دردا که تا به روی تو خندیدم
در رنج من نشستی و کوشیدی
اشکم چو رنگ خون شقایق شد
آن را به جام کردی و نوشیدی
نمایش نسخه قابل چاپ
دردا که تا به روی تو خندیدم
در رنج من نشستی و کوشیدی
اشکم چو رنگ خون شقایق شد
آن را به جام کردی و نوشیدی
یاد کن از ما شدن ، آن همه زیبا شدن
در نفس تند عشق، آن شب آرام را
این من مسجد نشین عاشق سجاده را
مدتی هم ساکن میخانه کردم برنگشت
تمام هستی ام بود و نفهمید
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
و او هرگز شکستم را نفهمید
اگر چه تا ته دنیا صدا کرد
در تردد هر که او آشفته است
حق به گوش او معما خوانده است
تا من وتوها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرغ جانان شوند
تا منو تو ها همه یکسان شوند
عاقبت مستغرغ جانان شوند
همون جانان درست بودا !!!
جان رو گفتم!!!
خودمم غاتی کردم
از بس با خودت مشاعره کردی اینجوری شدیا