شبم را همچو روز روشن نمودی
ستاره را به سوگ شب نشاندی
نمایش نسخه قابل چاپ
شبم را همچو روز روشن نمودی
ستاره را به سوگ شب نشاندی
یارب دلم از غیر بریده است
بر درب خانه ات به گدایی نشسته است
ترنم باران را شنیدم
شور و حال مستان را بدیدم
ما بمردیم و به کلی کاستیم
بانگ حق امد همه بر خواستیم
مشک را بر تن مزن بردل بمال
مشک چه بود نام پاک زوالجلال
لطف سالوس جهان خوش لقمه ایست
کمترش خور کان پر آتش لقمه ایست
این ل ی من قبول نیست یه ل شما بدین پیلیز
لختی از شیشه دیدم درون را
خواستم حلقه بر در بکوبم
ناگهان تک چراغی که می سوخت
مرد و تاریکتر شد غروبم
من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا
آنجا که مرگ طعنه زند : کاین مزار تست
بانگی نهیب می زندم از درون دل
کاین سرنوشت تست که در انتظار تست