مبارک مطبخی فرخنده دیگی
کازو ناخوانده مهمانی بیاسود
به عمر خود پریشانی مبیناد
دلی که کاز وی پریشانی بیاسود
نمایش نسخه قابل چاپ
مبارک مطبخی فرخنده دیگی
کازو ناخوانده مهمانی بیاسود
به عمر خود پریشانی مبیناد
دلی که کاز وی پریشانی بیاسود
در عشق زاری ها نگر وین اشک باری ها نگر
وان پخته کاری ها نگر کان رطل خامت می کند
ای باده خوش رنگ و بو بنگر که دست جود او
بر جان حلالت می کند بر تن حرامت می کند
دلي داريم و دلداري نداريم
سري داريم و ساماني نداريم
ماه از غمت دو نیم شد رخساره ها چون سیم شد
قد الف چون جیم شد وین جیم جامت می کند
در خرابات مغان نور خدا می بینم
وه عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
مستی سلامت می کند پنهان پیامت می کند
آن کو دلش را برده ای جان هم غلامت می کند
ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را
مستی که هر دو دست را پابند دامت می کند
در دير مغان آمد يارم قدحي در دست
مست از مي و ميخواران ازنرگس مستش مست
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
تا چند از این استور تن کو کاه و جو خواهد ز من
بر چرخ راه کهکشان از بهر او پرکاه شد
استور را اشکال نه رخ بر رخ اقبال نه
اقبال آن جانی که او بی مثل و بی اشباه شد
در اینجا شاهدی غمناک خفته است
رهی در سینه این خاک خفته است
فرو خفته چو گل با سینه چاک
فروزان آتشی در سینه خاک