دیده ای خواهم که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
نمایش نسخه قابل چاپ
دیده ای خواهم که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
سخن می گفت آرام وغزلوار
مرا محبوب می نامید بسیار
روندگان طریقت، ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی اب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
و نترسیم از مرگ
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری
همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری
شیلا باید گ می دادی:
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی......آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود
یافتم من زندگی را در سه گنج
گنج بخشش گنج صبر و گنج مهر
در دیوانه گیم جای کبر نیست
من در قفس فقط محدود می شوم
مژده ايدل كه مسيحا نفسي مي آيد
كه ز انفاس خوشش بوي كسي مي آيد
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر