RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام ماندگار جان
خوبی خانومی ؟
من با شاد کاملا موافقم حرفش خوب بود
ولی به همسرت بگو این که تو از من بخواهی که عذر خواهی کنم مادرتو ببوسم و احترام بزارم و ... اینا همش می شه اجبار کاری هم که از روی اجبار باسه تظاهره من نمی خوام تظاهر کنم بزار با خودم کنار بیام
با رفتارهای مادرتم کنار بیام تا بتونم از ته دلم بهش محبت کنم و دوسش داشته باشم اونجوری هم من راضی می شم از روابط هم مادرت محبت منو بیشتر درک می کنه چون اینجوری محبت من مصنو عیه و مامانت چون آدم با تجربه ایه می فهمه بزار کم کم مادرت تو ذهن من جا بگیره
N.DELNAZ عزیز ممنون امیدوارم مشکل ماندگار جون زودتر حل بشه
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام
ديشب به پيشنهاد من قرار بود بريم خونه مامانش ، تا هر چه زودتر از اين كابوسه وحشتناك رها بشم !!!! اما خودش گفت : كه فعلا نمي خواد بريم ، هر موقع وقتش شد بهت ميگم : و شروع كرد به اماده كردن من ، كه اونجا چه جوري باشم ، چي بگم ، چيكار كنم وووو ... و حتي بهم گفت كه انتظار نداري كه مامانم اينا رفتار خوبي باهات داشته باشن ، حتي ممكنه دعوات هم بكنن !!!! دييگه نفهميديم چي داره ميگه ، اومدم عصبي بشم ، كه خيلي سريع جلويه عصبانيتمو گرفتم و گفتم ؛ كه ببين آقا پسر ، من حكم يه نو عروس تازه وارد و و تو خونواده شما دارم ، همين و بس !!! يه نوعروسي كه تازه داره خيلي چيزارو در موردتون ياد ميگيره ! عوض اينكه تو اين راه كمكش كنيد كه جبران كنه مي خواهيد سر به نيستش كنيد و از هستي ساقطش كنيد ؛ !!؟؟/؟ دليل نميشه به خاطر يه اشتباه اينطور منو شخصيت منو به بازي بگيريد ، يه لحظه منو به ياد فيلم پارك وي انداختي ....،، ديگه چيزي نگفت و سكوت كرد
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار عزیزم
من که گفتم دلیل نداره عذرخواهی کنی
اگه رفتی هم عذرخواهی نمیکنی همون چیزی رو که شاد گفت بگو
به خدا پشیمون نمیشی
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام ماندگار جان. خوشحالم كه با همسرت آشتي كردي . ماندگار جان من هم نظر بچه ها رو دارم . اگه مي خواي از زندگي و خودت راضي باشي لزومي نداره كه شما به خاطر كار نكرده عذرخواهي كني. بعداً اين كار براشون مي شه عادت سر هر مسئله ي كوچيكي مانند اين بايد بري عذرخواهي كني. دليلي نداره. هر كسي رو از همون اول به چيزي عادت بدي ، عادت مي كنه عزيزم. اصلاً اين كار رو نكن. يه مدت اصلاً خونشون نرو. بذار هم اون ها آتيششون بخوابه هم خودت. با شوهرت هم زياد در رابطه نباش. در هفته يكي دو بار كافيه. به خدا همه اينها رو من امتحان كردم كه دارم بهت مي گم. انجام بده نتيجه مي گيري.
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
الينا و حرف دله عزيز
حرف شما مثله هميشه حساب و متين ، اما به خدا نمي دونم بايد چه جوري باهاش روبرو بشم ، اينقدر رفته به همسرم گفته كه : زنت اون شب منو جلويه همه ضايع كرده ، من از خجالت آب شدم كه عروسم تو خونه خودشون به من كه مادر شوهرش بودم بي محلي كرده ، وووووو ، اينجوريه كه همسر من دائم ميگه ، تو خودتو واسه يه لحظه بذار جايه مامانم و ببين يكي با خودت اينكارو ميكرد ، چيكار ميكردي !!! ( بهش گفتم بابا من قبول دارم كه اشتباه كردم ، اما چرا با من به چشم مجرم نيگاه ميكنيد تا يه خطا كار غير عمد ) ...
هر شب خوابهايه ترسناك مياد سراغم ، همين ديشب خواب ديدم كه مادر شوهرم به شكله يك اژدها دراومد و خيلي خشمگين ميخواست منو تيكه پاره كنه ( نه اينكه بخوره ) ...
مي دونم كه باهام برخورد خوبي نخواهند داشت ، اما نمي تونم قبول كنم كه به خاطر اينكار اينجور بايد زير سوال برم
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
به همسرت بگو هرچی فکر میکنی دلیلی واسه عذرخواهی پیدا نمیکنی
بگو میری پیشش ولی عذر خواهی نمیکنی
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
درود
ماندگار خانوم حل می شه. باور کنید این روزها تنها چیزی که شما نیاز دارید صبره. بهونه دستش ندید و با سیاست رفتار کنید. نیازی به عذرخواهی نیست. تمام این روزها هم خواهند گذشت. زندگی شما و شما با اندکی صبر و حوصله و کینه به دل نگرفتن شایسته بهترین روزهاست. بیاید یک مقدار آرامش رو به زندگیتون هدیه کنید و برای اندک زمانی هم که شده مادر همسرتون رو به دید کسی نگاه کنید که صحبتهای خودش رو به دلیل دید نامناسبی که نسبت به شما پیدا کرده و شما توش مقصر نبودید نگاه کنید. بذارید این دید آروم آروم با رفتار مدبرانه شما تغییر کنه. از این دیدگاه و اصلا از این مشکلات اندکی دور بشید و اجازه بدید زندگی شما به جای فکر کردن به نوع دید مادر همسرتون صرف ساختن زندگی آیندتون بشه. سیاست شما دید مادر همسرتون رو هم عوض می کنه. برای خودتون تفریحاتی رو بوجود بیارید تا از این تفکر کمی دور بشید.
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ممنون از تو SORENA عزيز
من و همسرم الان در حال فراهم كردم مقدمات زندگي مشتركمون هستيم ، و اصلا وقت برايه اينجور حرفها ندارم ... اما واقعا نمي دونم كه چرا اين مادر همسر گرامي بنده ميخواد اوقاته خودشو مارو و حتي خونواده خودشونو تلخ كنه !!!
اوايل هم سعي نمي كردم به اين حرفها بها بدم ، و از انجايي كه مشغله كاري بسيار دارم ، زياد سعي نميكردم خودم و با اين حرفها درگير كنم اونطور كه اونها بهش بها دادن من نميدادم اما حال ديگه پرداختن به اين مسائل شده يه نوع روزمرگي برام ، و متاسفانه دائم ذهنمو درگير اينكه چيكار كنم ، چيكار نكنم ، كردم ..
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان من كه مي گم تا يه چند روز اونجا نري خيلي بهتره و رفتي هم نسبت به تمام حرفهاشون بي اعتنا باش و طوري صحبت كن نه به اونها بر بخوره نه خودت دچار آسيب روحي بشي. اگه داد و فريادهم زدند تو خونسردي خودت رو حفظ كن و با آرامش جوابشون رو بده. گفتم بازم مي گم. دليلي نداره كه توبخواهي عذرخواهي كني. پشيمون مي شي و از دست خودت و شوهرت و همه عصباني مي شي. نكني ها.
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
الان 10 روزه كه اونجا نرفتم و نه حتي ديدمشون و نه تلفني با هم صحبت كرديم .
همسرم نيم ساعت پيش بهم زنگ زد ، يه ربع با هم صحبت كرديم ، وقتي مي خواست خداحافظي كنه ، بهم گفت كه : ميگم غرور داري ، ميگم كينه اي ميگي نه !!! هر چي صبر كردم ببينم ميگي امشب بريم خونه مامامنت يا نه !! هيچي نمي گي !! هميشه منتظري من پيشنهاد رفتن و بدم ! ازت كم مياد يه كلمه بگي امشب بريم ، تا همه چيز تموم شه بره پي كارش !!!! من چيزي نگفتم و بازهم سكوت كردم ! نمي دونم چرا تمام زمين و زمون ازم طلبكارن