RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام اقلیمای عزیزم
جناب SCi سلام و خسته نباشید
جناب SCi فوق العاده راهنمایی میکنن، تو رو خدا تمام تلاشتو بکن، ببین چیزی که باعث شد من بتونم خودمو تو عصبانیت بیشتر کنترل کنم این بود که گفتم اگه دلخورم و ناراحتم، با مطرح کردنش زمانی که همسرم داره بد صحبت میکنه فقط باعث میشم بیشتر بهم توهین بشه
همین فکر باعث شد تو لحظه ای که داره بهم توهین میکنه یا حرفی میزنه که احساس میکنم تحقیر شدم، به جای اینکه احساس قربانی شدن بکنم ، احساس کنم با مقابله به مثل بیشتر تحقیر میشم
و از همه مهمتر وقتی میبینم تو شرایط عصبانیتش ، جوابشو نمیدم و بعدشم براش قیافه نمیگیرم، احساس عذاب وجدان میکنه و سعی میکنه طوری رفتار کنه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ، حس خیلی خوبی دارم و مطمئنم بیشتر از زمانی که جوابشو میدادم میفهمه اشتباه کرده
و ضمنا، اتفاق جالب دیگه ای هم که افتاده اینه که داره سعی میکنه کمتر ناراحتم کنه و مسائلی که پیش میادو بیشتر رعایت میکنه
اینا همه معجزه سکوت و تمرین تنفس بود
من باورم نمیشه با این دو مهارت و با توجه بیشتر به خودم تونستم زندگی که فکر میکردم اشتباهی شروع شده و از دست رفته رو اینطوری با تمام احساس خوشبختی ممکن به دست بیارم
اینجا دوستانی هستند که عالی راهنمایی میکنن، ولی این کافی نیست، کار اصلی عمل به این نکات هست
من برات دعا میکنم که بتونی علارغم شرایط سختی که داری اینکارو انجام بدی
ولی اینو بدون که همسرت بازم ناراحتت میکنه، بازم بحثها و برخوردهای قبلی هست، ولی این تویی که نباید مثل قبل باشی
دوستت دارم
و آرزوم اینه که بیای بنویسی مهارتها رو کامل اجرا کردی و نتیجشو دیدی
:43:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقليما دوست گلم سلام
حالم خيلي خوب نيست واسه همين انگار مغزم هنگ كرده نتونستم برات چيزي بنويسم ولي مرتب پيگير تاپيكت هستم . دوستان توصيه هاي خيلي كاربردي برات گذاشتن اميدوارم استفاده كني و ... . به اميد بهتر شدن زندگي و روابطت:72:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
سلام اقلیمای عزیزم
جناب SCi سلام و خسته نباشید
جناب SCi فوق العاده راهنمایی میکنن، تو رو خدا تمام تلاشتو بکن، ببین چیزی که باعث شد من بتونم خودمو تو عصبانیت بیشتر کنترل کنم این بود که گفتم اگه دلخورم و ناراحتم، با مطرح کردنش زمانی که همسرم داره بد صحبت میکنه فقط باعث میشم بیشتر بهم توهین بشه
همین فکر باعث شد تو لحظه ای که داره بهم توهین میکنه یا حرفی میزنه که احساس میکنم تحقیر شدم، به جای اینکه احساس قربانی شدن بکنم ، احساس کنم با مقابله به مثل بیشتر تحقیر میشم
و از همه مهمتر وقتی میبینم تو شرایط عصبانیتش ، جوابشو نمیدم و بعدشم براش قیافه نمیگیرم، احساس عذاب وجدان میکنه و سعی میکنه طوری رفتار کنه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ، حس خیلی خوبی دارم و مطمئنم بیشتر از زمانی که جوابشو میدادم میفهمه اشتباه کرده
و ضمنا، اتفاق جالب دیگه ای هم که افتاده اینه که داره سعی میکنه کمتر ناراحتم کنه و مسائلی که پیش میادو بیشتر رعایت میکنه
اینا همه معجزه سکوت و تمرین تنفس بود
من باورم نمیشه با این دو مهارت و با توجه بیشتر به خودم تونستم زندگی که فکر میکردم اشتباهی شروع شده و از دست رفته رو اینطوری با تمام احساس خوشبختی ممکن به دست بیارم
اینجا دوستانی هستند که عالی راهنمایی میکنن، ولی این کافی نیست، کار اصلی عمل به این نکات هست
من برات دعا میکنم که بتونی علارغم شرایط سختی که داری اینکارو انجام بدی
ولی اینو بدون که همسرت بازم ناراحتت میکنه، بازم بحثها و برخوردهای قبلی هست، ولی این تویی که نباید مثل قبل باشی
دوستت دارم
و آرزوم اینه که بیای بنویسی مهارتها رو کامل اجرا کردی و نتیجشو دیدی
:43:
سلام عزیزم
یه حرفی که بهم یاد دادی این بود به شوهرم گاهی اوقات مثل یه انسان نگاه کنم نه یه شوهر
دومی هم سکوت آره تو راست میگی همین طوریه
بازم ازت ممنونم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
اقليما دوست گلم سلام
حالم خيلي خوب نيست واسه همين انگار مغزم هنگ كرده نتونستم برات چيزي بنويسم ولي مرتب پيگير تاپيكت هستم . دوستان توصيه هاي خيلي كاربردي برات گذاشتن اميدوارم استفاده كني و ... . به اميد بهتر شدن زندگي و روابطت:72:
صحرا جان به حرفای sci گوش بده برات تو تایپک حرفای خوبی زده بود
ممنونم ازت
خودتو از تک و تا ننداز
حال و روز تو بدتر از من نیست
سلام ممنون جناب sci بابت راهنماییتون
امروز همسرم مسافرت بود برعکس همیشه که را به راه بهش زنگ می زدم مخصوصا اگه دعوامون می شد بدتر میشدم امروز خیلی بهتر بودم و کمتر بهش زنگ زدم یعنی بز حسب تکلیف و وظیفه ام زنگ زدم تا از حالش با خبر شم و گرنه.....
بهم sms داد که دیرتر می آد منم جوابی ندادم و اونم دوباره sms اش رو فرستاد اینا برام نشونه های خوبه چون همیشه این من بودم که چند بار sms می زدم تا جواب بده
کمتر بهش فکر کردم
به خودم و خونه زندگی رسیدم
کمتر به خانواده اش فکر کردم چون همیشه وقتی تنها میشدم فکر و خیال داغونم می کرد ولی امروز این کارو نکردم
یعنی همش سر خودمو گرم می کردم تا فکر نیاد سراغم
حسم رو نسبت به مادر شوهرم از بد به خوب تغییر دادم و تمام کارهاشو به حساب این گذاشتم که خیر زندگی پسرشو می خواد همین
فقط دارم رو خودم کار می کنم که اگه خواست بره امامزاده اونم تنها چه عکس العملی نشون بدم؟
به نظر شما چه عکس العملی نشون بدم این نقطه عطف دعواهای ماست؟
یه کمی فکر کردم با خودم ولی بازم واقعا ته دلم می ترسم؟
نباید کنترل خودمو دوباره از دست بدم تحت هیچ شرایطی...............
ازتون بازم ممنونم
راستی بابت تایپک تون درباره زناشویی خیلی ممنونم
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خواهرم وقتی افکار منفی یا افکار کلا سراغت میان! با یک فرمان محکم بهشون بگو : ایست! خودم تصمیم می گیرم! سکوت!!!! بعد به آرامی تمرین تنفس کن...
مراقبه بخشش رو در رابطه با مادر شوهرت انجام بده.. قبلا گفتم
یکی از کارهای ویژه ای که باید انجام دهید زندگی در زمان حاله! برای آینده بعدا تصمیم می گیریم! به هیچ وجه پیش داوری نمی کنیم!
ایشون اظهار می کنه امامزاده نمی ره! شما به دلیل عذاب وجدان و ترس از اینکه شما رو مسبب این جدایی بدونه اصرار می کنی که بره! خروجی فکر ایشون : خانومم اصرار داره برم... خودش هم که اذیت می شه! پس تنها برم! خب می گم تنها می رم! می آد می گه! شما می گید نه با هم بریم! خروجی فکر ایشون: یعنی چی!؟ پس حتما می خواد اذیتم کنه... آره می خواد اذیتم کنه! در صورتیکه تو این نیت رو نداری!
پس صبر می کنیم! اگر گفت بریم بگو باشه با هم بریم یه سری بزنیم!
اگرهم نگفت.. اصرار نکن!
بعد برای هفته آینده می گی درسته که نمی خوای بریم برای من و می دونم چقدر برام ارزش قائل هستی! اما اگر می شه یه سری بریم اونجا بد نیست... پدر و مادرت هم فکر بدی نمی کنند!
از هیچ چیزی نترس! می دونید شدی مثل یک بازیکنی که تازه وارد یه بازی می شه و تازه می خواد بازی رو یاد بگیره! اولش یه کمی می ترسه... این ترس طبیعیه و به مرور زمان از بین می ره
سوالی داشتید بپرسید
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
1.فکر منفی=stop
2.بخشش
3.زندگی در زمان حال
4.دیگه اصرار به رفتن نیم کنم
5.این جا یه سوال دارم چون همین جا شروع یه بحث اون میگه می خوام برم امامزاده من میگم باهام بریم اون میگه نه میخوام تنها برم و بعد من میگم چرا اون میگه چون تو دوست نداری من میگم من هرجا همسرم باشه میرم اون میگه....... خلاصه بحث شروع میشه؟
عکس العمل درست چیه این جور مواقع؟
من اینکه می گم می خوام بیام از ته دلمه ولی اون می ترسه که شروع یه بحث جدید باشه رفتنمون به اونجا....
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیز سلام
موفقیتتو بهت تبریک میگم
من جسارتاً قبل از کارشناسان محترم، نظر شخصیمو میگم
به نظرم اصلا نپرس میری خونه مادرت؟ میری امامزاده؟ یا هر چیزی
اگه خودش راه افتاد که بره، و گفت میرم مثلا امامزاده، فقط بگو به سلامت، مواظب خودت باش
باور کن اگه چند بار اینکارو انجام بدی بالاخره خودش یه روز بهت میگه، بیا با هم بریم
عزیزم
وقتی میدونی گفتن یه مسئله باعث به راه افتادن جر و بحث میشه، اصلا عنوانش نکن
منتظر خبر موفقیتهای بزرگترت هستم
:227:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
من يه سوالي دارم! كه جوابش رو مي دونم!
اما مي خوام شما بگي:
چند جا از اين بحثي كه نوشتي، وجود داره كه مي شه بحث رو تموم كرد... يعني مي شه جواب رو عوض كرد و بحث به مسير ديگه اي بره... اون جمله چي مي تونه باشه كه شما بگي؟
آقا: می خوام برم امامزاده
خانوم: باهم بریم
آقا: نه میخوام تنها برم
خانوم: چرا
آقا: چون تو دوست نداری
خانوم: من هرجا همسرم باشه میرم
... بحث اتفاق مي افتد!
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
من دوست دارم هرجا تو هستی و قادرم همراهت باشم ولی اگه تو نمی خوای باشه همراهیت نمی کنم
عواقب بدش
1. اون تنها میره
2.یه روز جمعه بازم از صبح تا 1 نیمه شب تو خونه تنها می مونم و به خاطر این تنهایی ازش کینه می گیرم
3.هفته بعدش هم تنها میره چون این طوری راحت تر بوده و عادتش می شه
4.مطابق خواسته پدر و مادرش عمل کرده
5.رو به سوی حذف شدن من از خانواده ی همسر رفتم و هدف اونا تحقق پیدا میکنه
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیز من ترجیح میدم کارشناسها راهنمائیت کنن
ولی نظر من اوایل مثل تو بود، اینکه باید همه جا باشم تا جایی نمونه که کسی بتونه پرش کنه
ولی نتیجه عکس میگرفتم، تو همه موارد نه، ولی از وقتی به توصیه دوستان شروع کردم به رسیدن به خودم و کمتر دور و بر همسرم بودن، نتیجه خیلی عالی شد
مطمئن باش همسرت وقتی حضورت کمرنگ بشه دنبالت میگرده
بازم صبر کن کارشناسها نظرشونو بگن
:72:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام جناب sci میشه راهنمایی کنید