(چیزی به ذهنم نرسید توی این وقت کم.
با یه کمی تقلب، موضوعم رو انتخاب کردم.)
روزی که با دوستم قهر کردم
(یا دوستم با من قهر کرد) (یا کلاً دعوامون شده بود) (یا زده بودیم به تیپ و تاپ هم) (یا ... )
نمایش نسخه قابل چاپ
(چیزی به ذهنم نرسید توی این وقت کم.
با یه کمی تقلب، موضوعم رو انتخاب کردم.)
روزی که با دوستم قهر کردم
(یا دوستم با من قهر کرد) (یا کلاً دعوامون شده بود) (یا زده بودیم به تیپ و تاپ هم) (یا ... )
http://www.hamdardi.net/imgup/32562/...0eec262e1a.jpg
جلوی خونمون ی پارکی بود با دوستم می رفتیم تاپ بازی
همیشه زور می گفت بیشتر می شست رو تاپ
یه روز نذاشتم بشینه بهش گفتم همیشه تو می شینی ،بعد دیر میشه باید بریم خونه،سر این دعوا مون شد.
قهر شدیم
کل تابستون قهر بودیم دوبار خواستم آشتی کنم ولی حرف نزد،مامانشم اومد آشتی مون بده آشتی نکرد.
تابستون که تموم شد از اون محل رفتن و ما همچنان قهر موندیم!
اسمش زهرا بود .
http://www.hamdardi.net/imgup/28790/...bb73f49534.png
از وقتی چشم باز کردم در حال دعوا کردن با برادرم بودم
خیلی تو سر و کله هم می زدیم
یا در حال دعوا کردن بودیم یا با هم قهر بودیم
مادر از قهر کردن متنفر بود
بیچاره دستاش کش اومد ولی تا به امروز هم نتونست ما رو به هم نزدیک کنه :)
نمی دونم اشکال از کجا بود
ولی هیچوقت نتونستیم مثل دو برادر، برادرانه کنار هم باشیم
همیشه حس می کنم به خاطر این موضوع بود که مادر از داشتن فرزند سوم منصرف شد
شاید اگه رفتار بهتری می داشتم و گذشت می کردم ، الان یه خواهر کوچکتر از خودم داشتم :(
شایدم یه برادر داشتم و بهش زور می گفتم تا سه تایی با هم دل مادر رو خون کنیم :):)
5 ساله بودم ،داییم که یکسال ازم بزرگتره وهمبازی صمیمی هم بودیم نمیذاشت باتوپش بازی کنم دعوا کردیم ،
بعد اون من زد ومن نشستم گریه کردم.
http://www.hamdardi.net/imgup/28353/...ada2d78d5f.png
من همین الآن هم قهر کردن تو مرامم نیست، حال طرف رو میگیرم؛ برای چی بذارم از شر من خلاص بشه؟!!:311:
من کوچکترین نوه بودم و خیلیییییی لوس!!!!
یه پسر خاله داشتم (هنوزم دارم) یکی دوسالی از من بزرگتر بود و یه خورده از اینکه من اومده بودم و توجه ها بهش کمتر شده بود، دلخور بود، خلاصه کاردو پنیر بودیم باهم!!!:311:
یه بار شمال، داییم همه بچه ها رو برد دریا، و این جناب پسر خاله گفت که دانوب (یعنی من) تازه خوابیده هرچی صداش کردم پانشد، نمیاد. خلاصه همه رفتن منو نبردن:302:
وقتی از خواب پاشدم.......دنیا رو گذاشتم رو سرم. بیچاره دختر خاله بزرگم منو با خودش برد (همونطور که در تصویر پیداست، کفش پاشنه بلند اونو پوشیدم که خیلی واسم بزرگ بود). سر راه کلی هله هوله خریدیم برای بچه ها و من گفتم هیچ کدوم رو نباید به .... (پسر خاله م) بدیم. آخر سر یه آدامس خروس نشان (آخی چقدر من مهربونم:227:) خریدم گفتم فقط اینو بهش بدیم!!!
[img]http://www.hamdardi.net/imgup/28130/...0a146af2fa.jpg[/img]
یه ده دقیقه ای باهاش قهر بودم (واسه خودش رکوردیه) ولی اولین باری بود که از دست یه آدم عصبانی شده بودم.
سلام کوچولوهای عزیزم،
نازنین جونم چرا اخم کردی گلی؟ ار من ناراحتی؟
بخشید که منتظرتون گذاشتم به جاش یه موضوع خوب در نظر گرفتم.
اسباب بازی مورد علاقتون را بکشید.
http://www.hamdardi.net/imgup/32562/...db678676c8.jpg
سلام بی نهایت :46: :) خندون شدم :227:
اون تبلمو نمی دونم کجاست ولی خرگوشیمو هنوز دارم :310:
گوشش پاره شده :302:
ی عروسک از این هایی که آهنگ پخش می کردن هم داشتم خیلی دوستش داشتم وقتی خراب شد و دیگه آهنگ پخش نمی کرد ،دستش و پاشم شل شده بود افتاده بود فقط ی پا و ی دست داشت....
خاکش کردم تو باغچه
هر 5 شنبه هم میرفتیم با خواهرم سر قبرش :302: فاتحه می خوندیم .
ولی کشیدنش سخت بود نتونستم بکشمش
من وقتي بچه بودم علاقه زيادي داشتم خونه درست كنم و سفره بچينم... كشوهاي خونه رو در مياوردم، از سر سفره غذا چيز ميز كش مي رفتم و واسه خودم خونه زندگي راه مينداختم... هميشه هم منو بخاطر كشيدن كشوهاي كمد دعوا مي كردن...:302:
سلام بچه ها :72:
من هم مثل همه دخترا عروسک و دیگ و قابلمه و اینا داشتم ولی بهترین اسباب بازیهای من این گروهی بودند که در پایین می بینید اینا همیشه با هم بودن و معمولا من و برادرم با هم باهاشون بازی می کردیم
1 یک خرس کوچولوی پلاستیکیه ازینا که فشارش می دی بوق می زنه اینو یکم بیشتر از بقیه دوست داشتم اسمش آقای آشپز باشی بود (نمی دونم چرا اسمش این بود!)
2 نمی دونم این چه موجودی بود جنسش مثل بادکنک بود که توش خمیر باشه
3 در واقع عروسک نبود یک مدادتراش بود به اسم آقای گولی اینا 2تا بودن ,آقای گولی یه خواهرم داشت اونم یک مدادتراش قرمز بود ولی همون اوائل در یک حادثه دلخراش از لبه پنجره افتاد شکست!:)
4 توپک عزیزم که خیلی دوسش داشتم
5 یک ماشین بنز کوچولو که البته مال داداشم بود ولی جزو همین گروه بود
6 اگه گفتین این چیه؟ این یک شیشه خالی ادکلنه که مال مامانم بود و به نظرم خیلی خوشگل بود نمی دونم از کجا پیداش کرده بودم ولی شده بود جزو گروه اسباب بازیها و جالبه که این یکی خانم بود
اینا توی بازیهای ما هر دفعه یه ماجرایی داشتن مسافرت هم که می رفتیم می بردیمشون ,توی یکی از سفرها اسباب بازیهای عزیزمو از دست دادم چقدر هم دلم سوخت.:302:
الان که فکر می کنم می بینم اینا به نسبت اسباب بازیهای دیگه هیچ کدوم چیز خاصی نبودن ولی ما اینارو از اون عروسک بزرگی که برام کادو آورده بودن یا از ماشین کنترلی داداشم بیشتر دوست داشتیم اونا هم چند روز اول جالب بودن ولی بعد می انداختیمشون یه گوشه میومدیم سراغ همینا:)