-
RE: من یک فراری هستم....
دوستان عزیزم از همتون سپاسگذارم :72:
دوباره آرامشم رو به دست آوردم، از چیزی ناراحت نیستم، مثل اینکه به خودم اومدم البته به لطف خدا و کمک شما...
احساس خوبی دارم ... احساس دوستی و نزدیکی زیادی با خودم میکنم، فکر می کنم فعلا همین کافیه برای اینکه بتونم بایستم..
:72:
-
RE: من یک فراری هستم....
چقدر منتظر اين روز بودم تا بگويي :به وجود نازنين خودت مهر مي ورزي و در اين سراي فاني با خودت مهربان هستي.
شادي جان حس بودن ات مبارك .
در مرحله ي بعد به فكر چگونه بودن ات باش و يك تعريف درست براي اين مبحث پيدا كن .
-
RE: من یک فراری هستم....
ولي شاد عزيزم
هرگز فراموش نكن كه اگر او نميخواست هرگز به اين آرامش دست پيدا نميكردي حتي اگر با تمام وجود خودت تلاش ميكردي ، پس هرگز اين لطفش را فراموش نكن و هر لحظه شكر گزارش باش تا مبادا باز هم خودت را فراموش كني كه اگر خدا نباشد هرگز قادر به هيچ كاري نخواهيم بود و تنها اوست كه قادر متعال و توانا به انجام هر كاري است ، غم و شادي ، درد و درمان همه و همه در دستان پر قدرت اوست ... هرگز از ياد مبر لحظاتي كه در تحير و نگراني بودي و از لحظه اي كه در اون بودي ترس داشتي و حال اينكه او ميدانست كه در آينده چه چيز را برايت رقم زده و تنها منتظر اين بود كه به سويش بازگردي تا به مهرباني دستانت را بگيرد و چون كودكي سر بر دامان پرمهرش بگذاري كه اوست همه مهر و وفا و عشق و عشق و عشق ...
مراقب اين لحظه اي كه در اون هستي باش و در حفظ اون كوشا باش كه حتما هستي برات آرزوي بهترينها رو دارم عزيزم و مطمئن باش او كه مهربانترين هست آرزوي بهترين بهترينها رو برات داره و هر لحظه برات دعا ميكنه پس قدرش رو بدون
اميدوار ، شاد ، آرام ، صبور ، عاشق ، معشوق مهربان باشي
-
RE: من یک فراری هستم....
امروز اومدم اینجا، دوباره همه چیزهایی که نوشته بودم و نوشته بودین رو خوندم... از اون روزها توی ذهنم یه سایه کمرنگ مونده..
ممنون که انقدر کمکم کردین و تنهام نذاشتین...
اون روزها گذشتن، همه چیز عادی شده، ما آدمها زود به نبود هم عادت می کنیم، اما چیزی که باعث میشه راحت تر با همه چیز کنار بیایم اعتقاد به رفتن هست، چیزی که توی ذهنمون تکرار میشه که «رفت، من هم باید برم بذار کارهام رو بکنم..»
چند شب پیش بود که به خودم اومدم، بعد از چند ماه بی تفاوتی.. اون شب خیلی کلافه بودم اما نمی دونستم چرا.. مثل کسی که توی یه خواب طولانی باشه و یه دفعه از خواب بپره به اطرافم نگاه کردم، بی اختیار بغضم ترکید و ....
تازه فهمیدم چقدر از خدا دور شده بودم، اون بود اما من انگار طوری رفتار می کردم که نبینمش، مثل کسی که خودشو قایم می کنه.. مثل بچه ای که از سر غد بازی میخواد همه کارها رو خودش انجام بده و نمیذاره کسی به سمتش بیاد... بعد می فهمه که کم آورده و می پره توی بغل مادرش...
تازه دیدم که قایقم رو بدون پارو توی دریا رها کردم.. دیدم آب هر جا که میخواسته منو با خودش برده، شاید خیلی از مسیر اصلیم دور افتادم، افتادم توی یه گرداب و دور خودم می چرخم...اما خدا رو شکر که توان رفتن رو دوباره پیدا کردم، فقط کافیه که پارو ها رو به دست بگیرم و برم جلو..
در مورد همسرم هم باید بگم از بودنش خوشحالم، روزهای سختی رو با هم گذروندیم، هر دو مون بی تجربه بودیم، الان دیگه میدونیم چطوری همدیگه رو خوشحال کنیم و حتی چطوری همدیگه رو ناراحت کنیم... بعضی شبها که خوابم نمی بره میشینم و به صورتش نگاه می کنم، خدا رو شکر می کنم که در اون لحظه هستم و صدای نفسهاش رو می شنوم و خوشحال تر از این هستم که پدر و مادرم هم شاهد احساس من هستن و دیگه خیالشون راحته...
از اینکه اون روزها رو گذروندم ناراحت نیستم.. اون روزها تجربه تلخ اما خوبی برای من و همسرم شد...
:72:
-
RE: من یک فراری هستم....
شاد عزیزم چقدر خوشحالم که این سطور رو میخونم
خدا هیچوقت بنده هاشو تنها نمیذاره و نخواهد گذاشت اونم بنده های خوبی مثل تو
واسه منم دعا کن ،سر در گمم
-
RE: من یک فراری هستم....
ممنونم گل مریم عزیزم :72: فقط خداست که میدونه من بنده خوبی براش نبودم....
عزیزم امیدوارم زودتر از این حالت دربیای و راه و کار درست رو انتخاب کنی. گاهی وقتا باید همه چیز رو به خدا سپرد اون وقت دیگه نگرانی معنی نداره...
:72:
-
RE: من یک فراری هستم....
شادی جان چقدر خوشحال شدم که پست به این خوبی و قشنگی زدی عزیزم . آفرین که در لحظه زندگی کردن و لذت بردن از آن و دم را دوباره به یاد آوردی .
خدواند پدر و مادر نازنین ات را رحمت کند . احساس می کنم آنها به روی تو نازنین دختر خوبشان لبخند می زنند و روحشان با ارامش تو آرام گرفته.
همسر نازنین ات هم مثل تو خیلی چیزهای خوب خوب یاد گرفته .
امیدوارم در کنار یکدیگر با عزت و بزرگی زندگی کنید و همیشه شاد باشید . :228:
-
RE: من یک فراری هستم....
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای که چون تو پاک نیست .
گاهی همین روزهای تلخ است که با بودنشان ، ما را متوجه همه اون روزهای خوب و آرام و شادی می کند که او به ما بخشیده ،
شادی عزیز
فکر می کنم از آن دسته آدمها هستی که با یکنواختی و گذر زمان بدون یافتن معناها در آن حتی اگر در آرامش و شادی باشد میانه ای نداری ، اگر این است ، پس آنچه از این تلاطم ها پیش می آید خواسته توست ، آنچه می طلبی در آن به ودیعه نهاده شده ، آن را بیاب .
آنچه من در زندگی خود به آن دست یافته ام همینه ، (که با همانهایی که گفتم میانه ای ندارم) و .... از این رو هر دم از این باغ بری می رسد چه شیرین و چه تلخ ، اما چون همان حقیقت را که توجه دادم را دنبال می کنم ، دیگه مزه اون حوادث برام به ظاهرش نیست، بلکه به حقیقتیه که در اون نصیبم می شود ، از این رو شده که تلخ ترینها را هم جالب و شیرین دیده ام ، اگر چه بعضی خوش خیالی و خود فریبی می نامند این همه مثبت دیدن را ، روزی به یکی از اینها گفتم ، فرض کنید خودم را فریب می دهم و خوش خیالم ، مگر ضرری کرده ام ؟ و او ماند در پس سکوتی که حاکی از بی جوابی بود ، و طولی نکشید که او هم همین راه را در پیش گرفت .
پس اگر از این جرگه ای باید به کنه این مصرع توجه کنید :
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم ....
و تو مبارکباد آنرا ببینی ، غم نمی بینی . و شاید از این زاویه نظر کردن این دعای به ظاهر عوامانه را پر معنا تر می کند که :
" الهی غم نبینی "