نوشته اصلی توسط بی دل
سلام آقای sci
پست 104 این تاپیک به نظرم منظور مستقیمش شما بودید. رفتار شما در برابر اون پست اگر منفعلانه نیاشه، شما چه برخوردی باهاش میکنید؟ (چون بعضی افراد با بنده هم از این برخوردها میکنند، گاهی نشنیده میگیرم، گاهی بر حسب نزدیکی یا دوری فرد یک توضیحی میدهم ولی نمیدونم برخورد صحیح چیه)
=================
و اما مسائل خودم:
حتما از شرایط زندگی من اطلاع دارید، پس زیاد وارد جزییات نمیشوم. همسرم در طی سالهای متمادی زندگی مشترکمون در من این احساس رو ایجاد کرده که ایشون کلا من رو نادیده میگیره. تقریبا بدون استثنا هر قول و وعده ای که به من میده، زیر پا میگذاره. آدم ترسویی است. شهامت پذیرش اشتباهاتش رو هم نداره. وقتی قولهاش رو زیر پا میگذاره (این قولها از قول و وعده های ازدواج که گفته بود زندگی اول ایشان به هزار و یک دلیل تمام شده است و ایشان بدنبال زندگی جدیدی از نوع تک همسری است بگیر تا همین الان که حتی برای کوچکترین کار، علیرغم تعیین تاریخ و ساعت دقیق و توافق هر دوی ما، در کوتاهترین زمان بکل زیر قولش میزند و) خود را به فراموشی میزند و بعد هم پرخاش کردن و به هیچ وجه زیر بار نمیرود که همچین قولی داده. بعد که میبینه من زیر بار نمیرم و با شواهد یادش میارم، شروع میکنه به تبصره و ماده آوردن که: من گفتم اگر اینطوری با فلان شرایط بعد بهمان... طوری شده بود که توافقاتمان را مینوشتیم که زیرش نزند! حتی به پیشنهاد خودش! اما جالب اینجاست که همانها را هم در مرحله عمل قبول نداشت!
نهایتا میدونید چیکار میکنه؟ میگه: خانوم شما اصلا حقت نبوده! اون رو هم من اونموقع برای این نوشتم که دعوا تموم شه! گیر داده بودی، یه چیزی نوشتم آروم شی!
خیلی دروغ میگه. قولش رو عملی نمیکنه و برنامه من رو به هم میزنه با ...میره سفر یا تفریح یا هرچی (بعدا دستش رو میشه) ولی میاد توی چشمهای من نگاه میکنه و بدروغ میگه که سر کار مهمی بوده! وقتی متوجه میشه که میدونم کجا بوده شروع میکنه به انکار بعدش هم یا سکوت، یا پرخاش! دروغ عادت ترک ناشدنی شده براش. جالبه که مثلا توییک خیابانی است، یک دوست صمیمی، یا غریبه یا فامیل... بهش زنگ میزنه میگه سلام فلانی خوبی؟...کجایی؟ بدروغ میگه الان فلان شهرم! یا فلان خیابانم! یا الکی صدای نماز خوندنو در میاره و تلفن رو جواب نمیده، کلا همه رو میپیچونه. و این در حالیست که اون آدمها اصلا اگر هم واقعیت رو بدونن ضرری متوجه ایشون نمیشه. کلا آدمیه که اگر بره بیرون یه روزنامه بخره الکی میگه رفتم کلیدمو از تو ماشین بردارم!!! (اینها مثالهای ساده اش بود وگرنه دروغهای خیلی اساسی و خانمان برانداز تا دلتون بخواد میگه)
از خونه اومدنش تا خرج کردن و نفقه دادن طفره میره (حد اقل اینکه با زهر و شوکران قاطی اش میکنه). و جالبه که ادعای علاقه و دوست داشتنش گوش فلک رو کر کرده. اصلا به هیچ وجه حاضر به هیچگونه مذاکره ای نیست. تا اینکه از شدت کفری شدن بیرونش میکنم یا تماسهاشو جواب نمیدم. به اصرار زنگ میزنه و میخواد حرف بزنه، پیغام پسغام میده میره سراغ این و اون و ملتمس میشه که گوشی رو وردار کارت دارم. همه بهم میگن گوشی رو وردار حرفهاشو بشنو ببین چیکار میخواد بکنه برای اصلاح این زندگی و باهاش به یه توافق برس. اما من که دیگه شناختمش و میدونم که منظورش چیه با اینحال جوابشو میدم. وقتی گوشی رو ور میدارم میگه: هیچی فقط خواستم صداتو بشنوم حرف دیگه ای ندارم!!!
من میخوام شروع کنم از خواستهام بگم یا از دلخوریهام، میگه که برای شنیدن این حرفها زنگ نزده و میگه اجازه بده من زنگ بزنم شما فقط یه الو بگی برای من بسه. و میگه: من قول میدم بیشتر از یک الو شنیدن وقتتو نگیرم! بهش میگم آقای عزیز! شما میدونی خواسته های من چیه بارها هم سرش توافق کردیم، اگر واقعا به زندگی با من علاقه داری مسئولیتهاتو انجام بده و به تعهدات عمل کن، زندگیمون خودبخود اصلاح میشه نیازی هم به این ادا اصولهای نیست! میگه: ببین من اصلا حوصله شنیدن این حرفها رو ندارم! برای اینهم زنگ نزدم! تلفنهای منو جواب بده! حتی در حد یه الو، من دیگه باهات کاری ندارم، مزاحمتت هم نمیشم!
این برای من یعنی اینکه: قرار نیست برات کاری کنم، حوضله شنیدن حرفهاتم ندارم. هر چی هم توی این زندگی درخواست داری یا ناراضی هستی به من مربوط نیست من نیاز دارم هر روز با شنیدن صدات شارژ بشم تو این نیاز منو رفع کن!
اینروزها خیلی پرخاشگر شدم. فشارهای این زندگی من رو از پا درآورده. بیماریهای سخت روانتنی هم مبتلا شدم. اما جالبه که توی بیماریها هم تنها بوده و هستم.
آقای sci من میگم همسرم که ورد زبونش عشق و علاقه اش به منه رو اصلا فراموش کنید، آیا یک کافر لامذهب که اتفاقا غریبه هم هست، اگر ببینه یک انسانی بیماری سختی گرفته و شرایط نامطلوبی داره، آیا یه کوچولو دلش نمیگیره و نمیخواد به اون شخص کمک کنه؟ اصلا شما مهارت گفتگو رو بگذارید کنار برای یکدقیقه! ببینید واقعا اگر انسانی رو ببینید که بیماره و نیازمند کمک (منظورم سرماخوردگی و...نیست، بیماری سخت!) آیا بهش کمک نمیکنید؟ چطور میشه که همسر من علیرغم اینهمه ادعای علاقه اش، توی اون ایام، به فکر همسرش نیست و رهاش میکنه و میره؟ اونهم موقعیکه با همه سختی بیماری خودم، نگران بودم نکنه غصه بخوره و از پا در بیاد و کلی رعایت حالش رو هم کردم اما در عین حال ازش میخواستم که همراهی ام کنه.
این تاپیک به نظر من بدرد زندگی های خوب و موفق میخوره، اما در قبال آدمها بی مسئولیت که به نفعشون نیست که تحت تاثیر محبت، رفتار جرات مندانه یا هر نوع رفتار دیگری قرار بگیرند، کاربردی نداره.