفر دیگه روی افکارش تصرف داشتند و ایشون رو با جملات خودشون ( حتی اگر نادرست فقط بخاطر جایگاهی که خانمم در ذهنش براشون در نظر گرفته بود) مورد تحریک قرار داده و باعث این برخورد ها میشدند
اگر لحظه ای به سادگی و پاک بودنش شک داشتم که دیگه تیتر اولم نمیشد ( نمی خوام از دستش بدم)
اگر هم دوستم نداشت و به گفته خودش با حرفهای پدرش که دائم گفته بود پسر خوبی هست و قانع اش کرده با من ازدواج کنه ، میشه به حساب نداشتن سن عقلی کامل برای انتخاب و اختیار تلقی کرد
اما با همه این تفاسیر ایشون باید با این اتفاقات درس عبرت بزرگی بگیرند و بفهمن که زندگی مسئولیت داره و اگر مسئولیتی رو قبول کردی چه با اختیار چه بی اختیار باید انجامش بدی و اگر انجام ندادی گناه کار هستی
من دارم مطالعه میکنم و مطالب انرژی مثبت میخونم تا بتونم خودم رو سرپا نگه دارم و اینکه مسئول یک زندگی هستم رو میخوام فراموش کنم و به خودم بچسب ام ! آیا درست انتخاب کردم ؟
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
اين فقط نظر شخصي بنده بود. ممنون كه روشنم كرديد..... شما بهترين كار رو انتخاب كرديد.... اعتماد به نفس بهترين چيز تو زندگيه. اگه اعتماد به نفستون را بالا ببريد در تمام مراحل زندگيتون رشد خواهيد كرد... البته اعتماد به نفس را نبايد با غرور اشتباه گرفت.... چون يه سري ها غرور بي جايي دارند ولي مي گويند اعتماد به نفسمون بالاست. اين دو مقوله اي جدا از هم است. سعي كنيد به زندگي خودتان و به كارهاي شخصي خودتان بيشتر رسيدگي كنيد و از اين افسردگي دربياييد....
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
یکی از ویژگی های اینجا اینه که آدم نظرات رو میشنوه و ناچار میشه بهشون فکر کنه
و یکی دیگه از ویژگی های اینجا اینه که اگر لحظه ای دروغ بگی همه مسائل و تجزیه تحلیل ها اشتباه از آب در میاد پس کسی که مشکل داره باید حقیقت رو بگه تا در حاصل به مشکل نخوره و تصمیم درست رو بهش برسه
اصلا از نظرتون ناراحت نشدم و خوشحالم که باعث شدید به این موضوع فکر کنم
اما حیف که من رو نخواست مگر نه میتونستیم بهترین زندگی رو داشته باشیم
بدون آبرو ریزی ، بدون دلسردی ، بدون توهین کردن به همدیگه ، بدون اینکه لحظه ای از هم دور باشیم
یادم هست برای اینکه این کارها رو توی دوره نامزدی از سر دخترخانمشون باز کنند پیش یک فالگیر رفته بودند و اون فالگیر یه چیزی داده بود که به خورد من بدن تا بلکه آدم خوبی بشم
و بهشون گفته بود که : او فردی هست که 3 یا 4 زن خواهد گرفت ، نماز نمیخونه ، به خدا ایمانی نداره و چندتا چیز دیگه که خانمم برام تعریف میکرد و میخندید (توی زمان آشتی برای جلب نظر بنده فکر میکنم)
یه بار مادر خانمم یه ظرف پر آش داد تا من ببرم خونمون و با خانواده ام بخورم ! اتفاقا خانمم هم اومد اون روز خونمون با من ! ( دوره قبل از ازدواج بود ) ، خانمم گفت کلی هوس آش کرده بودم بعد مامان گفت میپذم برید اونجا بخورید
من به کل خانواده ام گفتم بخورید و به دلم افتاد که نیت چی هست اما دو کاسه خوردم تا نشون بدم که من به مادر خانمم و خانمم اعتماد کامل دارم ! اما نکته قابل توجه برای من میدونید چی بود ؟ اینکه خانمم به یکباره سر سفره گفت نمیدونم چرا ترش کردم و دیگه نمیخوام آش بخورم ! من بسیار خندیدم و گفتم خودتی ( توی دلم گفتم البته)
انقدر از این بلاها سرم اومده ، بعضی هاش گریه دار هست بعضی هاش واقعا مسخره و مزحک و بعضی واقعا خنده دار
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
واقعاً به اين صبر شما احسنت مي گويم. هيچ مردي اينقدر طاقت نمي آورد.:104::104::104:
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
اگه يه روز بري سفر ... بري زپيشم بي خبر
اسير روياها مي شم ... دوباره باز تنهامي شم
به شب مي گم پيشم بمونه ... به باد مي گم تا صبح بخونه
بخونه از ديار ياري ... چرا مي ري تنهام مي ذاري
اگه فراموشم کني ... ترک آغوشم کني
پرنده دريا مي شم ... تو چنگ موج رها مي شم
به دل مي گم خواموش بمونه ... ميرم که هر کسي بدونه
مي رم به سوي اون دياري ... که توش من رو تنها نذاري
اگه يه روزي نوم تو تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بياد که منُو مبتلا کنه
به دل مي گم کاريش نباشه ... بذاره درد تو دوا شه
بره توي تموم جونم ... که باز برات آواز بخونم
كه باز برات آواز بخونم...
اگه بازم دلت مي خواد يار يک ديگر باشيم
مثال ايوم قديم بشينيم و سحر پاشيم
بايد دلت رنگي بگيره ... دوباره آهنگي بگيره
بگيره رنگ اون دياري ... که توش من رو تنها نذاري
اگه مي خواي پيشم بموني ... بيا تا باقي جووني
بيا تا پوست به استخونه ... نذار دلم تنها بمونه
بذار شبم رنگي بگيره ... دوباره آهنگي بگيره
بگيره رنگ اون دياري ... که توش من رو تنها نذاري
اگه يه روزي نوم تو ، تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بياد که منُو مبتلا کنه
به دل مي گم کاريش نباشه ... بذاره درد تو دوا شه
بره توي تموم جونم ... که باز برات آواز بخونم
اگه يه روزي نوم تو باز ، تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بياد که منُو مبتلا کنه
به دل مي گم کاريش نباشه ... بذاره دردت جا به جا شه
بره توي تموم جونم ... که باز برات آواز بخونم
كه باز برات آواز بخونم
که باز برات آواز بخونم
که باز برات آواز بخونم
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
آقای m25teh عزیز از شما خواهش می کنم که با خواندن و شنیدن این آهنگ ها و آوازها، خودتون رو اذیت نکنید، به نظر من شما نباید با این اشعار عواطفتون رو تحریک کنید، می دونم که دارید دوران سختی رو می گذرونید اما به نظر من الان زمانی هست که شما باید تنها از روی عقل و برهان استدلال کنید و تصمیم گیری نمایید.
امید دارم که هر چه برای شما و زندگیتان صلاح هست از جانب خداوند دریافت کنید.
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
سلام اقای m25teh عزیز
خیلی وقته که می خوام تو این تاپیک بذارم ،ولی متاسفانه چون سیستمم تو سر کار مشکل داره نمی تونم
خوشبختانه دوستان گفتنی ها رو گفتن و خیلی خوب راهنمایی کردن
ببیننید خانم شما به اون بلوغی نرسیده بود که متوجه بشه ازدواج یعنی چیست وو هدف از ازدواج چیه
همیشه در شون تو زندگی براشون تصمیم گرفتن و شخصیت مستقلی ندارن
این جور شخصیت ها باید حسابی به قول معروف سرشون به سنگ بخوره تا بزرگ بشن ،نمی خووام به ایشون جسارتی کنم ولی می خوام بگم خیلی چیزارو باید از دست بدین تا ایشون بزرگ بشن ،
اگر واقعا هدفتون طلاق هست ،دیگه به گذشته فکر نکنید،فقط به اینده نگاه کنید البته با تجربه گرفتن از رخداد های گذشته ،برای حل مشکل روی راه حل تمر کز کنید نه روی خود مشکل ،اگه اینطوری که هستین ادامه بدین اعتماد به نفستون رو هم از دست می دینو همین طوری هی مشکلات دیگه ای هم به این مشکل اضافه می شه
مثل یه مرد بلند شین و به خودتون قول بدین که تو این مبارزه پیروز بشین (مبارزه ای به نام ساختن زندگی جدید)
انسان حق داره در مفابل مشکلات خم بشه ولی حق نداره بشکنه ،مشکلات فرصت هایی هستن که باعث می شن ادم به تونایی هاش ایمان پیدا بکنه
شاید حرفام خیلی ارمانی به نظرتون بیاد ولی اگه مسیر تمرکزتون رو عوض کنید خیلی راحت میتونین به نتیجه برسین
امیدوارم منو به خاطر پر حرفیهام ببخشین:72:
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
ضمن عرض سلام و ادب و تشکر خدمت یکایک شما بزرگواران
ازتون میخوام برام دعا کنید
همونطور که میبینید من اوایل که به این تایپیک اومدم و نوشتم هیچ مطلبی از مشکلات خودم و خواسته هام ننوشته بودم و معتقد بودم که نباید زیاد سخت بگیرم و حتی با اینکه بسیاری از دوستان بنده رو نصیحت میکردن که من باید کوتاه بیام و خودسازی کنم و خیلی مسائل دیگه که مطرح شد هیچ گاه خودم رو مجاب به این ندیدم که در پاسخ شما بزرگواران اون مسائل رو مطرح کنم و اگر باز دقت بفرمائید تا پست 70 که شاید فاصله چند هفته ای هم با پست های ابتدایی من داشته باشه بنده شروع کردم به گفتن مسائل ریز و همونطور که باز مشاهده میفرمائید دیدگاه اکثر شما بزرگواران توی این قالب بوده که باید صبر کرد و نرفت و حتی به نظر بنده که طلاق بوده هم احترام گذاشته و تایید کردند منتهی به شرط صبوری و تامل .
من واقعا هر چقدر فکر میکنم این مسیر درست بشو نیست ، حتی از خودم میگذرم و میگم یکبار دیگه هم از خودگذشتگی کنم اما باز تجزیه تحلیل میکنم میبینم این داستان سر دراز دارد . (یه سری مسائل هم هست که شاید برای قضاوت گفتنشون واجب باشه اما به نظرم تایپیک جنبه درد دلی پیدا میکنه و از فاز قضاوت و نگرش خارج میشه ) برای همین سعی میکنم که خیلی ننویسم .
خب دیر یا زود بنده درگیر مسیری خواهم شد که خوشایند نیست حتی اگر مسئله برگشت ایشون به منزل باشه امکان نداره طرف خانمم بخواند به عنوان یک طرف ضعیف اقدام کنند و من هم که اگر خانمم برگرده و همون باشه امکان نداره به این زندگی پایبند باشم .
حالا چطوری خودم رو برای شرایط آینده که دیر یا زود سراغم خواهد اومد و احتمالا با دعوای خانوادگی یا دادگاه روبرو خواهم شد مقابله کنم ؟ چطوری روحیه ام رو بزرگ کنم و چطوری از حق خودم دفاع کنم ؟
گفتن چه مسائلی مهم هست و گفتن چه مسائلی ناچیز و نگفتنی
آیا احساس میکنید که با توجه به نحوه صحبت کردنم ، با توجه به مطالبی که گفته ام ، و حتی شناخت اندکی که از بنده به وجود اومده ، به نظر شما چطور باید پیش برم ؟
مطمئنا نمیشه این مسئله رو کامل فراموش کرد تا زمانی که ختم نشه
چگونه ختم کنم و چگونه درگیر مسائل روحی که برام ایجاد خواهند کرد تا به ذلت بکشون اند بنده رو نشم .
لطفا برام دعا کنید
متشکرم
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
با سلام خدمت برادر عزیز! امیدوارم که هنوز امید داشته باشید که این زندگی رو با دست و فکر و توانایی خودتون بسازید! راستش من به عنوان یه خواهر چند تا پیشنهاد براتون دارم.
1. به نظر بنده، اولا شما باید با قاطعیت تمام، مجلسی ترتیب بدید که افرادی آن، چند تن از بزرگان طایفه ی شما و همین طور بزرگان طایفه ی همسرتون باشن! لطفا اگر می دونید خواهر و برادر یا فامیلی دارید که خیلی سریع احساساتی میشن و جوش می یارن و ممکنه ناخودآگاه با شنیدن هر حرفی همه ی مجلس رو به هم بریزن، به هیچ عنوان دعوتی ازشون نکنید.
2. اگر امکان داشته باشه، پدر شما تماس بگیرند و شخصا با پدر خانمتون صحبت کنن! و بفرمایند که ما با وکیلی صحبت کردیم، که این راه حل رو به شما نشان داده اند، نیامدن شما به این مجلس به منزله ی تمام شدن این زندگی از نگاه ما و مراحل بعدی خواهد بود که وکیل ما ادامه خواهد داد.
3. شما با درایت و عاقلانه و نه احساسی، نیازی هم نیست که تمام مسائل حاشیه ای خود را برای همگان مطرح کنید، تنها مسائل اصلی و مهم زندگیتان که برای شما آزاردهنده بوده و همین طور منطقی هستند لطفا لیست فرمایید؛ و البته در ابتدای مجلس به اشتباهات خود در این زندگی از جمله اینکه دست روی ایشان بلند کرده اید و همین طور خواسته هایی که از این خانوم دارید مبنی بر تغییر ایشان، و همین طور کارهایی که این چند وقته خود شما برای تغییر خودتون و اصلاح و ادامه ی این زندگی انجام داده اید، قرائت فرمایید، به شیوه ی کاملا محترمانه و مودبانه!
4. به هیچ وجه نباید کنترل خود رو از دست بدهید، و تنها از راه منطق باید بشنوید و پاسخ بدهید!
5. پیشنهاد رفتن به مشاوره، به صورت حضوری و همین طور ادامه ی این زندگی به این شکل تا زمانی که هر دو با رفتن به مشاوره، قصد یادگرفتن مهارتهای زندگی رو داشته باشید.
6. و در پایان من فکر می کنم که شما حتما با یک وکیل صحبتی داشته باشید، و در مجلس خود از یک وکیل آگاه بخواهید که حضور داشته باشد. البته اگر شخصی باشد که بتواند با گفته های اولیه ی خود اعتماد دو طرف را جلب نمایید بسیار بسیار بهتر است.
امیدوارم که بتونید با قاطعیت و صلابت خودتون حتی برای آخرین راه حل برای حل مسائل این زندگی تلاش کنید و به نتیجه برسید.
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
با عرض احترام و ادب
اول از همه مشکل اینجاست که خانم بنده به این حقیر هیچ علاقه ای نداره و بارها گفته که به اجبار پدر ازدواج کرده
دوم از همه اینکه بنده دو بار فرصت برگشت به صورت محترمانه به خانمم دادم و بزرگتر های خودم رو فرستادم دنبالشون و بی حرمتی کردند
سوم هم اینکه طرف خانم بنده شرط و شروط دارند و حرفشون اینه که بنده با دوتا آدم برم خونشون و شرایطشون رو بشنوم و قبول کنم و بیارم سر زندگیمون و جیک ام در نیاد چون شرایط رو قبول کردم ؟
اما در مورد قبول اشتباه بلند کردن دست روی خانمم :
اگر بنده دوتا چک زدم ایشون هم دوتا چک آبدار زدن ، شما برای قضاوت بهتر باید اینها رو بدونی
اما در آخر باید بگم که بنده احساس میکنم تمام تلاشم رو کردم و پالس هایی که باید میفرستادم رو فرستادم و حرکت هایی که باید برای نجات و جلوگیری از این اتفاق صورت میگرفته رو انجام دادم . این اولین قهر یا اولین ناز کشی نیست که به راحتی بشه هظم کرد و اقدام کرد .
تصمیمم رو گرفتم و بار قبل هم گفتم ، زمان اون هست که خانم بنده حرکتی نشون بدن که به این زندگی و بنده علاقه دارند و حداقل به بهونه صدای زشت بنده تماس میگرفت و میگفت دلم برای صدات تنگ شده نه خودت
نه اینکه بعد از دو ماه و نیم پدرشون تشریف بیارند و کارت ملی و شناسنامه رو بگیرند که حالا یا من بترسم یا من شناسنامه ایشون رو ندم و مخالفت کنم و با هم درگیر بشیم و یا هر چیز دیگه
ایشون اول باید بفهمند که به این حقیر علاقه دارند و حاضر هستند برای همچین آدمی از خودشون بگذرند ؟ حاضر هستند که این زندگی تشکیل شده رو نجات بدن یا نه فقط دوست داره عین بچه ها قهر کنه و من برم دنبالش و مسخره بازی و آبروریزی به پا بشه ؟
اما همه اینها به جای خودش میتونه توی ذهن بنده نقش ببنده ولی نمیتونه تصمیم بنده رو تغییر بده
بنده نیت اصلی ام جدا شدن هست و نمیخوام در آینده با دوتا بچه ولم کنه بره ! ایشون از خونه من فرار کرده و این خودش یه افتضاح نبخشیدنی هست اما با این حال من بزرگتر فرستادم که در اوج احترام بیاد ولی افسوس که قدر فرصت داده شده رو ندونست
مطمئنم اشتباه نمیکنم و تصمیم درستی گرفتم-- به خواسته اش گوش کرده ام و این زندگی زورکی رو به پایان میرسونم .
ممنونم از توجه و جوابتون
من واقعا هر چقدر فکر میکنم این مسیر درست بشو نیست ، حتی از خودم میگذرم و میگم یکبار دیگه هم از خودگذشتگی کنم اما باز تجزیه تحلیل میکنم میبینم این داستان سر دراز دارد . (یه سری مسائل هم هست که شاید برای قضاوت گفتنشون واجب باشه اما به نظرم تایپیک جنبه درد دلی پیدا میکنه و از فاز قضاوت و نگرش خارج میشه ) برای همین سعی میکنم که خیلی ننویسم .
خب دیر یا زود بنده درگیر مسیری خواهم شد که خوشایند نیست حتی اگر مسئله برگشت ایشون به منزل باشه امکان نداره طرف خانمم بخواند به عنوان یک طرف ضعیف اقدام کنند و من هم که اگر خانمم برگرده و همون باشه امکان نداره به این زندگی پایبند باشم .
حالا چطوری خودم رو برای شرایط آینده که دیر یا زود سراغم خواهد اومد و احتمالا با دعوای خانوادگی یا دادگاه روبرو خواهم شد مقابله کنم ؟ چطوری روحیه ام رو بزرگ کنم و چطوری از حق خودم دفاع کنم ؟
گفتن چه مسائلی مهم هست و گفتن چه مسائلی ناچیز و نگفتنی
آیا احساس میکنید که با توجه به نحوه صحبت کردنم ، با توجه به مطالبی که گفته ام ، و حتی شناخت اندکی که از بنده به وجود اومده ، به نظر شما چطور باید پیش برم ؟
مطمئنا نمیشه این مسئله رو کامل فراموش کرد تا زمانی که ختم نشه
چگونه ختم کنم و چگونه درگیر مسائل روحی که برام ایجاد خواهند کرد تا به ذلت بکشون اند بنده رو نشم .
لطفا برام دعا کنید
متشکرم