رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا
یا منو پیشت برسون !!!
نمایش نسخه قابل چاپ
رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا
یا منو پیشت برسون !!!
بعد از یه هفته که بی خبر رفتی، حالا اومدی، جوابمون را ندادین! شعر می نویسین، پس ما هم شعر می نویسیم.
یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه
میزنم زمین هوا میره
نمی دونی تا کجا میره
سلام به همه مخصوصا آفتاب همدرد و تسوکه
تاپیکو تا جائی که تونستم خوندم.و خواستم یه چیز بگم و اون اینه خصوصیات من خیلی شبیه آفتاب همدرده
من با خوندن 5-6 پست اینو فهمیدم.از حرفا و راهنمائی دوستان مخصوصا تسکو اینو فهمیدم.منم خیلیییییییییی منفی بافم.منم وقتی یه چی می خرم خوشحال نمیشم.اگه مادر شوهرم کمی گرفته باشه می یام تو خونه همش می گم من چی کردم حتما فلان کارم ناراحتش کرده.و همش تو دلهره به سر می برم.امیدوارم بتونم عوض شم
رايحه عشق جونم حتما عوض شو.:305:
از روی دلخوشی نیومدم شعر بنویسم انقد دلم گرفته بود که نمیدونستم چی بگم.:302:
میشه انقدر زود قضاوت نکنید.:316:
حالا هم که میگم واسه همدردی میگم وگرنه میدونم که باز میگید تو به همسرت کار نداشته باش. خودتو درست کن.
چند روزیه اخلاقش خیلی گند شده.هرچی بگم نگم دعوا درسته. قبلا هم بهتونم یه مثالشو گفته بودم.
غذای خوشمزه ای درست کرده بودم یه کمم خودم واسه مامانش بردم !شوهرمم خونه خواب بود(خودمم تعجب کردم البته راستش به اصرار مامانم بود)مامانش گفت خونه مسافر دارم.از شوهرم بعدا پرسیدم نمیدونی مسافرشون کیه داغ کرد و هزارتا بد وبیراه بهم انداخت.:302: و من اجبارا سکوت کردم.
مامانم یه پولی قایمکی از من (که یه وقت نکنه من سرش منت بذارم:302:) یهش داده بود با این وجود بازم خجالت نمیکشه بهم میگه اصلا به کسی چه ربطی داره که تو زندگی من دخالت میکنن! میگم منظورت از کسی چیه باز هزارتا دعوا و حرف زشت و......:302:(با اینکه میدونستم منظورشو اما بازم جرات اعتراض نداشتم
واسه همین پرسیدم که بدبینی نکرده باشم)
میگه ببر این پولو پس بده. که تا حالا کلی هم خوشحال میشد از کمکای مامانم.
حالم خیلی بدبود یه کم واسم نبات داغ درست کرد و قرص واسم آورد انصافا بهم رسید، گفت اگه خوب نشدی بگو ببرمت دکتر،حالم اصلا بهتر نشد اما دیگه چیزی نگفت منم چیزی نگفتم.بعدا گفتم فکر کردم شاید خیلی دوست نداشته باشی منو دکتر ببری تو رودرواسی گفته باشی. (با خودم گفتم زیاد پرتوقعی نکنم پشیمون شه) وای نمیدونین اول خودشو کتک زد و بعدشم منو!!!!:302::302:
هزار بار به خاطر حرفی که اصلا زشت نمیدونستم و حتی به نظر خودم درکشم کرده بودم ،به نظر خودم خودشیرینی کرده بودم ،معذرت خواهی کردم به پاش افتادم پاشو بوسیدم :316:اما................................
بهم گفت برو واسم قرص استامینوفن پیدا کن بیار منم آوردم اما یه دفه تمام بستشو خورد تا مثلا خودکشی کنه ،ببینین به من چه حالی دست میده؟؟؟؟؟؟؟؟،مردم و زنده شدم تا وقتی حاضر شد بریم بیمارستان.واقعا این حرف من ارزش این همه رو داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا باید پلیس میومد اول صورت جلسه میکرد وتعهد میگرفت و بعدم معدشو شستشو بدن و....................
یه لحظه خودتونو بذارین جای من تا بفهمین من چی میگم.
من خیلی بدبختم. دیگه خستم.حالم از این زندگی لعنتی بهم میخوره.
تا نصف شب تو بیمارستان بودیم حالا اگه بعد از این همه ادا و اصول کوتاه بیاد یه ذره درکم کنه دلم نمیسوزه تازه پرفیس و افاده تر از قبل و سرسنگینم هست باهام و این بیشتر منو میچزونه.
توروخدا دیگه حرفی نزنید ازش دفاع کنید.خیلی قاطی کردم کاش بفهمینم.
:302:
مينا! واسه چي اشك مارو درمياري!
بابا اين چه زندگيه! عين دوتا بچه ميفتين به جون هم! بابا 90 سالتونه كي مي خواهيد بزرگ شيد!!! :302:
نه از اون شوهرت كه عين بچه هاست نه از تو كه دم به دقيقه درحال عذرخواهي هستي!
اصلا مي دوني چيه؟ يه مدت حرف نزن ببينم ديگه چيزي واسه گير دادن مي مونه؟
اي خدا اين دوتا رو زودتر بزرگ كن!
سرافراز جون باز چرا میگی شما دوتا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وقتی میبینی داره خودشو میزنه منو میزنه باید یه چیزی بگم ولم کنه یا نه؟
اگه التماسش نمیکردم و بیمارستان نمیومد و یه بلایی سرش میومد میدونی من باید چی میکشیدم.مامانش باباش اصلا همه دنیا منو قاتل میدونستن؟کی باور میکرد اون دیونه شده؟کسی باور میکرد؟ اون آقای دکتره و من چوپان دروغگو!
توروخدا درکم کن دیگه.:316:من هیچ کسو تو دنیا به جز شما ندارم که باهاش درد دل کنم.
:302::302::302::302::302::302::302::302:
حالا فهمیدین چرا اون شعرونوشتم و آرزوی مرگ کردم؟
اتفاقا چند روز حرف نمیزدم باهام باز بدتر میکرد نه اینکه منتمو بکشه نه این که از محالاته یه کاری میکرد اعصابمو بهم بریزه .
منم واسه همین یه ذره حرف میزدم.
به خدا انقد جلو زبونمو میگیرم که خدا میدونه اما تو همون یه جمله ..........
گفتم که دیگه واستون
براي چي براي مادر شوهرت غذا بردي؟
براي چي مامانت گفت براش غذا ببر؟
براي چي بعدش به شوهرت گفتي مسافر مادر شوهرت كيه؟
مينا مي شه فقط روي زندگي خودت و خودت تمركز كني و دست از سر مادر شوهرت برداري؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق