درد سینه آتشم زد ، اشک تر شد پیکر من
لاله گون شد سر به سر ، از خون سینه بستر من
نمایش نسخه قابل چاپ
درد سینه آتشم زد ، اشک تر شد پیکر من
لاله گون شد سر به سر ، از خون سینه بستر من
نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
آتش فتاد در دلش از آب چشم دوست
گفتی میان آتش و آب است نسبتی
میشه یه شعر بنویسین که «ی» رد شه :303:
یک لحظه ، باز می شنوم نغمه ای ز دور
آغشته با غبار زراندوز خاطرات
تا به کی باید رفت
از دیاری یه دیاری دیگر
نتوانم نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم نتوانم جستن
هرزمان عشقی و یاری دیگر
رفیقان یک به یک رفتند
مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند
گمان کردم که همدردند
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
در نوازش نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
ناله می پیچد به دامان سکوت مرگ گستر
این منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز کن در