RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
اقلیما جان
نمیدونم، همش فکر میکردم میتونه نره افطاری و بره جای دیگه و ...
چی بگم، واقعا بعضی چیزا رو که آدم میفهمه، میتونه خیلی خیال بافی به همراه داشته باشه
من سعی کردم از خودم دورش کنم
ولی همش دارم به این فکر میکنم که آرزوم بود به همسرم کامل اطمینان داشته باشم:310:
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
خواهرم،
نمی تونی از موضوعی که بهش فکر می کنی فرار کنی! اونچه من فکر می کنم اینه که چیزی نیست!
شما هم از این وسواس فکری فاصله بگیر...
ببین گاهی منتقد درونی شما، همگام با اتفاقات بیرونی، دست به یکی می کنند علیه شما! این یعنی چی!؟ یعنی تفاسیر منفی از موقعیت های مبهم و حتی مثبت! مثلا این که داستان حلقه رو به روم آورده و تشکر کرده... حتما می خواد گولم بزنه! می خواد حواسم رو پرت کنه! یا حتما نرفته افطاری... شایدم در طول روز داره با اون دختره حرف می زنه! حالا یه اتفاق بیرونی مثل دیدن یک شماره روی موبایل تمام اتفاقات رو تایید می کنه و خیال و حقیقت در هم بافته می شوند و شکل می گیرند... ببین همه اینها در عرض چند ثانیه در مغز ما اتفاق می افته و یک موضوع اون اتفاق رو بد تر می کنه و اون اینه که ما تکرارش کنیم! یعنی یک دروغ بزرگ منتقد درونی ما از یک فرضیه درست می کنه! که اگر واقع بین باشیم دقیقا به ما ثابت نشده... اون دروغ رو با واقعیتهای بیرونی مطابقت می ده! و بعد اون دروغ رو تکرار می کنه!
این یک موضوع کاملا عادیه.... و ثابت شده است! نازیها در زمان جنگ جهانی دوم این کار رو می کردند... دروغی بزرگ رو تکرار می کردند... مردم اون دروغ رو می پذیرفتند! کاری که ذهن شما می کنه!!!
بهترین کار اینه که با شوهرت صحبت کنی... و یا کلا شواهدی مثبت جمع کنی که ثابت کنه عشقت بهت خیانت بکن نیست!
راستی دیگه به شوهرت تیکه ننداز و در پرده های ابهام صحبت نکن! گفتگوی صریححححححححح خانوم!
تنها نیستی... خواهرم!
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
ممنون جناب SCi
راستش امشب همه چیز خوب بود ولی آخر شب با یه کار کوچیک دلمو شکست، وقتی یه همچین چیزی پیش میاد همه فکرها و دونسته های منفیم بهم حمله میکنه، چشممو بستم که بخوابم ، تمرین تنفس کردم، ولی یه دفعه به خودم اومدم دیدم نیم ساعته با چشم بسته دارم تصور میکنم دارم هرچی دلم میخواد به شوهرم میگم یا تو فلان موقعیت گیرش انداختم دارم تلافی همه این ناراحتیها رو سرش خالی میکنم و .... و دیدم بی خواب شدم و بدنم منقبض شده ، پاشدم اومدم تو نت که اروم بگیرم
دیدم برام نوشتین
من واقعا میخوام با شوهرم صحبت کنم
ولی نمیدونم چرا نمیشه
مثلا همین امشب مامانم زنگ زدن و گفتن هر روزی که عید اعلام شد ، ناهار خونشون دعوتیم
من میدونم اگه الآن با شوهرم صحبت کنم و دلخوری پیش بیاد که میدونم میاد چون مسائل کمی قرار نیست مطرح بشه، موضوعات بزرگیه و نیاز به زمان داره، و شوهرم میخواد خونه بابام قیافه بگیره و... و من نمیخوام عید خانوادمو خراب کنم
دو هفته دیگه عروسی بچه خواهرشه
اگه بخوام قبل از اون بگم، تمام خریدها و آماده شدنمون برای عروسی تحت تأثیر قرار میگیره
بعدش اوایل مهر تولد پدرمه و باز میدونم رو رفتارش تأثیر میزاره و ...
میخوام بگم همیشه یه چیزی در پیش هست که برای حفظ آبروم و به خیر گذشتن موقعیتها مجبور به حفظ سکوت بشم
گفتین تیکه نندازم
من اهل تیکه انداختن نیستم به خدا، ولی از زور فشارهایی که روم هست، وقتی یه چیزی میگه و همه سابقه اون مسئله بهم حمله میکنن، یه دفعه یه چیزی میگم که دلم یه کم خنک شه
خودمم بعدش ناراحت میشم
ولی انگار یه کم حرف زدن برام حساب میشه، انگار آرومم میکنه، بهم جرأت میده
نمیدونم
شما میگین بد برداشت نکنم، شک نکنم، ولی خیلی چیزا منو تو استرس میندازه
تا گوشیش زنگ میخوره یا اس میاد براش ، به خدا از شدت فشاری که بهم ورد میشه کتفم درد میگیره
بیشتر مواقع یا گوشیشو چک میکنم یا یه جوری میرم کنارش و میبینم کی بوده، اکثرا دوستهاش هستن
ولی بعضی اوقات که فرصت چک کردن پیدا نمیکنم حس میکنم دقیقا همین ایندفعه کسی هست که من باید میفهمیدم
نمیدونم
نمیدونم باید چکار کنم
نمیتونم بی تفاوت باشم
ولی راهی برای اثبات اینکه داره خیانت میکنه هم بلد نیستم
راستش از وقتی اسم نرم افزارهای جاسوسی رو تو تاپیکهای دیگه دیدم، مثل خوره افتاده به جونم، اینکه چطوری میشه نصبش کرد، دلم میخواد از همه اس هاش و تماس هاش یه کپی به گوشیم فرستاده بشه
اگه یکی دوماه این اتفاق بیفته و چیزی نبینم دیگه خیالم راحت میشه
متأسفانه من آدمی نیستم که بشینم مثبت فکر کنم و خودمو گول بزنم
من اگه اون چیزا رو از همسرم نمیدونستم الآن کوچکترین شکی بهش نداشتم و به همین شدن الآن که اونا رو میدونم نمیتونم بهش اعتماد کامل داشته باشم
تو رو خدا کمکم کنین، غیر از اینکه بشینم و مثبت فکر کنم
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
شميم،
بي شك اگر شوهرت يه مرد هوسبازي بود كه دوست داشت با زناي زيادي باشه تو مي فهميدي!!! پس اينقدر خودت رو اذيت نكن... من بستري تو خونه تو براي اين داستان نمي بينم!
ام بيا با نگاه تو قضيه رو نگاه كنيم! يك نفر خيانت كار.... كه دوست دختر قبليش داره بهش اس مي ده و اون پاك مي كنه... اتفاقا دقيقا زمانيكه تو كنترل نمي كني! خب اين احتمال خيلي ضعيفه خانوم مهندس!!!
اما اگر همه فرضيه هاي منتقدر دروني شميم مطابق با حقيقت باشه... چه اهميتي داره يه مردي كه به زنش خيانت كرده حتي روز عيد بياد خونه مادر تو!؟!؟ اصلا چه لزومي داره!؟! اونجا فقط جاي يه شوهر گله! (مثل شوهر تو)
پس همين امروز، بدون اينكه اضطراب داشته باشي باهاش حرف بزن! همين امروز!!!! اتفاقا اگر دلخوري الكي هم درست بشه.. مي شه به بهانه عيد آشتي كرد! هر چند كه مطمئنم چيزي اتفاق نمي افته و تو دچار يك سو تفاهم شدي...
بهش بگو.. با ادبيات خودت كه خيلي لطيف تر و قشنگ تره:
عزيزم، مي خوام يه موضوعي كه چند وقته ذهنم رو درگير كرده رو باهات در ميون بذارم... دلخور نشو خواهش مي كنم چون اصلا دوست ندارم به تو بي حرمتي كنم... فقط اگر بهت نگم اذيت مي شم...
يادته چند وقت پيش با موبايلت بازي مي كردم... متوجه شدم يه تماس شدم از همون دختري كه باهاش دوست بودي( به هيچ وجه به اون خانوم بي حرمتي نكن) مي خوام ازت يه خواهشي كنم! اگر كسي مزاحم زندگيمون شد... من با تمام وجودم ازم حمايت مي كنم! تو هم هواي زندگيمون رو داشته باش... من از اينكه كسي به موبايل تو اس ام اس بده يا زنگ بزنه و مزاحم زندگي من وتو بشه يه كمي ترسيدم... برات توضيح مي ده... و تو آروم مي شي!
حتما صحبت كن! منتظرم... همين امشب... تو بغلش! قبلش هم تمرين تنفس كن! آداب گفتگو رو هم بخون... جملاتت رو هم تمرين كن! اگر تونستي يه آرام بخش ملايم هم قبلش بخور....
(داستان اون فيلم ها رو هم براي هميشه فراموش كن عزيزم... پرونده فيلم اون خانوم و چيزايي كه شميم ديده رو مي بنديم و فراموش مي كنيم... هر چند سخته و آزار دهنده است)
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
جناب SCi میترسم
شوهر من وقتی پای صحبت کردن من میاد وسط، به جای اینکه بشینه گوش بده یا برام توضیح بده، فقط چشماشو میبنده و میگه گوش میدم
بعدشم که اینو بگم، بهم میگه اگه ذهنتیتت اینه که کسی هست، آره درسته، اگه بهم اعتماد نداری، درسته
این ذهنیات اشتباه خودته و همه چی رو میندازه گردن من
من قبلا اینکارو کردم، البته نه در این مورد
وقتی بهش میگم تو جمع منو یادت میره، خودتو ضامن خوش گذشتن به همه میدونی الا من، میگه اگه ذهنیتت اینطوریه، آره درسته
ولی اینطور نیست و زائیده خیالاتته
هرچیم میگم من برای ادعام ، دلیل دارم، خب تو هم با دلیل بهم ثابت کن که اشتباه میکنم میگه ، اشتباه میکنی و نیازی به اثبات نیست
نمیدونم
شاید الآن بهتر شده باشه، مثل بعضی اخلاقهاش که خیلی بهتر شده
ولی این سابقه ها منو میترسونه
اه دعوامون بشه، اگه دلخوری پیش بیاد، شوهر من هیچوقت پیش قدم نمیشه و این منم که به خاطر پدر مادرم و روز عید باید پیش قدم بشم
این سابقه و این اطمینان از نتیجه هست که منو بیشتر میترسونه
ولی واقعا باید بهش بگم، چون داره ریشه جونم کشیده میشه سر این قضیه
اما زمان درستشو نمیدونم
به خدا من همیشه سعی کردم آروم باهاش حرف بزنم ولی وقتی توهین میکنه وقتی زیر بار حرف منطق نمیره منم قاطی میکنم و آخرشم این منم که محکومم
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
ذهن خواني نكن... باهاش حرف بزن! اونطوري كه گفتم باهاش حرف بزن... مطمئن باش دركت مي كنه!
نترس خواهرم...
زمان درستش امشبه!
قاطي نكن... آروم باش و هر چي كه گفت باور كن...
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
شمیم منم مثل توهم می خوام یه چیزی بگم هزارتا مناسبت جلوترو تو ذهنم میارم پشیمون میشم ولی بعد می بینم چه خوب شد اون دلخوری رو گفتم هم دعوامون نشده همم من ذهنم آروم شده و هم بهم بیشتر خوش میگذره ............
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
تو جملاتي كه برات نوشتم دقت كن...
همونطور كه خودت گفتي موضوع مهميه!
پس متمهمش نكن! دادگاه راه ننداز... بر چسب نزن! سرزنش نكن! يه كاري نكن كه موضع بگيره... به جملاتي كه برات نوشتم دقت كن! از جملات " من " استفاده كن
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام شمیم
اوضاع خوبه ؟
چی کارا کردی؟
بهتر شده حالت؟
فکر و خیالتو کمتر کردی؟
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام جناب SCi
راستش من هنوز هیچی نگفتم، برخورد بدی هم نداشتم
ولی دو شبه شوهرم میاد خونه همش تو خودشه، گوشیش که زنگ میخوره طبق معمول با خوشرویی جواب میده، همسایه ها کاری دارن با خوشرویی انجام میده ولی میاد خونه یه سلام و والسلام
دیشب مامانم خونمون بود، مثل همیشه خوش برخورد بود، تو پذیرایی کمکم میکرد و فکر کردم شب قبل خسته بوده و حالا هم همه چی درست شده، ولی وقتی مامانمو رسوندیم برگشتیم خونه دوباره همونطوریه
چند بار خواستم ازش بپرسم که چی شده؟ ولی نپرسیدم، سعی کردم عادی رفتار کنم
نمیدونم چرا اینکارا رو میکنه
اگه مسئله کاری پیش اومده چرا با همکاراش عادی رفتار میکنه
اگه مسئله ساختمونه چرا با همسایه ها عادیه
اگرم مسئله خودمونه ، چرا باهام حرف نمیزنه؟
این سوالات ذهنیم اشتباهه؟
نه اقلیما جان
این فشار فکر و خیال هیچوقت تموم نمیشه، باید باهاش حرف بزنم ولی نمیدونم چقدر بدتر میشه یا ...
نمیدونم
میترسم بعدش پشیمون بشم و حسرت این آرامش ظاهری که داریمو بخورم