-
قیامت مانند بهار است که خاصیت هر درختی را ظاهر می سازد ، لاجرم اجزای جهان همه از روی استعداد ،، حشر خویش را خواهانند و منتظر آن روزند که خواص و آثار وجودی آنها آشکار شود .
انسان برای رسیدن - برای تواناییهای درونی ،، یه مسیری را باید طی کند :
تا بُوَد تابان ، شکوفه چون زِرِه / کی کند آن میوه ها پیدا گِره ؟
تا وقتی که شکوفه ها ، همانند زره ، بر اندامِ درختان ، می درخشند . میوه ها ، گره های خود را کی ظاهر می کنند ؟ (یعنی ظاهر نمی کنند)
چون شکوفه ریخت ، میوه سَر کند / چونکه تن بشکست ، جان سر بر زند
اما وقتی که شکوفه ها از پیکر درختان ، بریزند . میوه ها سر می کشند و خود را نمایان می کنند . همینطور وقتی که کالبدِ خاکی و تن مادی آدمی شکست . جان ، سر بلند می کند و خود را ظاهر می سازد .
[ بنابراین تکاملِ روحی آدمی ، تدریجاََ صورت می گیرد . درست مانند تکامل و رویش درختان و گیاهان ]
چون شکوفه ریخت ، میوه شد پدید / چون که آن گم شد ، شد این اندر مَزید
وقتی شکوفه ها ریختند ، میوه ها پدیدار می شوند . تدریجاََ که شکوفه ها کاستی می گیرند - میوه ها رو به فزونی و سترگی می نهند .
( پس هر چه از خواهش های تن ، کم کنی . جان و روان قوی تر و تناورتر می گردد )
تا که نان نشکست ، قوّت کی دهد ؟ / ناشکسته خوشه ها ، کَی می دهد ؟
برای مثال ، تا وقتی که نان خُرد نشود . کی می تواند نیرو بخش باشد و تا خوشه های انگور ، افشرده نشوند ،کی شراب حاصل می گردد ؟
تا نان خُرد نگردد و در بدن هضم نشود، به عامل نیروبخش تبدیل نمیگردد.
تا هلیله نشکند با اَدوِیه / کَی شود خود ، صحت افزا اَدوِیه ؟
تا وقتی که هلیله با ادویه دیگر آمیخته و ممزوج نشود . کی موجب صحت و سلامتی بدن می گردد ؟
بنابراین برای شکوفایی روح و درک حقایق باید زحمت کشید و تزکیه نمود.
-------------------
گنجور
تفسیر اشعار مثنوی معنوی مولوی ، دیوان حافظ و سعدی - دیدار جان
-
درسته خداوند برای طی مسیر معنوی ما شرط هایی گذاشته ولی در عمل می بینیم بدون توجه به این شرط ها عطا کرده ....خدا کَرَمَش زیاد هست .
خداوند هیچ طمعی به کارهای معنوی ما نداره ....بلکه دنبال بهونه ای هست که دست ما را بگیره و از بزرگترین نقطه ضعف ما ، ما را بلند کنه .
در واقع کارهایی که از ما خواسته شده انجام بدیم برای خودمون بوده تا خودمون رشد کنیم ...
ما نباید با کارهای معنوی ای که انجام میدیم مغرور بشیم...
اینکه ما رشد می کنیم و یا یه برکتی میرسیم ، ماها فکر می کنیم شرط های خدا را انجام دادیم .... در حالی که واقعیتش اینه ما اون شرط ها را انجام ندادیم ....او کریمه .
تمام کارهای معنوی ما یه جور شبیه خاله بازی بچه هاست ...بچه ها الکی چایی میریزن ، غذا میریزن ، ظرف میشورن ... مادرشون از اونجا رد میشه میگه آفرین چقدر بزرگ شدین ، کد بانو شدین .
ما هم کارهای معنویمون همچین حالتی داره ... به خیال خودمون شکر می کنیم ، الکی تسلیم میشیم و ....خداوند میاد میگه آفرین ... چقدر بزرگ شدید ....چقدر خوب انجام دادید .
در حقیقت او میکشد قلاب را .
گر چه که صد شرط کنی، بی همه شرطی بدهی *** زانکِ تو بس بی طمعی ، زر به حَرَمدان نبری :72:
-------------------
گنجور
تفسیر اشعار مثنوی معنوی مولوی ، دیوان حافظ و سعدی - دیدار جان
سعید قویدل