کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود
ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد
هر آدمی را در جهان آورد حق در پیشه ای
در پیشه ای بی پیشگی کردست ما را نام زد
نمایش نسخه قابل چاپ
کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود
ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد
هر آدمی را در جهان آورد حق در پیشه ای
در پیشه ای بی پیشگی کردست ما را نام زد
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
مجنون ز حلقه عاقلان از عشق لیلی می رمد
بر سبلت هر سرکشی کردست وامق ریش خند
افسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جان خوش
ای گنده آن مغزی که آن غافل بود زین لورکند
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت
تا تو تن را چرب و شيرين مي دهي
جوهر خود را نبيني فربهي
گر ميان مشك تن را جا شود
روز مردن گند او پيدا شود
در طريق عشقبازی امن و آسايش بلاست
ريش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
يك زمان بگذار اي همره ملال
تا بگويم وصف خالي زان جمال
لعل همان می مذاب است و صراحی کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است
آن جام بلورین که زمی خندان اسن
اشکی است که خون دل در او پنهان است
ت عنایت کنید
تو غــزال رميـده را مـانـي
من كمـان خـميده را مـانـم