RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتګین جان،
آره جوابهات خیلی بد بوده. خیلی خیلی بد.:320:
من نمی دونم شما زیاد تحت فشاری یا اینکه واقعا متوجه نیستی دوستان چی می ګن. همه متفق القول دارن می ګن رفتارت و عکس العملهات در این ماجرا همه اشتباه است. هرچی می ګیم شما برعکسش را انجام می دی.:161:
من فقط یه جمله می ګم. نظر من اینه. چون شما وقتی براتون توضیح می دیم باز مسیر را اشتباه می ری.
به هر دلیلی زنګ زد، هر کاری داشت، هرجا دیدیش، هر کس پیغام آورد و هر مدل ارتباطی با ایشون انجام شد و هر حرفی زد تنها جوابت این باشه:
من دیګه نمی خوام در مورد این موضوع با شما بحث کنم. من سر خونه و زندګیم نشستم، مشکلی هم نه با شما و نه با زندګیم ندارم. طلاق هم نمی خوام. هر کاری دوست داری بکن. تمام!!!
هر حرفی زد فقط ګوش کن. هر سوالی کرد بګو من هیچ توضیح و جوابی ندارم. حرف من فقط همین دو جمله است. صحبتهاش که تموم شد قطع کن.
درمورد عقدنامه هم می پرسه بګو دست من نیست. می ګه دست باباته. بګو برو با خودشون صحبت کن. من تو این ماجرا هیچ دخالتی نمی کنم.
چرا الکی میګی باشه صحبت می کنم. به تو چه که صحبت کنی. بګو من نه طلاق می خوام. نه مشکلی دارم. دارم زندګیم را می کنم.
انګار این مسایل مالی تو خونه شما خیلی جدی بوده که حتی بحث این یه ذره پول یارانه را هم می کنید. آخه این پول ارزش این را داره که تو همچین ماجرای مهمی مطرح بشه؟
زندګیت داره از دست می ره، اون داره با سیاست با تو برخورد می کنه بعد تو هی می ګی حالا یارانه ماه قبل را با هم خوردیم و ... تو بګو اصلا نمی خوام دیګه چیزی بشنوم. فقط همین را بګو. حرف هیچی را نزن. نه پول نه مهریه نه نفقه نه یارانه نه ... وقتی رفتید دادګاه تکلیف این دو ماه یارانه را هم معلوم می کنید.:316:
فعلا حرف نزن!!!
امضا می کنم و می خوام و نمی خوام و .... هیچی نګو. هیچی. جواب هیچ حرفی را نده. :163:
شما همش می ګی عقدنامه. بابا جان اون اګه می خواست می رفت سر یه هفته یکی دیګه می ګرفت. ګول نخور!!
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
خب آخه اگه الان اينو بگم كه بدتر متنفر مي شه ازم . من كه قبلا بهش گفتم كه موافقم براي طلاق . فقط بنا به نصيحت دوستان مي خواستم يه كم فرصت بيشتري فراهم كنم تا اونم يه كمي بيشتر فكر كنه . به خاطر همينم عقدنامه رو بهونه كردم تا زمان بيشتري بگذره . مي دونم كه اگه الان بهش بگم زدم زير همه حرفام و حالا ديگه طلاق نمي خوام بدتر ازم متنفر مي شه و اگه ام يه ذره اميد داشته باشم كه تو اين فرصت نظرش برگرده ديگه اون اميدم ندارم . براي اينكه مطمئنم پيش خودش فكر مي كنه كه همه اينا سياست من و بابام بوده و من مي خوام تو گرفتن طلاق اذيتش كنم همين و بيشتر مي فهمه كه بهش نياز دارم و دوسش دارم و نمي خوام طلاق بگيرم .
من هزار بار به هزار زبون بهش گفتم كه دوسش دارم و بياد بريم پيش يه مشاور ولي وقتي قبول نمي كنه چقدر ديگه با اين اداهام جلوي طلاقو بگيرم . فكر مي كنيد راضي مي شه مي شناسمش انقدر به بابام مشكوكه و ازش مي ترسه كه الان فكر مي كنه همه اينا نقشه اونو و بدتر لج مي كنه .
البته فعلا دست نگهداشتم و مي خوام امروز برم پيش مشاورهايي كه دوستان معرفي كردن . شايد اگه يه متخصص تو جريان ريز ريز زندگي ما قرار بگيره بهتر بتونه شخصيت اونو هم بشناسه و بهم كمك كنه .
در مورد مسائل مالي هم حرفشو اون پيش كشيد چي مي گفتم مي گفتم زود باش بريز تو حسابم راست مي گي حقم بوده . خب اگه حقمه از اين به بعدشو مي گيرم . خب نمي دونستم بهش چي بگم همش حرف اينا را پيش مي كشه فكر مي كنه من مشكل مالي دارم يا دنبال مهريمم .
در مورد عقدنامه هم نمي تونه بره يكي ديگه بگيره يه بار قبلا المثني گرفتيم . و تنهايي هم بدون عقدنامه نمي تونه كاري كنه تا من راضي نشم به طلاق . به خاطر همينه كه همش مي خواد پاي منم بكشه وسط و همش با اعصاب من بازي مي كنه .
هزاربارم بهش گفتم كه اگه خيلي عجله داره خودش به بابام زنگ بزنه ولي حاضره هزارسال ديگه ام صبر كنه به بابام زنگ نزنه . مي شناسمش كه چقدر غد و يك دنده است .
مي خوام ازتون بپرسم شما جاي من بودين چقدر صبر مي كردين . يه ماه دو ماه 1 سال 2 سال . اگه اينجوري پيش بره هيچ اتفاقي نمي افته . فقط زمانه كه مي گذره يه كمش اشكال نداره آدم مي گه خب 1 ماه يا 2 ماهم دور شدم ازش ازش خبر نگرفتم آويزونش نشدم كه فكر كنه نمي تونم بدون اون زندگي كنم و هزار تا از اين مسايل . ولي آخرش كه چي . كي كم مياره اون يا من ؟
اون كه بر نمي گرده سر زندگيش اگه بخواد برگرده تو همين مدت كه مي تونم به بهونه عقدنامه بپيچونمش بر مي گرده پس ديگه براي چي بيشتر صبر كنم . تا كي صبر كنم . چند سال همين جوري بشينم و به انتظارش سپري كنم كه آيا پشيمون مي شه يا نمي شه . مگه من آزار دارم كه بخوام از اون انتقام بگيرم . وقتي نمي خواد باهام زندگي كنه چقدر با اين كارام بهش نشون بدم كه عاشق و كشته مردشم . يه جايي ام صبر خودمم تموم مي شه .
صبرم داره تموم مي شه . دارم خودمو مي كشم كه يه كم ديگه صبور باشم ولي هر دو روز يه بار زنگ مي زنه و مي ره رو اعصابم و همش حرفاي قبليشو تكرار مي كنه و منم بيشتر به اين نتيجه مي رسم كه فايده نداره و بيشتر نااميد مي شم كه تا همين اللانشم چرا صبر كردم . ولي بازم صبر مي كنم . حداقل تو اين مدت خودمم بيشتر عادت مي كنم به تنهايي و كمتر برام سخت مي شه دوري از اون .
الان مطمئنم اگه قضيه برعكس بود و عقدنامه دست خانواده اون بود فوري مي دادن . الان پيش خودش فكر مي كنه چقدر مهمه و كيف مي كنه از اين كه باباي منو ترسونده و بابام با ندادن عقدنامه يه جورايي داره التماسش مي كنه كه برگرد.
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
خواهش ميكنم عزيزم اصلا ديگه بهش توجه نكنيد اصلا برا طلاق شما نياز به عقد نامه نيست ميتونه بره شكايت كنه و فقط برا اين نميره كه ميخواد شما را راضي به طلاق توافقي كنه همين علتشم ندادن مهريه است اينكه ميگه ميدمم حرف ميزنه اگه ميخواست مهريه بده تا حالا رفته بود طلاقتونم داده بود يا نميخواد طلاقت بده يا از ترس مهريه اقدام نميكنه مطمئن باش كسي كه نگران دادن نفقست چطور مهريه ميده اين ادا هام برا اينه كه شما توافقي و بدون هيچي ازش جدا بشيد نه نبودن عقدنامه اصلا عقد نامه رو بديد و بگيد حالا برو دادگاه و بگو ميخوام زنمو طلاق بدم هر چي قاضي حكم كرد قبول درسته همه قانونا برا مرداست ولي ديگه به اين راحتيم نيست.شما تحصيل كرده اي ازتون اين همه اشفتگي بعيده بريد پيش يه وكيل و بهش بگيد همسرتون ميخواد طلاقتون بده از نظر قانوني چطور باهاش برخورد ميشه.نشستيد به قصه خوردن ضعف نشون دادن كه چي بشه.منم 6 ماه پيش شما بودم ولي همسرمو رها كردم و محكم گفتم مهرمو ميخوام به اين دليل كه عادتت نشه اين كار.تازه من قبلش رفته بودم دادگاه و مهرمم بخشيده بودم ولي روز دادگاه به خاطر برخورد همسرم گفتم پشيمونم و مهرمو ميخوام.حالا تازه بعد 6 ماه بي خبري داره يه خبرايي ازش ميشه.شما هم برو پيش وكيل روانشناس همشم حرفه خودتو نزن بعدا پشيمون ميشي
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
خب آخه اگه الان اينو بگم كه بدتر متنفر مي شه ازم . من كه قبلا بهش گفتم كه موافقم براي طلاق . فقط بنا به نصيحت دوستان مي خواستم يه كم فرصت بيشتري فراهم كنم تا اونم يه كمي بيشتر فكر كنه . به خاطر همينم عقدنامه رو بهونه كردم تا زمان بيشتري بگذره . مي دونم كه اگه الان بهش بگم زدم زير همه حرفام و حالا ديگه طلاق نمي خوام بدتر ازم متنفر مي شه و اگه ام يه ذره اميد داشته باشم كه تو اين فرصت نظرش برگرده ديگه اون اميدم ندارم . براي اينكه مطمئنم پيش خودش فكر مي كنه كه همه اينا سياست من و بابام بوده و من مي خوام تو گرفتن طلاق اذيتش كنم همين و بيشتر مي فهمه كه بهش نياز دارم و دوسش دارم و نمي خوام طلاق بگيرم .
اون زمان که با اون آقا می رفتی رستوران باید فکر می کردی که ازت متنفر می شه. نه سر پول یارانه. عزیز من!!
من هزار بار به هزار زبون بهش گفتم كه دوسش دارم و بياد بريم پيش يه مشاور ولي وقتي قبول نمي كنه چقدر ديگه با اين اداهام جلوي طلاقو بگيرم . فكر مي كنيد راضي مي شه مي شناسمش انقدر به بابام مشكوكه و ازش مي ترسه كه الان فكر مي كنه همه اينا نقشه اونو و بدتر لج مي كنه .
هر چی بیشتر بهش بګی دوستت دارم، بیشتر ازت متنفر می شه. جهت اطلاع!!
حرف نزن. سکوت چاره ی کار شماست.
البته فعلا دست نگهداشتم و مي خوام امروز برم پيش مشاورهايي كه دوستان معرفي كردن . شايد اگه يه متخصص تو جريان ريز ريز زندگي ما قرار بگيره بهتر بتونه شخصيت اونو هم بشناسه و بهم كمك كنه .
در مورد مسائل مالي هم حرفشو اون پيش كشيد چي مي گفتم مي گفتم زود باش بريز تو حسابم راست مي گي حقم بوده . خب اگه حقمه از اين به بعدشو مي گيرم . خب نمي دونستم بهش چي بگم همش حرف اينا را پيش مي كشه فكر مي كنه من مشكل مالي دارم يا دنبال مهريمم .
نخیر. نه بګو بریز تو حسابم. نه بګو نریز تو حسابم. هیچی نګو. هیچی. حق تو زندګیته که داری با دست خودت خرابش می کنی. یارانه دیګه چیه!!
در مورد عقدنامه هم نمي تونه بره يكي ديگه بگيره يه بار قبلا المثني گرفتيم . و تنهايي هم بدون عقدنامه نمي تونه كاري كنه تا من راضي نشم به طلاق . به خاطر همينه كه همش مي خواد پاي منم بكشه وسط و همش با اعصاب من بازي مي كنه .
صد بار هم که المثنی بګیرید باز هم می تونید درخواست کنید. اصلا می تونه بره شکایت کنه که خانمم عقدنامه را قایم کرده. فرض کنیم خدای نکرده خونه شما آتیش ګرفت و عقد نامه سوخت. اونوقت دیګه شما به جرم زن و شوهر نبودن و با هم زندګی کردن می شید مجرم؟؟
نخیر. می رید درخواست یه المثنی دیګه می کنید. باز حرف خودت را تکرار کن.
برای طلاق هم نه نیازی به شما هست و نه نیازی به عقد نامه. خبر نداری بدون. مرد می تونه هر زمانی که دلش خواست و عشقش کشید بره دادګاه بګه می خوام زنم را طلاق بدم. هیچ کس هم بهش نمی ګه چرا. فقط باید مهریه اش را بده. باز بګو آخه من اګه نرم درخواست طلاق ندم که نمی شه.
هزاربارم بهش گفتم كه اگه خيلي عجله داره خودش به بابام زنگ بزنه ولي حاضره هزارسال ديگه ام صبر كنه به بابام زنگ نزنه . مي شناسمش كه چقدر غد و يك دنده است .
مي خوام ازتون بپرسم شما جاي من بودين چقدر صبر مي كردين . يه ماه دو ماه 1 سال 2 سال . اگه اينجوري پيش بره هيچ اتفاقي نمي افته . فقط زمانه كه مي گذره يه كمش اشكال نداره آدم مي گه خب 1 ماه يا 2 ماهم دور شدم ازش ازش خبر نگرفتم آويزونش نشدم كه فكر كنه نمي تونم بدون اون زندگي كنم و هزار تا از اين مسايل . ولي آخرش كه چي . كي كم مياره اون يا من ؟
اون كه بر نمي گرده سر زندگيش اگه بخواد برگرده تو همين مدت كه مي تونم به بهونه عقدنامه بپيچونمش بر مي گرده پس ديگه براي چي بيشتر صبر كنم . تا كي صبر كنم . چند سال همين جوري بشينم و به انتظارش سپري كنم كه آيا پشيمون مي شه يا نمي شه . مگه من آزار دارم كه بخوام از اون انتقام بگيرم . وقتي نمي خواد باهام زندگي كنه چقدر با اين كارام بهش نشون بدم كه عاشق و كشته مردشم . يه جايي ام صبر خودمم تموم مي شه .
دو هفته است طرف رفته می ګه چند سال باید صبر کنم. مګه فقط تو بلاتکلیفی؟ اونم بلاتکلیفه. چرا اینقد عجول و حرف ګوش نکن هستی؟
صبرم داره تموم مي شه . دارم خودمو مي كشم كه يه كم ديگه صبور باشم ولي هر دو روز يه بار زنگ مي زنه و مي ره رو اعصابم و همش حرفاي قبليشو تكرار مي كنه و منم بيشتر به اين نتيجه مي رسم كه فايده نداره و بيشتر نااميد مي شم كه تا همين اللانشم چرا صبر كردم . ولي بازم صبر مي كنم . حداقل تو اين مدت خودمم بيشتر عادت مي كنم به تنهايي و كمتر برام سخت مي شه دوري از اون .
الان مطمئنم اگه قضيه برعكس بود و عقدنامه دست خانواده اون بود فوري مي دادن . الان پيش خودش فكر مي كنه چقدر مهمه و كيف مي كنه از اين كه باباي منو ترسونده و بابام با ندادن عقدنامه يه جورايي داره التماسش مي كنه كه برگرد.
ګیرم که کیف کنه. تو که عاشقشی. باید از کیف کردنش خوشحال بشی که!!
با این اخلاقات دارم شک می کنم که حق با بنده خداست. بابا دیونه اش کردی. برو درخواست طلاق توافقی بده، مهریه ات را هم ببخش بذار بنده خدا یه نفسی بکشه!
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
بهشت جون عزيزم:72:
بابا تو چرا ترمز بريدي اين وسط؟؟!!:311:
سبكترين عزيزم... آروم باش گلم:72: ... دستت رو بذار روي قلبت و چند بار بگو "الا بذكر الله تطمئن القلوب" . نترس اگه حاضر به طلاق توافقي نشدي ازت متنفر نميشه! بذار خودش اقدام كنه اصلا شايد ميخواد يه كمي اذيت كنه و دوباره برگرده! نه سرش داد بزن نه احترام و غرورشو بشكن ونه احترام وغرور خودتو!
جمله اي كه بهشت گفت هم اصلا بدنيست
"من دیګه نمی خوام در مورد این موضوع با شما بحث کنم. من سر خونه و زندګیم نشستم، مشکلی هم نه با شما و نه با زندګیم ندارم. طلاق هم نمی خوام. هر کاری دوست داری بکن. تمام!!!"
اگه همه ي اين كارها رو هم كردي و خداي نكرده باز هم طلاقت داد اصلا ناراحت نباش عزيزم زندگي كه تموم نشده ان شاءالله يكي ديگه يه روز ديگه يه زمان ديگه ... وخدا اجر صبرتو ميده! فقط اينقدر جزع و فزع نكن! (املاش درسته؟) روز آخرم (اگه من جاي تو بودم) تو چشماش نگاه ميكردم و با همون اشك تو چشمام و بدون اينكه سرش داد بزنم ميگفتم "دعا ميكنم هيچ وقت هيچ كسي در حقت كاري كه تو با من كردي رو نكنه" و مي رفتم
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
یاسا مګه داری فیلمنامه ی فیلم هندی می نویسی که فکر روز آخرش و اشک چشماشم کردی؟؟
درضمن ایشون کار خیلی وحشتناکی در حق خانومش نکرده. اګه دقت کنی به کل داستان ( همون فیلمنامه ) ایشون بارها سر مسایل ارتباطی خانمشون بهشون تذکر دادن و ګفتن که براشون قابل هضم نیست، اما خانم به جای مدیریت مساله و ... با لج و لجبازی ادامه دادند. شروعش هم که با یک خیانت دو طرفه بوده. دیګه چی از این زندګی می مونه؟؟ آقا سعی کردند ولی ګویا نتونستند فراموش کنند و تذکرات و مشکلات بعدی متعاقب اون بوده.
سر مسایل مالی و ... هم که کار تا بحث یارانه ها هم می ره. یعنی آقا سر مسایل مالی هم کلی تحقیر شدند. دیګه چی می خوای بیشتر از این؟
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
درسته عزيزم
سبكترين عزيز اشتباهات بزرگي كرده منم منكر نيستم
اما...
اما اين اشتباهات در حدي نيست كه بخواد زنشو طلاق بده و هرگز اونو نبخشه البته اين نظر شخصي منه. در مورد اون پايان فيلمنامه (:D) بايد عرض كنم كه مي خواستم بگم التماس ممنوع! اما ميتوني يه كمي اشاره كني! يك اشاره ي كوچيك كه چقدر زندگي بدون تو برام سخته! اما فقط يك اشاره نه التماس!:305:
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتکین عزیز،
به نظر من شما همه اش داری از ترس این و اون زندګی می کنی. الان که بیشتر و بیشتر باهات آشنا می شیم و نوشته هات را می خونم دارم بیشتر مطمعن می شم که ادامه ی ارتباطت با اون آقا هم (شروعش را نمی ګم ) مدل همین رفتارهات با همسرت بوده. از ترس این و حرف اونو و ... به جای تصمیم درست دایم داری به این و اون فکر می کنی. به اتفاقی که اصلا نیفتاده. بعد با رفتارهای اشتباهت موضوع را می کشونی به بدترین جای ممکن.
مثلا در مورد اون آقا وقتی فهمیدی که همسرت نیست و خواستی تمومش کنی با همین مدل منطق عجیب غریب خودت و ترس از این و حالا می خوام ادامه بدم که شوهرم نفهمه و ... رسوندیش به مرحله ی بدتری. در صورتی که هر آدم معمولی ( نګفتم هر آدم عاقلی یا خاصی ) می دونست که اون رابطه اګه همونجا قطع می شد خیلی خیلی بهتر بود. اما شما به شیوه ی اشتباه خودت ادامه دادی. قصدت بد نبود. اما نتیجه افتضاح بود.
الانم دقیقا همون مدلیه. نیتت خیره. دلت می خواد درستش کنی. اما مسیر را داری اشتباه می ری و آخرش هم نتیجه افتضاح خواهد بود. اګه حرف ګوش کنی و مسیری را بری که دوستان می ګن نتیجه ی بهتری میګیری.
یه کم بیشتر روی خودت و عزت نفست و ارتباطاتت و حق و حقوقی که برای خودت قایلی کار کن. کمتر هم بخاطر مردم و این و اون رفتار کن.
حتما حتما حتما برو مشاوره. نه برای طلاقت. واسه زندګی خودت.
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
ضيش مشاور حتما مي رم به قول شما نه براي طلاق واسه خودم كه خيلي داغون شدم . راستش ديشب خيلي فكر كردم به همه زندگيمون از اون اول تا الان . مثل يه فيلم همه چي اومد جلوي چشمم . از رابطه هاي خانواده هامون گرفته كه بعد از شب عروسي دعواهاشون با هم شروع شد و ما هم آتيش بيار معركه بوديم و هر كدوم طرف خانواده خودمونو مي گرفتيم . البته خداييش تو اين مورد مطمئنم كه حق با من بود . ولي كلا به خيلي چيزا فكر كردم و خلاصه اينكه ته تهش به اين نتيجه رسيدم كه اين زندگي نيست كه ما داريم مي كنيم . اون به من خيانت كرد و من به اون . هر چي حرمت بود تا حالا بينمون شكسته و بعد از اين جداييمونم هم كه اگه هم قرار باشه برگرديم هيچ مشكلي حل نمي شه . بايد مثل هميشه من كوتاه بيام و زندگي ادامه پيدا كنه تا يه جايي دوباره خسته شم از اينكه چرا انقدر به من ظلم مي شه . اون كه از اولشم منو مي شناخت مي دونست دوست دارم درس بخونم و ادامه تحصيل بدم مي دونست دوست دارم كار كنم . مي دونست رفتارم با مرداي ديگه چجوريه ولي بقول خودش بعد ازدواج فكر مي كرده كه من درست مي شم و به جاي اينكه نگران درس و كار و رابطم با مرداي ديگه باشم بايد به فكر راضي كردن اون مي بودم .
آره مي دونم شايد همه اينا رو اگه زمان برمي گشت و اين همه اتفاقاي بد و حرمت شكنيا نشده بود درستش مي كردم . هرچند واقعا بي انصافي مي دونم كه اگه اون دوست نداره درس بخونه و تنبلي مي كنه چرا منم بايد از حقم بگذرم ولي با اين حال اگه زمان برميگشت با اين تجربه اي كه بدست آوردم خيلي كارا مي كردم ولي حالا ديگه خيلي چيزا از بين رفته . ديشب بعد از اين همه فكر كردن آخرش به اين نتيجه رسيدم كه تمومش كنم ديگه .
مگه اينكه اون بخواد كه ادامه بديم كه زياد اميديم ندارم نمي خوام بيشتر از اين صبر كنم يه هفته ديگه بيشتر صبر نمي كنم . تو اين مدت اگه مي خواست حسابي وقت داشت واسه فكر كردن . بهم بارها ثابت كرد كه حتي يه ذره هم ديگه دوسم نداره . حالا من همش خودمو تيكه پاره كنم كه چي بشه محبتشو گدايي كنم . اشتباه كردم كه كردم مگه اون نكرده چرا من انقدر خودمو عذاب بدم .
حتي اگه ام برگرده و خودش پشيمون باشه بازم اميدي ندارم كه خيلي مشكلاتمون حل بشه . مشكل خودمونم حل كنيم مشكل خانواده هامون همچنان پابرجاست .
من دعاهامو كردم اميدمم به خدا هست كه كمكم كنه و دلشو نرمتر كنه . اگه خدا بخواد مي شه اگه هم نه نمي شه . فردا مي رم با بابام حرف مي زنم و مي گم كه يه هفته ديگه بيشتر صبر نمي كنم و تصميممو گرفتم . فقط خداكنه عقدنامه رو بده و ناراحت نشه . به اونم زنگ مي زنم و مي گم كه 5 شنبه هفته بعد يه قرار با وكيل جونش بذاره بريم پيشش .
اون يه هفته ديگه ام وقت داره كه فكراشو بكنه . مطمئنا اولين سوالي كه مي كنه اينه كه بابات راضي شد اون همش فكر ميكنه تو سر بابام و من يه نقشه ست مي خوام از اين لحاظم مطمئنش كنم كه ديگه هيچ نقشه اي تو كار نيست . بره اين يه هفته رو هم فكر كنه اتفاقي كه مي خواد بيفته بالاخره مي افته . يك هفته كم زماني نيست اگه بخواد فكراشو بكنه كه البته بقول خودش خيلي وقته فكراشو كرده من فقط دارم خودمو حرص و جوش مي دم و منتظره معجزه ام .
ولي ديگه مي خوام تمومش كنم .مي دونم كه الان همتون مي گين اين همه وقت گذاشتيم و بهش گفتيم صبر كنه آخرشم بي فكر كار خودشو كرد . ولي اينطوري نيست خيلي چيزا هست كه مي دونم به تنهايي و با خواستن من درست نمي شه . بايد اونم بخواد .
ديگه ترسيم ندارم از جدايي . فقط دوسش دارم و مي دونم كه دلم براش هميشه تنگ مي شه ولي زندگي كردن با يه آدم مغرور و از خود راضي كه هميشه دوست داره حرف حرف اون باشه انقداهم راحت نيست و دلش عين سنگ مي مونه ديگه انقدا هم برام جذاب نيست . بالاخره اين دورانم مي گذره اگه قراره طلاق بگيريم بالاخره دورانش بايد بگذره و من هم بايد سعي كنم فراموشش كنم و به خودم بيشتربرسم . ديگه نمي خوام محبتشو گدايي كنم .
اون منو ميشناخت و مي دونست كه چقدر دلم نازكه و چقدر بهش وابسته ام . بيشتر از همه چيز اين دلمو شكوند كه وقتي بهش زنگ زدم چند روز پيش بهم گفت كه مي خواد گوشيشو عوض كنه و راحت تره كه ديگه صدامو نشنوه . دلمو خيلي شكست . خورد شدم و ديگه نمي خوام از اين خوردتر بشم .
هر چي قسمت باشه همون مي شه .
چرا مگه گناهه كبيره كردم يا قتل كردم كه اينجوري بايد منو عذاب بده . گناهم اين بوده كه با مرداي همكارم بيشتر از يه سلام حرف مي زدم . يا اين كه دوست داشتم درس بخونم و كار كنم و اون ترجيح مي داد ديگه بيشتر از اين از اون سرتر نباشم .
من خيلي وقتا تشويقش كردم كه درسشو ادامه بده يا بره يه چيزي ياد بگيره يه حرفه اي چيزي كه بعدها هم بدردش بخوره . اما هميشه مي گفت خوشم نمي ياد. حالا يكي از حرفاش اينه كه من هميشه فداكاري كردم براي ديگران تو الان فوق ليسانستم گرفتي فرردا دكترا هم مي گيري خونه هم كه داري ولي من هيچي ندارم . خب اين جز حسودي چي مي تونه باشه . مگه من خواستم كه اون فداكاري كنه و درس نخونه . من دانشگاهي كه مي رفتم دانشگاه دولتي بود و يه قرون پول نمي دادم كه بگم اين آقا واسه من فداكاري كرده خرج تحصيل منو داده و الان انقدر از اين بابت ناراحته . خداييش دل ادم مي شكنه . چه فداكاري كرده من كه هميشه خودمم پول در مي آوردم و خرج خونه مي كردم . مي گه من هميشه دوست داشتم برم درس بخونم ولي چون مي ديدم اگه نرم سركار خرج خونه رو نمي تونم بدم دلم نمي يومد برم . مي بينيد تو رو خدا . مگه اينا رو قبل از ازدواج نمي دونست كه وقتي ازدواج مي كنه خرج زنشم بايد بده . ولي به خدا قسم هيچي هم كه بگم شخصي براي من گرفته تا حالا نگرفته كه دلم نشوزه از اين حرفاش . بعضي زنا هستن از شوهراشون هر چند ماه يه بار پول مي گيرن يه طلايي چيزي واسه خودشون مي گيرن پس انداز مي كنن يا پولاشونو پس انداز مي كنن . ولي من بدبخت همون يه ذره طلاييم كه روز عروسي كادو گرفتم چون ديدم اوايل ازدواج وضع ماليش خوب نيست فروختم و بهش دادم كه قرضاي مربوط به عروسي رو بده . و هيچوقتم ياد نمي ياد بهش گفته باشم يه پولي بده مي خوام واسه خودم پس انداز كنم . اون فقط هر چي در مي آورد خرج غذا و اجاره خونه مي كرد . آخه اينم ديگه وظيفش نبود كه حالا مي گه من فداكاري مي كردم . خدا آخه من به كي بگم غصه هامو .
حالا ديگه نمي خوام بيشتر از اين براي من فداكاري كنه بره يه كم واسه خودش عشق و حال كنه . من نمي خوام كسي با منت خرج منو بده .
ديشب خيلي به همه چي فكر كردم و ديدم اصلا ديگه امكان نداره ما با هم خوشبخت بشيم مشكلات ما يكي دو تا نيست حتي اگه شكشم به من برطرف بشه و منو ببخشه كه بعيد مي دونم اين اتفاق بيفته . خيلي چيزاي ديگه هست كه همين طوري مي مونه . و مقصر همشم از نظر اون منم . به خاطرر همينه كه ديگه بريدم و مي خوام برم جلو هر چي مي خواد پيش بيادم ازش نمي ترسم . خدا خودش بزرگه .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دوست عزیزم
منم شرایطی مثل تو رو داشتم عزیزم
آره دقیقا همین طوره که می گی
منم فکر می کردم که حالا برگردم وقتی اون نخواد عوض بشه من شاید باز حداکثر 1 یا 2 سال بتونم تحمل کنم و یه روز باز به همین نقطه می رسم
واسه نگه داشتن یه زندگی هر دو طرف باید براشون مهم باشه و براش تلاش کنن
یه طرفه نمیشه
آخرش می بره
منم همسر سابقم رو دوست داشتم 7 سال عاشقش بودم
اونم بدبین بود
بهشت عزیز رفتارهای همسر ایشون هم مثل همسر من بود
اینها دچار بدبینی هستند
یعنی چی که اگه همکارت مردت ازت سوال کرد نباید جواب می دادی ؟!
اون روز سبکتکین یه جوری می پیچوندش فردا چی اگه می فهمید می پیچونه و بهش نمی گه چی ؟
چرا بهضی خانم ها همیشه اصرار دارند مشکل از جانب خانمهاست و اونها همیشه هر ظلمی که بهشون میشه حتما ایراد از خودشونه
سبکترین هم اشتباه داشته اما به خیلی چیزها باید توجه کرد
سبکترین گفته بود شوهرش در جواب خیانتش گفته :
اونهایی که زنهاشون حوری هستند هم خیانت می کنند تو که دیگه عادی هستی
این به نظرتون یعنی چی ؟
یعنی مسئله خیانت برای ایشون امری عادیه و تازه خودشون رو حق به جانب می دونند
علت تمام رفتارها و محدودیتهای که برای سبکتکین میگذاارند هم از روی بدبینیه
چرا ایشون نباید درس بخونه ؟
چرا نباید کار کنه ؟
فقط چون زنه باید هرچی شوهرش میگه گوش بده
تازه هرچی هم سعی می کنه نمیشه و شوهرش یه بهونه دیگه می یاره
آدم نمی تونه یه عمر نقش بازی کنه
خود من آدمی نبودم که بتونم مثل زنهای قدیم فقط بگم چشم و بگم بله قربان و همسرم می خواست اینجوری باشم و من با وجود تمام تلاشهام نمی تونستم بعد یه مدت کم می آوردم و می بریدم
به خاطر همین تک تک حرفهات رو درک می کنم عزیزم
بهونه های اون آقا هم ربطی به دوستی قبلی سبکتکین عزیز نداره ایشون دچاره بدبینی هستند
مگه من یه شوهرم خیانت کرده بودم که حتی اجازه نداشتم برم خونه مامانم ؟!
نه عزیزان
اینها ناشی از تربیت اشتباهیه که یه عمر توی سر بعضی پسرهای اجتماع ما فرو رفته که زن به حکم زن بودن محکوم به اطاعته
تو رو خدا واقعیت ها رو ببنید و فقط به هر قیمتی اصرار نکنید که حتما اشتباه از طرف خانمه
نمی گم سبکتکین هم اشتباه نداشته
هر دوشون مقصرند
اما همسرش دچار بدبینی و سلطه جویی هست که سبکتکین هم مثل من نمی تونه یه عمر باهاش بسازه
شاید موقتا بشه نقش بازی کرد اما یه جا منفجر می شیم
چرا نباید شوهرامون درکمون کنند و بدونن که ما هم دوست داریم کار کنیم ؛ دوست داریم توی اجتماع باشیم ، اگه همکارمون ازمون سوال کرد معنیش این نیست که به ما نظر داره
باید بهمون اعتماد بشه
منم عاشق بودم اما خودم رو کشیدم بیرون چون نمی تونستم یه عمر جواب پس بدم و بگم چشم
شاید بعضی ها بتونن اما من نتونستم
سبکتتکین عزیز هم باید خودش فکر کنه ببینه می تونه یا نه ؟
اگه شوهرش برگرده اما باز همون محدودیت ها تکرار بشه چه قدر می تونه دوم بیاره ؟
منم از طلاق می ترسیدم
اما الان به آرامش رسیدم
من از زندگی آرامش و درک متقابل می خواستم و احترام اما همسر سابقم نتونست برآوردشون کنه
با نهایت دوست داشتن رهاش کردم
بهم گفت تو اینقدر عاشق منی بدون من می میری !!
گفتم با وجودی که اینهمه دوستت دارم اما چون آرامش و احترام می خوام تو زندگی با نهایت دوست داشتن ترکت می کنم
در مورد مهریه هم خودت باید تصمیم بگیری عزیزم اما از روی دلسوزی چیزی رو نبخش
منم معتقدم یکسال روال دادگاه هم طول بکشه چه سودی داره وقتی طرف نخواد
اگه کسی همسرش و زندگیش براش مهم باشه به هیچ قیمتی حاضر نیست اون رو از دست بده
با زور که نمی شه زندگی کرد
ببخشید که یه کم طولانی شد