رفتی و شب پر شد از من
از من و دلواپسی ها
رفتی و منو سپردی
به زوال اطلسی ها
نمایش نسخه قابل چاپ
رفتی و شب پر شد از من
از من و دلواپسی ها
رفتی و منو سپردی
به زوال اطلسی ها
آن به که دل نبندی ازین پس به کار من
مادر ! من آن امید ز کف رفته ی توام
مثل یک درنای وحشی تا افق پرواز کن
قصه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن
زندگی تکرار زخم کهنه ی دیروز نیست
بال های خسته ات را رو به فردا باز کن
نسوزد جان من، یک باره در تاب
که امیدت زند، گه گه براو اب
گرامیدم نماند، وای جانم
که بی امید، یک ساعت نمانم
محروم کسی کز تو جدا بود و ندانست
در گوش دلش از تو صدا بود و ندانست
تو راست قامت عشقی، من از تو خواهم گفت
تمام آیت عشقی، من از تو خواهم گفت
تمام دهکده در یک غبار خاموشی
ومرگ چلچله ها در غم فراموشی
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
چیکار کنم هل هلی شد دیگه...
یار ی اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
مهربانی کی آخر آمد دوست داران را چه شد
اهان این به دلم نشست...