چی بکم ...
از ساعت ۱۲ نشستم با دقت پستاتونو خوندم ..ولی الان دیگه چشلم باز نمیشه که حرفمو بزنم ...فردا میگم....فقط بدون که خیلی ناراحت شدم و روم تاثیر گذاشت ...
نمایش نسخه قابل چاپ
چی بکم ...
از ساعت ۱۲ نشستم با دقت پستاتونو خوندم ..ولی الان دیگه چشلم باز نمیشه که حرفمو بزنم ...فردا میگم....فقط بدون که خیلی ناراحت شدم و روم تاثیر گذاشت ...
سلام دوستان
تو این 4 روز تعطیل محمد سرما خورده و همین بهونه مناسبی شد که هیچ سری به من نزنه، ولی من آرومم
چون امروز رفتیم خونه دایی با مادرم و همسر ایشون مشاور هستند و مورد اعتماد، مشکلاتمو مطرح کردم، خیلی قشنگ منو درک کرد، ایرادامو گفت ولی معتقد بود سرمنشا همه مشکلات ما مشکل جنسی و افسردگی شوهرمه، که باید حتما حل بشه، قرار شد از دوستش که روانشناسه سراغ یه مشاور خوب رو بگیره و به من بگه، اینکه یکی کاملا مشکلمو درک کرد و حتی مشکلاتی که نگفته بودم هم حدس زد و بیان کرد خیلی آرومم کرد، اینکه با راهنمایی های دوستان این سایت و ایشون و فکر کردن خودم خوب تونستم مشکلمو ببینم و به دور از آشفتگی و غلیان احساسات بتونم به زندگیم نگاه کنم آرامش بخشه، حالا باید روحیه مو تقویت کنم، درسم و کارهای
دیگه مو انجام بدم
سابینا جان خوبی ...
امیدوارم که همینطور در اون ارامش خاصی که داری بمونی ...
دیشب که پست ها رو میخوندم ...البته ببخشیدا که میگم ...اینطوری که از شوهرتون بیان کردی و اشتباهای خودتون یه چیزی برام روشن شد که شوهرتون بیشتر شما رو به چشم مادر دوم میبینه تا همسر...یعنی کسی که دوست داره ازش مراقبت کنه ....اینو بهتون قول میدم که خود مادرشوهرتونم اینو میدونه ....چرا اینقدر همسرتون برای پدر ومادرتون مهمه ...من احساس میکنم نگاه پدرومادر همسرتون به شما همانند یه دایه هست که فرزندی رو قبول میکنه ازش مراقبت کنه ...احتمال این مساله خیلی زیاده ..( ارزو میکنم همچین چیزی نباشه ) مساله جنسی هم ردیف بشه شما به چشم یک ارزا کننده دیده خواهید شد ...سرحالتون میاره ولی باز رفتارها برمیگرده به خودش ...
چیزی که کاملا واضحه اینه که علامت سوال در خانواده همسرتون زیاده و چیزای زیادی هست که شما ازش خبر ندارید ...و بدترش اینه که بهترین دوران عمرتون باید وقت بزاری برای این مساله که خود همین یه مشگل بزرگه .....
اگه همسرتون همچین رفتاری باهاتون داره ..۱۰۰ درصد مقصر خود مادرش هست ...چون اون اینطوری بارش اورده ....فکر میکنم همسرتون هنوز نتونسته درک کنه که زندگی مشترک چیه !!!! چی کار یابد بکنه !! تو این رابطه چی غلطه و چی درسته ...پس یه نتیجه میگیریم که اصلا نمیدونه چی کار باید بکنه !!! و این بر میگرده به خانواده همسرتون....چون چیزی که واضحه اونا اصلا سعی در بهبودش ندارند و بدترش هم میکنند ...
یه چیز دیگه مادرشوهرتون کاملا اونو تو دستش داره ...پس بدون حتی بچه دار هم بشی مردت ماله خودت نیست ...چون اونو تو رو به حساب نمیارند ..سعی کن که رابطشو با مادرش کم کنی ...بهش بفهمون که زندگی ما جور دیگه ایی باید باشه ...باید خیلی از افکارشو تو شکل بدی بهش و بعد راهیش کنی ...مطمن باش اصلا با بیتفاوتی چیزی درست نمیشه ...راه سختی در پیش داری ولی اگه مصمم باشی موفق میشی و...
سعی کن عین یه بچه باهاش رفتار نکنی ..اگثر مردا شاید دوست داشته باشند ولی در این مورد اصلا اینکارو نکن ....به موقع ازش توقع کن ...
اگه جای تو بودم تو این ۴ روز بهش یه زنگ میزدم حالشو میپرسیدم و بعد از اون ازش انتقاد میکردم که ما اگه میخواستیم جدا زندگی کنیم که نیاز نداشتیم ازدواج کنیم ...خوب اینو بهش میگفتی ....و بهش اخطار میدادی که اینطوری هیچی درست نمیشه ....
سلام imoon عزیز
ممنون از اینکه پستمو خوندی و نظر دادی
حرفهات درستن ولی اغراق کردی
مقصر 100 درصد مادر محمد نیست خودشم این وسط به عنوان انسان عاقل و بالغ مسئولیت داره
درسته همسرم درک درستی از زندگی مشترک نداره
درسته از مادر شوهرم حرف شنوی داره ولی خیلی وقتها شده که من با ملایمت باهاش حرف زدم و شیرفهمش کردم و طبق حرف من رفتار کرده
درسته من باید خواسته هامو مطرح کنم بهش و ازش توقع داشته باشم
ولی اگه بهش زنگ میزدم و گلایه میکردم دوباره یکی اون می گفت یکی من باز روز از نو روزی از نو این راهو امتحان کردم ولی جواب نداده فعلا میخوام تا خودمو پیدا نکرده م از جر و بحث دوری کنم
باید خیلی منطقی و به دقت این مسیر رو طی کنم
به نظرم شوهرتون احساس عدم استقلال می کنه،واسه همین رول یه مرد خوشبختو بازی میکنه!
این قضیه رو همه چیزش تاثیر میذاره.به نظرم انتخاب شما به عنوان همسر و بطور کلی ازدواج ایشون یه جور توفیق اجباری از طرف مادرشوهرتون بوده و این شدت گرایش به شما رو واقعا کاهش میده و مسئولیتی در قبال شما پیش خودش احساس نمیکنه.شاید یه مسافرت به هر دوتون خیلی کمک کنه،و همسرتون رو نسبت به شما کنجکاو کنه.
سلام خوبی؟
ببین عزیزم شما شوهرتون رو هر چیزی حساس و دوری می کنه شما رو همون جا زوم کردی
همسرتون از نظر جنسی مشکل داره (امیدوارم بتونه بچه دار بشه)
همسرتون افسردگی داره
چطور یه آدم که افسردگی داره و مشکل جنسی داره رو می خوای مثل همه آدمای اطرافت باهاش برخورد کنی
این آدم از هر چی امید به زندگی و هر چیزی که به مسئله جنسی مربوط می شه فراریه.
شما واقعاٌ باید صبر و حوصله به خرج بدی.
الان مشکل شما کم توجهی یا ... نیست
1- افسردگی شدید همسرتون
2-از عواقب افسردگی: -کم شدن میل -جنسی گوشه گیری - کم توجهی و... که خودتون بهتر می دونید
شما مهمترین مشکل زندگیتون اینه و از این به بعد باید برید اطلاعات جمع آوری کنید که شروع افسردگی از کی بود
از همه مهمتر چه چیزی باعث این افسردگی شده
چه چیزهایی این افسردگی رو حادتر میکنه
وقتی جمع آوری اطلاعاتتون کامل شد باید از همه عوامل ناشی این بیماری تا حد امکان جلوگیری کنید خودتون و همسرتون پیش یه روانشناس خبره برید و تحت درمان باشید
شما اگه از این بیماری همسرتون جلوگیری و بعد درمان کنید شک نکنید همه مشکلات حل می شه به امید خدا
:72:[poem]
دوست خوبم درسته که به قول خودتون یک سال و نیم که عقد کردین. به گذشته فکر نکن.به اینده فکر کن که معلون نیست باید چند سال باهاش زندگی کنی و زجر بکشی.حتما حتما دنبال حل مشکل باش.اگه عروسی کنی و هنوز این مشکلات رو داشته باشی اونوقت جدایی و یا حل مشکل خیلی سخت تر میشه.تا قبل از عروسی یه تصمیم جدی بگر و عاقلانه برخورد کن نه از روی احساس
سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
افرین:104:
کلمه به کلمه حرفات درسته
از هر بحثی که شما رو در مقابل شوهرتون قرار می ده پرهیز کن:81:
یادت باشه اصلی ترین مشکل شما افسردگی شوهرتونه که اگه رفع بشه شک نکن که بیشتر مشکلات شما رفع می شه
بازم می گم
کوتاهی کردن شوهرتون بخاطر افسردگیش هست
مطمئن باش یه روزی چواب تمام زحماتتون رو می ده
سلام سابینای عزیز
بهترین مشاوردرایران جناب اقای چگینی
خیابان مطهری روبروی بیمارستان جم ابتدای کوچه حجت پلاک52 طبقه 3 تلفن88820247
بهترین متخصص اعصاب روان درایران استادروانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی نهران عضووابسته کالج روانپزشکان انگلستان جناب اقای دکترمجیدصادقی
ادرس سعادت اباد..میدان کاج خیابان سروغربی پلاک181 ساختمان پزشکان سینا طبقه دوم واحد 10 تلفن 22368266
دو سه ماه طول میکشه وقت بدهندشما بروپیش منشی یه شیرینی کادویی بهش بده بهتون زودتر وقت بدند..من بخاطر اضطرابم رفتم پیش دکتر صادقی بهم قرص تجویز کردویه نامه ای بهم دادگفت بروپیش اقای چگینی که بهترین مشاور ایران هستندبه لطف خدا الان بعداز3 ماه مشاوره ومصرف دارو فکرمیکنم تازه متولدشدم .:227::227:حتماپیگری کن.ونتیجه رو بهم بگو تامنم خوشحال بشم:323:
سلام دوستهای خوبم
تو این مدت محمد چند تا دسته گل به آب داده، مثلا اومده جمله به جمله حرفهای مادرشو تحویلم میده انگار که حرف خودشه، غافل از این که این حرفها رو مادرش قبلا در تلفن بهم گفته، منم دیدم فرصت خوبیه گفتم این حرفها رو مادرت زنگ زده بود و گفت و تاکید کرد به تو نگم، خلاصه گفت من حرف تو رو باور ندارم و حرف مادرم رو دارم و منم گفتم لطفا الان صحبت نکنیم و خداحافظی کردم، بعد یه نیم ساعت زنگ زد و معذرت خواهی کرد و گفت می بخشی نباید انطوری باهات برخورد می کردم، منم گفتم من غرض و مرضی با مادرت ندارم ولی با مداخله تو کار ما کاری از پیش نمی بره!خلاصه کشش ندادم
بعد همین دیشب فهمیدیم عمه ش مرده، صبحی باز هوای حرفهای مادرش تو کله ش بود، من یه کم دیر کرده بودم برای تشیع جنازه اونقدر عصبیم کرد و ناراحتم کرد ، ولی بچه ها من تصمیم گرفتم بازیچه دست محمد نباشم، یعنی طوری باشه که هر وقت عصبیم کرد عصبانی بشم هر وقت خوشحالم کرد خوشحال بشم و ...، بنابراین عکس العمل نشون ندادم، بعدا خودش دید اشتباه کرده خیلی به پروبالم می پیچید ، قبلا ها هر وقت اینطوری میشد و بعد میومد معذرت می خواست کشش میدادم ولی دیگه امروز بیخیال شده بودم
عصر هم خبردار شدیم که این ترم فقط 1 درس بهش دادن، خیلی جالب بود، بعد دو سال نامزدی الان 3واحد درس، باز ترم قبل بیشتر بود تعداد واحد ها، اونقدر بهش گفته بودم برو با مدیر گروه صحبت کن سعی کن برای خودت جا باز کنی و ...، حتی قرار بود مدیرگروه رو به شام دعوت کنیم که اینقدر این دست اوندست کرد ترم تموم شد، خودش امروز یه جوری بود هی میگفت برم با فلانی صحبت کنم برم با بهمانی صحبت کنم، فکر می کرد من از این حرفهاش خوشم میاد چون قبلا جوری عادتش داده بودم وقتی یه قدم برمیداشت منتش رو سر من بود، انگار کار من بود، امروز پرسید برم با فلانی حرف بزنم؟ گفتم والله من نمی دونم خودت می دونی، بعد تو خونه میگفت از دست من دلخوری؟ گفتم نه چرا دلخور باشم، زنگ زد با مدیرگروهش صحبت کرد بعد اومد گفت خوب مخشو زدم؟ یعنی دقیقا کارهایی که میدونست من دوست دارم، من ولی بچه ها نمی خوام دیگه در کارهاش دخالت کنم و کنترلش کنم،اگرم نظری بدم در حد مشورته، مادر عزیزش که اونروز پشت تلفن به من میگفت تو می دونستی از اول محمد بیکاره ( الان یه سال و نیم گذشته ! ) و پله پله میرین بالا الان بذارین ببینه در صورتیکه آدم تنبلی کنه و این دست اون دست کنه ممکنه پله ها رو برعکس طی کنه، بچه ها من اول کارهای محمد رو پوشش میدادم که تو فامیلم وجهه شو از دست نده ولی اشتباه میکردم، من سپر بلای اون شده بودم، الان کاریش ندارم، بذارید خود واقعیشو نشون بده، بذارید کتک تنبلی هاشو بخوره اینطوری بیشتر احتمال داره به خودش بیاد، بذارید ببینه وقتی 35 سالشه و صاحب کار و بار نیست کسی بهش احترام نمیذاره؛ من سپر بلای اون نمیشم و این فشار ها رو به جون نمی خرم، به جای اون فرم پر نمی کنم و اینور اونور نمیرم
امروز منو که رسوند به خونه بعد 10 دقیقه زنگ زد که دلم برات تنگ شده، جل الخالق وبه حق حرفهای نشنیده!
امشب دوباره زنگ زد که با آیت ( دوستش در انگلیس ) حرف می زده و میگفته که سابینا میخواد منو ببره نیو زلاند، راستش من دارم مقاله می نویسم ( البته دو هفته س که بر اثر مشاجره و اعصاب خورد کنی دست بهش نزدم !! ) برای اینکه بتونم یک بورس خوب بگیرم از دانشگاه خوب، احساس می کنم میخواد مفت و مجانی اسمشو بذارم تو مقاله هام و بنا به گفته خودش حتی برای اون هم پروپوزال بنویسم و یعنی به جاش اقدام کنم، یکی نیست بگه پس تو چی؟؟؟خودت این وسط چه کاره ای؟/
من بحثو عوض کردم و در این باره چیزی نگفتم، دوباره میگفت دلم برات تنگ شده، من پسش نزدم!!
خلاصه همه این مطالب:
1- طبق تصمیمم جر و بحث نمی کنم
2- دست از این که به جای اون تصمیم بگیرم و کارهاشو و عواقب کارهاشو بر عهده بگیرم برداشتم
3- سعی می کنم وقتی تحریکم میکنه که عصبانیم کنه خودمو کنترل کنم
4- وقتی که خوب رفتار می کنه رنجش های قبلی رو به رخش نکشم و پسش نزنم
5- بهش سرکوفت نمیزنم و احترام میذارم
فقط میدونید که ترک عادت موجب مرض است! الان یه سال و نیمه که رابطه من تو یه مسیر اشتباه حرکت کرده، الان که دارم مسیرشو عوض میکنم بدیهیه که مقاومت نشون میده، هم محمد و هم من، حتی ممکنه ناخودآگاه محمد کارهایی بکنه که منو واداره که مثل گذشته مادرش بشم! ولی نه من باید محکم و قوی باشم و همچنین مهربان!! و مسیرمو به دقت طی کنم، حالا 50-50، اگر اصلاح شد که شد، اگر نشد باز به خودم بگم که همه راه هارو امتحان کردم و درست رفتار کردم ولی نشد تا بعد ها خودمو سرزنش نکنم و اعتماد به نفسمو از دست ندم
و اما جواب به دوستهای عزیزم :
قبل از هر چیز از همراهیتون ممنونم، سایت همدردی به من کمک کرد که با کمک دوستها مشکلم رو خوب حلاجی کنم و با حرف زدن آرامش پیدا کنم و مشکلاتمو دسته بندی کنم، به طوری که من سابینایی نیستم که روز اول اینجا تاپیک زده بود، اون سابینا آشفته بود و نمی دونست مشکل واقعیش چیه، ریشه رو نمی دید و فقط شاخ و برگهای مشکلشو میدید که روز به روز بیشتر میشدند و پیچیده تر در صورتی که الان از بین همه فرضیه های تنها چند فرضیه در ذهنم باقی مونده و در مشاوره حضوری بلاخره خواهم فهمید که کدومیک از این فرضیه ها درسته و چه میتونم بکنم
الان احساس قدرت بیشتری می کنم و آرامش بیشتری دارم
underdog عزیزم: خیلی خلاصه و مبهم نوشته بودی ولی انگار منظورت این بود که مادرش منو به محمد تحمیل کرده، نه درست نیست اگه پست هامو از اول می خوندی می فهمیدی که خودش منو انتخاب کرده و مادرش تنها مشوق بوده والان هم نقش پوشش دهنده مشکلات محمد رو بازی می کنه، در ضمن من با محمد مسافرت هم رفتم ولی خوب در نهایت چندان موثر نبوده
مریم نیکخو و مردی در آینه عزیز:
خوب به نظر من و با توجه به پست های دوستان قوی ترین فرضیه ای که دارم اینه که تقریبا 70 درصد مشکلات من از جمله بی توجهی و مشکل جنسی و شاید هم بی مسئولیتی از افسردگی ایشون آب می خورن، باید رفت و دید مشاور چی می گه، شما رو در جریان خواهم گذاشت، در واقع حرفتونو قبول دارم
فرناز 66 عزیزم:
راستش من همیشه گفتم که جدایی برای من آخرین راه حله، اگر بدونم که به هیچ وجه زندگیم درست شدنی نیست، و برای این هم نقشه ای دارم و اون اینه که الان در موقعیت خوبی هستم برای رفتن به خارج، فقط این درگیری ها نمیذارن تمرکز کنم رو کارم، بنابراین درگیری ها رو کم تر و کم تر خواهم کرد و درس خوندنمو بیشتر و بیشتر، حالا این کار بهترین کاریه که الان میتونم بکنم به دلایل زیر:
1- تمرکز میکنم به کار و درسم و با هر موفقیت مثلا چاپ شدن مقاله م روحیه م بالاتر میره و به علاوه به جای افکار منفی و خودخوری که در بیکاری مجال بیشتری پیدا می کنن برای رشد کردن کار مفید انجام میدم، اینو بگم که در دانشگاه بسیار موفق هستم و مورد تشویق اساتیدم، اینحوری روحیه م بهتر میشه
2- وقتی محمد دید من پیشرفت می کنم ممکنه به خودش بیاد و ببینه که من دارم جلو میرم و اون درجا میزنه، بنابراین ممکنه تلاششو بیشتر بکنه و همچنین یک زن پرتلاش موفق جذابتر از یک زن ضعیف غرغروی ایرادگیره که هر روز گریه میکنه !!
3- مادرشوهرم در جلسه دفاعیه من بود و وقتی دید استادام از من خیلی تعریف می کنن و نمره م شد 19.75 یه مدت خیلی یه جوری بود و به دست و پا افتاده بود، با دیدن موفقیت های من هم برای اون و هم برای محمد معلوم میشه من مثل زنهای سنتی خانواده اونها نیستم که بزنن تو سرم و در زندگیم دخالت کنند
4- محمد می فهمه که من راهی برای فرار دارم ( یعنی خارج رفتن ) و چون میدونه اراده و توان لازم رو دارم دیگه براش این سو تفاهم پیش نمیاد که چون این قبلا طلاق گرفته باید بسوزه و بسازه و یه ذره می ترسه که منو از دست بده و اینم یه شوک مثبت دیگه س
5- اگر خدایی نکرده کار به جدایی کشید من موفقم و برای دکتری می رم به یک کشور دیگه و به آرزوم می رسم و مجبور نیستم در محیط بسته اینجا زخم زبون این و اون رو به جون بخرم، راه برای پیشرفتم باز میشه و صدمه کمتر میبینم
سعید عزیز:
راستش ما ساکن تبریز هستیم ولی خوب شما که نتیجه مثبت دیدین من اینها رو یادداشت میکنم چون همسرم میگه حتی اگه تهران گرون ترین مشاور هم باشه من میبرم و میارمت!
می بخشید زیاد حرف زدم چه کنم با حرف زدن در اینجا به افکارم نظم می دم و از همه مهمتر نظرات شما رو هم جویا میشم ، منو تنها نذارید