دل بردی از من به یغما
ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست
از دست دل بر سر من
دیدی چه آوردی ای دوست
از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد
دل زار و تن ناتوان شد
رفتی چون تیر و کمون شد
از بار غم پیکر من
رفتی چون تیر و کمون شد
از بار غم پیکر من
میسوزم از اشتیاقت
در آتشم از فراقت
کانون من سینه ی من
سودای من آذر من
میسوزم از اشتیاقت
در آتشم از فراقت
کانون من من سینه ی من
سودای من آذر من
آره غمه عشق او را
گر او نیارد تحمل
چون میتواند کشیدن
این پیکر لاغر من
این پیکر لاغر من
اول دلم را صفا داد
آیینه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد
عشق تو خاکستر من
عشق تو خاکستر من
میسوزم از اشتیاقت
در آتشم از فراقت
کانون من من سینه ی من
سودای من آذر من
میسوزم از اشتیاقت
در آتشم از فراقت
کانون من سینه ی من
سودای من آذر من
بار غم عشق او را
گر او نیارد تحمل
چون میتواند کشیدن
این پیکر لاغر من
این پیکر لاغر من
خدایا شکرت بخاطره هر داده و نداده ای