تخمي كه مرده بود كنون يافت زندگي
رازي كه خاك داشت كنون گشت آشكار
شاخي كه ميوه داشت همي نازد از نشاط
بيخي كه آن نداشت خجل گشت و شرمسار
نمایش نسخه قابل چاپ
تخمي كه مرده بود كنون يافت زندگي
رازي كه خاك داشت كنون گشت آشكار
شاخي كه ميوه داشت همي نازد از نشاط
بيخي كه آن نداشت خجل گشت و شرمسار
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله,سلسله مویی بودیم
من رشته محبت تو پاره می کنم
شایدگره خورد به تو نزدیکتر شوم
مسلمانان مرا وقتي دلي بود
كه با وي گفتمي گر مشگلي بود
دفع بلای تن و آزار خلق
جز به مناجات و ثنای تو نیست
بشکنی این چوب نه چوبش کمست
دفع دو سه چوب رهای تو نیست
ترك خور و خفتن گو ،رو، دين حقيقي جو
تا مير ابد باشي بي رسمك و آيينك
بي جان مكن اين جان را ،سرگين مكن اين نان را
اي آن كه فكندي تو در در تك سرگينك
كنون شمع مزاري نيست ما را
چراغ شام تاري نيست ما را
سراغي كن ز جام درد ناكي
بر افكن پرتويي بر تيره خاكي
يا رب ، اين آب حيات از چه وطن مي جوشد ؟
يا رب ،اين نور صفات از چهمكان مي آيد؟
عجب اين غلغله از جوق ملك مي خيزد ؟
عجب ،اين قهقه از حور چنان مي آيد ؟
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
تو غــزال رميـده را مـانـي
من كمـان خـميده را مـانـم
به من افتادگي صفا بخشيد
ســايه ي آرمــيده را مـانـم