روی خاک ایستاده ام
با تنم که مثل ساقه ی گیاه
باد و آفتاب و خاک را
می مکد که زندگی کند
نمایش نسخه قابل چاپ
روی خاک ایستاده ام
با تنم که مثل ساقه ی گیاه
باد و آفتاب و خاک را
می مکد که زندگی کند
دیروز به یاد تو و ان عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در اینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم اهسته گشودم
من دگر آن نیستم به خویش مخوانم
من گل خشکیده ام به هیچ نیرزم
من ازین طالع شوریده به رنجم ورنه
بهرمند از سر کویت دگری نیست که نیست
تو به یک خواری گریزانی زعشق
تو بجز نامی چه می دانی زعشق؟
عشق را صد ناز واستکبارهست
عشق با صد ناز می اید به دست
عشق چون وافی ست ، وافی می خرد
د رحریف بی وفا می ننگرد
دوستت دارم را با من بسیار بگو
دوستم داری را از من بسیار بپرس
در بیکران دشت
در نیمه های شب
جز من که با خیال تو می گشتم
جز من که در کنار تو، می سوختم غریب!
تنها ستاره بود که می سوخت
تنها نسیم بود که می گشت
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را ، تو بگو
قصه ابر هوا را، تو بخوان
تو بمان با من، تنها تو بمان
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که درا ئینه نظر جز بصفا نتوان کرد