RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقليما جان من اگه قطع رابطه كردم دليل اش اين بود كه اگه اين كار را نمي كردم مادر شوهر و پدر شوهرم به احتمال 100 % زندگيم را متلاشي مي كردند. (مادر شوهر و پدرشوهر من واقعا آدم هاي خاصي هستند). در واقع اگر به خاطر حفظ زندگيم مجبور نبودم، هرگز اين كار را نمي كردم.
من اصلا بهت پيشنهاد نمي كنم كه قطع رابطه كامل كني چون خيلي سخته. بعضي وقتا آدم از شدت تنهايي واقعا كم مي ياره و احساس بي كسي مي كنه.
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام به همه
اقلیمای عزیزم 12 صفحه تاپیکت رو خوندم
من هم مشکلی مشابه تو دارم ....اینجا مطرحش میکنم بلکه دوستان به منم کمک کنند
من توی یک تاپیک دیگه گفته بودم که زندگیم دچار طوفان شده و شوهرم حسابی از نظر روحی و روانی آشفته است.تو کارش دچار مشکل شده مسائل اقتصادی هم قوز بالا قوز و مرتب با هم بحثمون میشه
پس این تا اینجا میشه شرایط کنونی ما
از طرفی من تک دختر هستم وپدر و مادرم شــــــــــــــــــــــــ ــــدیدا روی من حساسن .(شدیدا رو ضربدر 1000 کنید)
ازدواج من بر اساس خواسته خودم بود و اونها تا حدی(خیلی کم) مخالف بودن.از شوهرم توقع های زیادی دارن البته بعضی هاشون بحا و بعضی هاشون نا به جا.مثلا توقع دارن من اصلا خرید خونه نکنم توی هر ساعت از روز که بیرون از خونه هستم اون کارش رو ول کنه و دنبالم بیاد و ما کلا همیشه با هم باشیم .خوب اینها تا حدی نا به جاست میدونم
مشکلی که دارم اینه که همسر من تک فرزنده و کلا خانواده و فامیل کم جمعیتی هستند به همین علت به مهمونی و رفت و آمد عادت نداره بر عکس ما..اوایل ازدواج یک مهمونی که میشد من عزا میگرفتم که حالا چطوری راضیش کنم بیاد :302:
کم کم بهتر شد و میمومد اما آستانه تحملش 1 ساعت بود بعدش حوصله اش سر میرفت و میرفت تو ماشینش مثلا یا مثلا تو محیط باز و سر خودشو گرم میکرد من همیشه از طرف خانوادم سرکوفت این قضیه رو خوردم که شوهرت اجتماعی نیست مردم گریزه و .... و تلا شمن واسه اثبات شوهرم بی فایده بود.خلاصه کج دار مریض ساختیم با این ویژگی تا هفته پیش که عروسی داداشم بود و روز بعدش و به اصطلاح پاتختی ما خونه مامانن اینها جمع بودیم
همسرم از صبحش گفت که من خسته هستم اما من به اصرار بردمش چون اگه نمیومد واویلایی بود و دوباره سر کوفت ها شروع میشد....یک کم خودشو با ماشن سرگرم کرد( علاقه زیادی به مکانیکی داره و جزو تفریحاتشه که همینم یکی دیگه از مواردی که به خاطرش سرکوفت میشنوم که شوهرت همش دور بر ماشینه)
من یکی و دوبار بهش گفتم بیاد داخل پیش مهمونها یک بارهم دادشم بهش گفت
نمیدونم چی شد که یکهو زد به سرش پاشو گذاشت رو گاز و بدون خداحافظی برگشت خونه فقط یک اس ام اس زد که میخواهم تنها باشم و گوشیو خاموش کرد
تصور کنید من چه حالی شدم و چه آبروریزی شد با هزارتا دروغ رفتنشو توجیح کردم اما الان بابا مامانم خیلی ناراحتن
مرتب میگن تو یک تصمیم گرفتی هم خودتو سوزندی هم مارو
میگن تو ارزشت بیشتر از این ادم بوده و فنا شدی و .......
تمام خوبیهاشو نادیده گرفتن و من شدیدا تحت فشارم
نمیدونم چکار کنم
باور کنید از شدت استرس اینکه برم خونه مامان اینها و اون دوباره کاری مشابه اون روز بکنه نرفتم
دارم دیوونه میشم
به من بگید با این رفتار شوهرم و رفتار های خانوادم چکار کنم؟؟؟؟
آرامش درون یعنی چی؟؟؟ چجوری بهش برسم؟؟؟؟
ببخشید که طولانی شد
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام عزيزم من موضوعتو بردم تو تاپيك خودت تا همه چيز كنار هم باشه تا بچه ها هم بيشتر كمكت كنند خودمم اونجا نظرمو ميگم عزيزم
از اينكه تاپيك منو خوندي خيلي خيلي ممنونم
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
این تاپیک به دلیل طولانی شدن قفل می گردد
پاورقی
=======
eghlima
جان
سعی کن راهکارهای ارائه شده توسط دوستان در این تاپیک را جمع بندی کنی و به کار ببندی و از مشاوره حضوری بهره بیشتری بگیری . همچنین مواظب باش وابسته با راهنمایی دیگران نشوی که موجب جزئی نگری ها در مشکلات می شود و احساسات منفی را تقویت کند و بهره گیری از خلاقیت و اراده فردی در حل مسائل را مختل کند .
موفق باشید
.