نازنین عزیز خوشحالم که دشواری ها ومشکلاتت سرانجام حل شد من منتظر بودم پایان داستان زندگیت و بشنوم و نظر بدم واقعا زندگی سخت و دشواری داشتی خوشحالم که در حال حاظر زندگی اروم و خوبی رو داری موفق باشی عزیزم :72::73:
نمایش نسخه قابل چاپ
نازنین عزیز خوشحالم که دشواری ها ومشکلاتت سرانجام حل شد من منتظر بودم پایان داستان زندگیت و بشنوم و نظر بدم واقعا زندگی سخت و دشواری داشتی خوشحالم که در حال حاظر زندگی اروم و خوبی رو داری موفق باشی عزیزم :72::73:
نازنین عزیزم
امیدوارم زندگیه مشترک قشنگت رو تو همین سال شروع کنی و در کنار امین با آرامش زندگی کنی سختی هایی رو هم که می گی در کنار هم بودنتون شیرینش می کنه
دوست دارم bloom
:72:
سلام. واقعا دیگه خودمم خسته شدم از این قهر و آشتی ها:54:
دیگه نمی دونم چه کار کنم
5 شنبه جمعه دعوامون می شه . یکشنبه اشتی می کنیم و بعد دوباره روز از نو روزی از نو.
همسرم ثبات نداره.
ای کاش دوستی در کنارش بود و کمی راهنماییش می کرد.
اونم خسته است. اونم کم تجربه است
ما همدیگر رو دوست داریم ولی انگار فشارها اجازه نمی دهند.
متاسفانه همسرم یاد نگرفته که چطور اجازه نده مشکلات بر روی زندگی خانوادگیش تاثیر نذاره.
دوستان امروز تصمیم گرفتم با مادربزگ و عمه اش صحبت کنم و از الف تا ی ماجرا رو براشون تعریف کنم.
پدر مادرش که کشک بالاخره بزرگتری چیزی باید تکلیف منو روشن کنه.
امیدوارم بتونم از حرف زدن با اونا نتیجه بگیرم وگرنه...
این زندگی پر تنش واقعا فایده ای نداره. خدا کنه به جدایی نرسه چون من خیلی تلاش کردم ولی ... تنها توی قایق پارو زدن هم فایده نداره.
برام دعا کنید:72:
نازنين جان
خيلي از اين مدل راهنمايي گرفتن ( عمه - مامان بزرگ ) خوشم نمي ايد يك جوري سوژه مي شوي مخصوصا كه هر دو گزينه هم خانم هستند . ولي اي كاش به مشاور مراجعه مي كرديد .
نازنین جان
به نظر من هم بهتره خودتون دوتا مشکلتون حل کنید. نذاری پای کسای دیگه به زندگیتون باز شه. اینجوری باعث خجالت شوهرت میشه عزیزم.
من فکر میکنم اگه یه نامه واسه شوهرت بنویسی و در اون همه چیز رو توضیح بدی خیلی مفید باشه
موفق باشی
سلام عزیزان.نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
دیروز رفتم و با اون انسانهای نیک حرف زدم.
باور تون نمی شه اگه بگم از هر 10 تا کلمه حرفشون 8 تاش خدا بود.
با اینکه خودشون هم کم از اون زن نکشیدن ولی کلامی بر گلایه ازش نکردن. در لفافه ولی گفتن.
دوستان همسرم واقعا کمی تلنگر لازم داره. اگه خودمون 2 تا تنها باشیم هیچ مشکلی نیست ولی تحت تاثیر اونها باز هم گاهی حرف می زنه.
خلاصه من به عموی بزگش وکالت دادم از طرف خودم که هر تصمیمی بگیره برای عروسی من موافقم.
مادرشوهر من متاسفانه زنی سطحی نگر احمق هست که همه توصیه به پرهیز ازش به من کردن.
نمی دونم چی می شه ولی برام دعا کنید
خیلی احساس سبکی می کنم:203::203:
اميدوارم هميشه و در همه ي مراحل زندگي ات ياران شايسته در كنارت داشته باشي و بتواني زندگي ات را مديريت كني . خدارا شكر
:302::302::302:
از 27 روز بعد عقدم دارم می نویسم تا الان. خیلی دردناکه:302:
همه چیز تمام شد. من امروز صبح درخواست طلاق و مهریه و نفقه ام رو به دادگاه دادم.:47:
متاسفم خلی زیاد.
حیف اون همه عشق- فداکاری- خواستن- اشک و ...
دیگه تمومه. هیچ احترام و ارزشی نمونده برای ایستادن. دفعه اول که حرف گوش نکردم ولی حالا به حرف بزرگترهام گوش می کنم .
بازم می گم برام دعا کنید.
حالم خیلی خرابه:47:
عزیزم تو که گفتی مشکلاتت داره حل میشه از بعد از عید تا حالا چرا یه دفعه اینطور شد
شما که باید تو تدارک جشن عروسیت باشی
من که گیج شدم گلم
خیلی تو تایپیکات پست نمیزدم چون تجربه لازمو برای راهنمایی کردنت نداشتم اما از روز اول ایجاد تایپیکت تمام مشکلاتت و حل مشکلاتتو شادیات و غماتو دنبال میکردم
فقط میتونم بگم متاسفم :72:
فکر می کردم خوبه. فکر می کردم درست می شه.
هیچی 50% درست نمی شه. من خواستم او نخواست...:47: