سارا جان همیشه همه جا آدم های احمقی هستند. اصلا بها نده. باید اون پیغام را به مدیر همدردی گزارش می کردی عزیزم.
نمایش نسخه قابل چاپ
سارا جان همیشه همه جا آدم های احمقی هستند. اصلا بها نده. باید اون پیغام را به مدیر همدردی گزارش می کردی عزیزم.
شما که اینقدر فکرت بازه نباید به خاطر حرف یه نفر خودتو ناراحت کنی.
اگه اینجور باشه هرروز تو کوچه و خیابون از این جور ادما و اینجور حرفا زیاده.
تو باید اونقدر روح بزرگی داشته باشی که به اینجور افراد به دید یه ادم کوچیک بی فرهنگ نگاه کنی واز کنارش با دیده حقارت رد شی.
من تصمیم گرفته بودم یه دوره از رضا دوری کنم تا مغزم باز بشه ولی اون کلافه شده بود و نمیذاشت بخاطر همون یه روز با مسج بهش گفتم اگه رابطه تمومه به من بگو هم خیله منو راحت کن هم خودتو این کارا مناسب سن و ساله تو نیست میدونستم با این قسمت اخرش تحریک میشه و دست گذاشتم روی نقطه ضعفش(سرزنشم نکنید میدونم اشتباه کردم)اون هم جواب داد تمومه حالا با خیاله راحت باش دیگه 1 هفته گذشت تا دیشب با دوستام رفتیم حالو هوامون عوض بشه مرکز خرید های فرشته موقع برگشتن توی چراغ قرمز پل رومی دیدم دوستم بال بال میزنه که من از این پسره که رد شد خوشم اومد اون ماشین هم رفت یه زره جلوتر فلشر زد هر کاری کردم دوستم دور نزنه ولی زد نگو اقا منو دیده ولی من اونو ندیدم وقتی رفتیم بقلش اشاره کرد برو تو کوچه ایی که خونشه ولی اینقدر ترسیده بودم و هول بودم دوستم رفت جلوتر وایستاد اونم یه ذره بعد رفت توی کوچه ما از کوچه بعدی رفتیم که دوباره بریم چراغ قرمز که جلوی هم در اومدیم از بقلمون رد شد یه نگاه بهم کرد که خودم تا تهشو رفتم به حالت افسوس به حالت تحقیر به حالت اینکه دنبال همین کارا بودی که تموم خواستی بکنی به حالت حسرت روزایی که با هم داشتیم اعتمادی که داشتیم وابستگی که داشتیم....جای خالیش تو زندگیم خیلی اذیت میکنه حالا هم که اینطوری شده دارم میسوزم.....لطفا راهنماییم کنید چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟میخوام برگرده....
سارا جان ما آدم ها همیشه طالب چیزی هستیم که نداریم. این خصلتمونه.
دختر خوب پس هدف هات چی ؟؟؟ تصمیم هات چی ؟؟؟ دوباره اجازه دادی به راحتی افکارت بهم بریزه؟؟؟
من فقط میخواستم یه مدتی استراحت کنم بعد برم با رضا حرف بزنم. نمیخواستم فکر کنه رفتم دنبال خوش گذرونی فکرکنه خودخواهم....من فقط میخواستم به خودمون یه زمان استراحت بدم....همین!!!!!!!!!!حالا تصور میکنه واقعا تموم شده و من رفتم ول بازی در بیارم ولی اینطور نیست من برای چیزایی که با رضا دارم زحمت کشیدم نمیخوام از دست بره
من فقط میخواستم تا این مراحل استراحت کنیم اون برگشته بود میگفت دندون رو جیگرت بزار که من اون مسج زدم و این دیدار پیش اومد و همه چیز خراب شد!!!!!!!نقل قول:
نوشته اصلی توسط sara joon
میخوام بگم من ضعیفم من ناتوانم من دیگه حوصله ندارم من دیگه بریدم......2 روزه میام میخونم و میرم میترسیدم بنویسم ولی دیگه میخوام بگم از کارم استعفا دادم و همه هزینه دانشگاهمو که پرداخت کرده بودن پس دادم طبق قراری که داشتیم که برای استعفا یه جرمه هم باید بپردازم پرداختم امشب به بابام میخوام بگم که از دانشگاه انصراف میخوام بدم و پول تو جیبی میخوام چون دیگه پولی از خودم جز اون خونه ندارم از همه کس واز همه جا بریدم دیگه زندگیرو نمیخوام........فقط بازم سر رضا موندم نمیتونم بزارم بره جای خالیش تو زندگیم ازارم میده کاش رضا ماله دنیا بود که مثله بقیه چیزا میزاشتمش کنار کاش میومد سرم داد میزد بهم خیانت میکرد تو روم میگفت از من بدش میاد و میرفت کاش این همه خاطره قشنگ نداشتیم کاش همه لحظه هامونو با هم پر نمیکردیم.....ای کاش ها خیلی قشنگ هستند ولی من از اونا هم بریدم.............نمیدونم چی کار کردم دارم چیکار میکنم و چه کاری باید بکنم افساره زندگیم دست یه مشت ادم از خدا بی خبره حالا هر لقبی که روشون میزارید بزارید ولی نمیگذرم از هیچ کدومشون و از همه بیشتر از خودم نمیگزرم که اجازه دادم کار به این جا ها برسه..............من این زندگیرو دیگه نمیخوام...به کی بگم صدامو بشنوه؟؟؟؟باور کنید شبی نیست به زوره گریه خوابم نبره خسته شدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!تیتره تاپیکمو ببین"خودم خودمو گم کردم"
توی روم بهم گفت برای لش بازی خیابون بودم بهم گفت خودم از زن شودنم سو استفاده کردم بهم گفت دوستاش امارمو بهش میدادن عکس ازم بهش دادن (به خدا دوست پسر دوستم میخواست براش کادو تولد بخره باهاش رفتم ازم کمک خواست)بهم هر چی از دهنش درومد گفت همه چیزم خورد شده همه چیزم از بین رفته دیگه واقعا چیزی ندارم....هیچی!!!بخم گفت میخوای بدوزی؟؟؟؟بهش گفتم کی حرمتمو میدوزه؟؟؟؟ولی اون عصبانی تر از این حرفا بود....همه چیزم تموم شد
نمیتونم بخوابم نمیتونم بخورم حالم خیلی اشفتس نمیخوام کسی بفهمه ولی همش بالا میارم جلوی گریمو نمیتونم بگیرم...کو اون خدا؟؟؟کو اون خدا که قبل از اشنایی با رضا بهش گفتم هیچ کسرو جلوی روم نزار مگر اون که مرده زندگیمه!!!!این بود؟
چیدارم دیگه توی این دنیا؟؟؟؟امید؟انگیزه؟شادی؟ هدف؟شور و شوق؟همدم و همراه؟خانواده؟دوست؟چی دارم؟؟؟؟خدا؟؟؟؟؟؟لعنت به من...دارم به وجود خدا هم شک میکنم....من زندگی میخوام..خودمومیخوام...شور و شادی میخوام....اخه تا کی؟؟؟؟
به خدا دیگه توان ندارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گریه و زاری امونم نمیده....
سارا جون
عزیز دلم تو هنوز خیلی راه پیش رو داری.هنوز جوونی. واسه چی از دانشگاه انصراف بدی؟ عزیزم ناشکری نکن.خدا چیزهایی رو کخ داری ازت میگیره اونوقت حصرت میخوری. برو وضو بگیر نماز بخون . با خدا حرف بزن ازش کمک بخواه. اون هیچ وقت تنهات نمیذاره.
به خودت بگو حتما" یه مصلحتی بوده.
موفق باشی