در این تاریخ از طاهره توسط fnh63 تشکر شده
نمایش نسخه قابل چاپ
در این تاریخ از طاهره توسط fnh63 تشکر شده
fnh63 عزیز، تغییر کردم و اونم همین سخت نگرفتن بعضی مسائله..
ممنون
:72:
طاهره عزیز ممنون :72:
به خاطر محبتی که به من دارید تشکر می کنم، من همیشه از راهنمایی شما استفاده کردم حتی اگه در تایپیک من چیزی ننوشته بودید.
دوباره همه مطالب رو خوندم، ممنونم.
بعضی از خصوصیات منفی که در همسرم هست خصوصیاتیه که خودش هم از بودنشون خیلی ناراحته، مثلا همین که بعضی از اخلاقهاش شبیه پدرشه، اون خودش باید این خصوصیاتش رو تعدیل کنه چون اگه از طرف من بهش گفته بشه جبهه می گیره به هر حال هر کسی روی پدر و مادرش تعصب داره، در مورد عصبانیتش هم خیلی جاها خودم مقصر بودم، همین طور اطرافیان، همه دست به دست هم داده بودن تا اون رو شخصی عصبی معرفی کنن، البته من سعی کردم زود جلوی این قضیه رو بگیرم اما فقط از طرف منه و پدر و مادرش همچنان به این کار ادامه می دن..
درسته من خیلی وقتها همسرم رو درک نکردم، خیلی وقتها فقط به نیاز خودم فکر کردم و بس، ولی چند وقته که سعی می کنم بیشتر باهاش همراهی کنم، خوب خوشبختانه از این لحاظ نتیجه گرفتم و اون هم سعی می کنه منو بیشتر درک کنه.
من و همسرم قبل از ازدواج رابطه مون در این حد بود که یک روز در هفته در جلسات شعر همدیگه رو می دیدیم، یا با هم صحبت می کردیم، حدود 4 سال این ارتباط به این شکل بود و البته سال اول اصلا نمی شناختمش. از لحاظ فکری احساس نزدیکی به هم کردیم، بیشتر اهدافمون مثل هم بود، مثل هم به مسائل نگاه می کردیم، مثل هم تلاش می کردیم و از سایر جهات که مربوط به وضعیت فرهنگی و اجتماعی و تحصیلی و اقتصادی می شه در یک سطح به نظر می رسیدیم ضمن اینکه پدر و مادرمون هر دو از یک شهر بودن و به نظر می رسید که از لحاظ فرهنگی به هیچ مشکلی بر نخوریم، از وقتی هم که تصمیم به ازدواج گرفتیم برای قطعی شدن تصمیمون، البته بعد از آشنایی خانواده ها پیش مشاور رفتیم و مشاور هم همونطور که گفتم ازاین همه تفاهم! تعجب کرد، کم کم فهمیدم از لحاظ فرهنگی تفاوتهای زیادی داریم، همسرم طرز فکرش توی خیلی از مسائل شبیه به من بود اما طرز فکر پدر و مادرش تفاوت زیادی داشت و همسرم هم برای اینکه اونها هم ناراحت نشن سعی می کرد طوری همه چیز رو پیش ببره که پدر و مادرش هم ناراحت نشن، خوب من هم باهاش همراهی می کردم تا کدورتی پیش نیاد.
شاید اختلافات اصلی من و همسرم از وقتی شروع شد که رفتیم مکه، اونجا مطالب زیادی در مورد نیکی و احترام به پدر و مادر خوند، قبلش هم همسرم فرزند خوبی برای پدر و مادرش بود ولی از اون به بعد خیلی زیاده روی کرد، پدرش هم از این قضیه سوء استفاده کرد، همسرم دربست خودش رو در اختیار پدر و مادرش قرار داد و میشه گفت دیگه همسر من نبود! واقعا نبود، دیگه بین پدر و مادر من و خودش فرق می ذاشت، دیگه همه رو بد می دید الا اونا رو، دیگه احترام منو زیر پا می ذاشت اون هم جلوی پدر و مادرش، اما خیلی مصنوعی و الکی از پدرش جلوی من و اونها تعریف می کرد، کم کم منون حساس کرد، اونقدر که بیش تر از قبل از پدرش کناره گرفتم، وقتی پدر و مادرش بودن اصلا با من کاری نداشت، مثل بچه هایی که بعد از یک قرن تازه فهمیدن که پدر و مادرشون کی بوده!! از مسائل احساسیش گذشته به هیچ وجه دوست نداشتم همسرم انقدر وابسته باشه. یه کم که از اون قضایا گذشت باز بهتر شد، بهش گفتم یه کم متعادل باش، گفت من تا حالا قدر پدر و مادرم رو نمی دونستم اما الان می فهمم که باید زحمتهاشون رو جبران کنم، زمان مجردیم زیاد تنهاشون گذاشتم اما الان باید سعی کنم تنهاشون نذارم، آخه پس چرا ازدواج کرده؟؟ یعنی تازه بعد از ازدواجش فهمیده که باید پدرومادرش رو دریابه، نمی دونم کی به این نتیجه می رسه که باید به فکر همسرش هم باشه، لابد بعد از مرگ من تازه به این نتیجه می رسه.. اونقدر پدر و مادرش رو نزدیک خودش و من می دونه که هیچ مسائلی رو از اونها پنهان نمی کنه، حتی خیلی راحت می گه که من فلان روز به خاطر فلان قضیه با شادی بحثم شد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پدر و مادرش خیلی خوب نقطه ضعف همسرم رو می دونن، همسرم هفته ای یک یا دوبار میاد خونه ما من هم همینطور، اما وقتی که من و همسرم اونجا هستیم، پدر همسرم به خانمش میگه امشب مهمون داریم آقا ... اومده خونمون (منظورش پسرشه!) بعد شروع می کنه که فلان شب که خونه نبودی مادرت حالش بد شد من خودم کارم به بیمارستان کشید، باید به تنهایی عادت کنیم تو که همه اش ما رو تنها می ذاری، شبها مادرت توی خواب ناله می کنه، نباید توی این شرایط تنها بمونه، (آخه یکی نیست بگه پس شما که شوهرش هستی چرا کاری نمی کنی؟ خوب مگه پدر و مادر من هم وضعیت شما رو ندارن چرا اونها اینطوری نیستن!). تا حالا نشده که من و همسرم نریم گردش و یه جوری بهمون متلک نگه. بعضی وقتها یه دفعه خیره میشه توی صورت من تا ببینه مثلا امروز چطوری آرایش کردم که یه کم تغییر کردم، باورتون نمیشه بعضی وقتها دقیقا 3-4 دقیقه همینطوری نگاه می کنه بعضی وقتها خودم بهش می گم که زیاد خودشو خسته نکنه، مثلا میگم امروز خط چشم کشیدم، بعد سرش رو تکون می ده و صورتش رو بر می گردونه. یه بار که موهامو رنگ کرده بودم داشت منفجر می شد آخه خودش هیچ وقت به همسرش اجازه نداده بوده که نه آرایش کنه و نه موهاشو رنگ کنه، برای همین به نظرش من یه زن نافرمانم و پسرش هم یه مرد بدون اقتدار، در صورتی که همسر من هیچ مشکلی نه با آرایش داره و نه با مو رنگ کردن، اما اون در این موارد پسرش رو قبول نداره و انتظار داره من همونطوری بگردم، بپوشم، حرف بزنم، بخورم، بخوابم، بیام، برم که اون دوست داره...
مشاور هم میگه که باید خودش حضوری بیاد تا بتونم در مورد رفتارش باهاش صحبت کنم و طرز برخرد درست و منطقی با پدر و مادرش رو بهش بفهمونم، اما از بس پدرش گفته که مشاورها به درد نمی خورن اون هم همین نظر رو می ده، چرا قبلا نمی گفت؟؟ چرا الان میگه؟
درسته که شما میگین پدر شوهر به اندازه همسرمهم نیست اما وقتی انقدر روی همسر من تسلط داره چی؟ وقتی که جلوی همسرم در حال تیکه انداختنه و همسرم هم فقط میگه به دل نگیر چی؟ وقتی به کوچکترین و جزئی ترین مسائل ما کار داره، مثلا حتی اینکه من و همسرم چطوری همدیگه رو صدا می کنیم چی؟ من با کسی ازدواج کردم که واقعا در همه چیز تعادل رو برقرار می کرد، اما الان با کسی روبه رو شدم که فقط روی پدر و مادرش تعصب داره، اون سفر درسته که از لحاظ روحی و معنوی خیلی برام خوب بود اما همسرم خیلی تغییر کرد..
در مورد اینکه گفتین بیاد این مسائل رو بخونه اصلا در مورد همسر من درست نیست، همینطوری هم فکر می کنه من از صد نفر خط می گیرم! وای به حال اینکه بیاد اینجا رو هم ببینه..
در مورد نوشتن خواسته ها و احساسات هم، باید بگم که این کار رو کردیم یعنی همسرم هم نوشته برای همینه که الان یه کمی روابطمون بهتر شده، اون دفتری هم که گفتین، خیلی پیشنهاد خوبیه سعی می کنم حتما عملیش کنم، البته الان یه دفتر داریم که مشترکا توش می نویسیم اما به این منظور نبوده.
سعی می کنم بفهمم چطور دوست داره بهش ابراز علاقه کنم، اگه از دستم بر بیاد حتما این کار رو خواهم کرد.
این دفعه خیلی حرف زدم، مشاوری که میرم بهم گفته این مسائل قابل حله و فقط باید خودم رو بیشتر به همسرم نزدیک کنم. طوری که هیچ کس رو از من به خودش نزدیکتر نبینه..
باز هم ممنونم..:72:
از توجهت سپاسگذارم شادی عزیز :72:
دوست گلم ، سعی کردم یادداشتت را با دقت تمام بخونم و تمام سعیم رو کردم خودم رو جای تو بزارم و از زاویه ی نگاه متعهد و مسئول تو به این مشکل پیچیده نگاه کنم . باید اعتراف کنم که خیلی سخت بود ... درک تو و مسئولیت پذیری تو ... اما باز هم سعی می کنم مهمترین چیزهایی که به ذهنم می رسه رو بهت بگم .
اولا نگفتی لینک هایی که پیشنهاد کردم خوندی یا نه؟ اگه نخوندی توصیه می کنم که حتما و حتما و دوباره و دوباره اونها رو با دقت و حساسیت بیشتری بخون و تک تک مواردش رو در ارتباط با خودت و همسرت مورد بررسی قرار بده ...
دوما به نظرم برای اینکه بتونی این مساله رو شفاف تر و واضح تر ببینی باید بتونی مشکلاتت رو دسته بندی کنی و اونها رو جدا از هم بررسی کنی .اینطوری بهتر می تونی موفق به حل اونها بشی . برحسب نوشته هات اینها به ذهن من می رسه :
1. رفتارها و ویژگیهای اخلاقی همسرت که برخلاف گذشته انعطاف پذیریش در مقابل تو پایین آمده ، گذشت تو را کمتر می بیند، به حفظ و عدم انتقال مباحثی که برای تو مهم است اهمیتی نمی دهد، تو را مصرانه مطیع و تابع خواست خودش می خواهد ، با مشاور موافق نیست ، از اینکه تو او را اینگونه که هست دوست نداری ، ناراضی ست و ...
2. خانواده اش که آنها را دوست دارد ، نسبت به آنها احساس مسئولیت می کند و به شدت تحت تاثیر و نفوذ بویژه پدرش است .
3. با خانواده ی شما مشکل دارد .
4. خودت که علیرغم همه ی تفاوتها و مشکلات موجود، تغییرات همسرت را باور نمی کنی و هنوز او را به شکل قبل می خواهی و مصرانه امیدواری که آن طور که می پسندی تو را درک کند، از اینکه همسرت تو را غیر از این چیزی که هستی می داند و تورا اینگونه که هستی دوست ندارد ، رنجیده ای ، خسته ای و دل زده و ...
5. پدرش که هنوز شما را به عنوان عروس مورد قبول خود نپذیرفته و کماکان رفتار تحقیرآمیز خود را با شما ادامه می دهد و سعی در تخریب روابط شما دارد .
و ...
نمی دانم برداشتم صحیح بوده است یا نه ؟ اما اگر دوست داشته باشی می توانی مشکلاتت را با دسته بندی خودت برایمان بنویس تا شاید بتوانیم راه حل های مختلف را به کمک دیگر دوستان بررسی و ارزیابی کنیم.
یک نکته : اشاره به تفاوتها و اختلافات شما دو نفر به معنی نادیده گرفتن احساس علاقه و دوست داشتن شما به هم نیست ... بلکه این صرفا شرح مشکلات شماست .
موفق باشی.
طاهره عزیز ممنون :72:
واقعا به من کمک بزرگی کردین، دسته بندی شما خیلی کامله. فقط چیزی که باید توضیح بدم اینه که مشکل همسرم با خانواده ام هم بیشتر به خاطر تفکر پدرشه، پدر همسرم از اون مردهایی هست که فکر می کنه دختر برای مردمه و بعد از ازدواج باید رابطه اش با خانواده اش کم باشه یا به صفر برسه و در عوض مدام خونه پدر شوهرش باشه و آماده به خدمت! در صورتی که توی خانواده ما این قضیه کاملا برعکسه، مثلا توی مناسبتهای مختلف همسرم انتظار داره که من خونه اونها باشم... توی خونواده ما همه خیلی صمیمی با هم برخورد می کنن دقیقا مثل چند تادوست، البته منظورم فقط خواهرهای خودم نیستن توی کل فامیل اینطوریه، ولی اقوام اونها اینطوری نیستن، یعنی اونا اصلا با اقوامشون رفت و آمد ندارن در واقع همه از رفتار پدرشوهرم ناراضی هستن، برای همین هم وقتی همسرم خونه ماست و همه دور هم جمع می شن و به قول معروف می گن و می خندن، اگه خبرش به گوش پدرشوهرم برسه کلی ناراحت میشه. آخه چرا آدم باید از اینکه به پسرش خوش می گذره ناراحت بشه؟؟ برای همین هم از بس به همسرم متلک گفته همسرم روی روابطش با خانواده من حساس تر شده!
جدیدا هم که خواهر و برادر همسرم هم واسش پیغام می فرستن که مامان بابا رو تنها نذار، خواهرش شهرستانه و برادرش هم انگلیس، واقعا یعنی اونها هیچ وظیفه ای نسبت به پدر و مادرشون ندارن؟ یعنی همسر من باید جای خالی اونها رو برای پدر و مادرش پرکنه؟؟ هم خواهرش و هم برادرش اگه بیان تهران بهترین شرایط و موقعیت رو برای زندگی دارن، اما می گن از (پدرمون) دور باشیم راحت تر زندگی می کنیم!
متاسفانه همسر من هنوز آمادگی جدا شدن از پدر و مادرش رو نداره، این واقعیتیه که دوست ندارم باورش کنم، مثلا دیشب همسرم خونه ما موند، صبح مادرش بهش زنگ زد که کی میای، اون هم گفت کم کم راه می افتم، یه سری کار داشتیم که باید انجام می دادیم و آخرش همه کارها انجام نشد و ساعت 5 عصر رفت ولی هر 5 دقیقه یه بار می گفت باید برم به مامان گفتم که زود می رم خونه، من می خوام برم الان مامان ناراحت میشه، من می خوام برم مامان بابا تنهان، ..... من خودم پدر و مادرم رو خیلی دوست دارم و اصلا دوست ندارم ناراحتشون کنم اما این رفتار برام قابل هضم نیست!
در واقع میشه گفت تمام اون 5 دسته ای که شما نوشتین به اخلاق پدرش و تأثیرپذیری همسرم بر می گرده، اخلاق پدرش رو نمی تونم کاری بکنم اما لااقل باید کاری کنم که همسرم آدم تأثیرپذیری نباشه...
طاهره عزیز، اون مطالب رو دوباره خوندم، اما اصلا نمی تونستم با شرایط الان تطبیقش بدم یعنی با خصوصیات فعلی که از همسرم می بینم، احساس می کنم الان در شرایطی نیستم که بتونم درست ببینم و قضاوت کنم، باید یه وقتی دوباره بخونمشون که از لحاظ فکری در آرامش باشم.
بازم ممنون
ممنون که راهنماییم می کنید :72:
شاد عزیز اینو هم بدون که تو دوران عقد آدم مشکلات بیشتری داره خود من هم همین جوری بودم ولی بعد از ازدواج اون اصطکاکی که خانواده پسر بوجود میارن کمتر میشه
متاسفانه بعضی خانواده ها عقد رو در حد نامزدی میدونن و از اینکه پسرشان با عروسشان خلوت کنه ناراضین
اخه یکی نیست به اینا بگه اگه یکیه چرا عقد کردیم؟
شاد عزيز
از اونجائي که مطالبي رو که قصد داشتم براتون بنويسم ، کارشناس افتخاري سايت بصورتي تکميل تر بيان کردند ، فقط مراحل روش حل مساله رو بصورت خلاصه (تو تايپ ضعيفم) مي گم اميد که مورد استفاده واقع بشه:
1- ثبت موارد منفي
2- دسته بندي وتعيين مهمترين اونها که در زندگيتون تاثير منفي ميذاره( مثلا ممکنه يه مورد اگر چه در همسرتون هست اما روي زندگي مشترکتون تاثير نداره فعلا کنار گذاشته ميشه)
3- تمرکز روي مهمترين مسائل (براساس قانون 80-20 که ريشه بسياري ازمشکلات مربوط به يکي دوتا از موارد هست)
4- يافتن انواع پاسخهائي براي حل اون موارد (طوفان فکري)
5- انتخاب بهترين وموثرترين راه حلها
الینای عزیز ممنون، :72:
از خیلی ها شنیدم که دوران عقد دوران خوبی نیست، شاید واقعا همینطوره ...
Baby عزیز از شما هم ممنونم:72:
فعلا در مرحله 4 هستم، دنبال راه حل، چند راه رو هم امتحان کردم از بعضی ها نتیجه گرفتم و از بعضی ها نه...
اگه شما راه حلی به ذهنتون می رسه خوشحال میشم باهام در میون بذارید...
سلام :72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
طاهره عزیز ممنون...
من این متن رو خونده بودم، البته به درخواست شما، طبق همین متن لیستی تهیه کردم، نقاط منفی همسرم کمتر از نقاط مثبتش بود، و حتی کم رنگ تر، قبلا هم این لیست رو تهیه کرده بودم البته به درخواست مشاور، و البته به نتیجه خیلی بهتری رسیده بودم...
درسته حالتی که اینجا شرح داده شده دقیقا مشابه حالت من در مقابل خصوصیات منفی و مثبت همسرمه.
نتیجه این لیست چی می تونه باشه؟ یعنی اگه من به این نتیجه رسیدم که همسرم نقاط مثبت زیادی داره، با نقاط منفیش بسازم؟ فکر نمی کنم این جوابش باشه، من برای مبارزه یا تحمل یا اصلاح یا ... این خصوصیات منفی مشکل دارم..
:72: