زندگي زيباترين شعر خداست
زندگي همرنگ اشك غنچه هاست
نمایش نسخه قابل چاپ
زندگي زيباترين شعر خداست
زندگي همرنگ اشك غنچه هاست
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شــدم
مرا دل سوزد و سینه ، تو را دامن ولی فرق است
که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد می دانم
ما چشمه ی نوریم بتابیم و بخندیم
ما زنده ی عشقیم ، نمردیم و نمیریم
من نمی گویم دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان
نه سرزلف خود اول تو بدستم دادی
بازم از پای درانداخته ای یعنی چه؟
هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد بعشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود