دفع بلای تن و آزار خلق
جز به مناجات و ثنای تو نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
دفع بلای تن و آزار خلق
جز به مناجات و ثنای تو نیست
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
این آخرین ارسالم احتمالا خواهد بود واسه همین یه شعری رو دلم می خواد اینجا بگم
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
طاهیا گو به نگاه من و توست
تو خاموشی خونه خاموشه
شب آشفته گل فراموشه
بخواب که امشب پشت این روزن
شب کمین کرده رو به روی من
تب آلوده تلخ و بی کوکب
شب شب غربت شب همین امشب
لایی لایی من به جای تو شکستم
تو نبودی من به سوگ غم نشستم
از ستاره تا ستاره گریه کردم
از همیشه تا دوباره گریه کردم
لالا لالا آخرین کوکب
لباس رویا بپوش امشب
لالا لالا ای تن تب دار
آشکامو از رو گونه هام بردار
لالا لالا سایه بیدار
نبض مهتاب رو دست من بسپار
معذرت می خوام که روند مشاعره رو بهم ریختم ولی چه کنم که کار دل بود از همتون خداحافظی می کنم
دوستون دارم
خداحافظ
حالا تکلیف آخرین حرف چیه؟
ک بدیم؟
کیف حالی ، کیف حالک؟ لست ادری لست ادری
و متی طال فراقک؟ لست ادری لست ادری...
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
ای پسته ی تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند
طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند
زین قصه بگذرم که سخن میشود بلند
:72:
در شأن من به درد کشی ظن بد مبر
کالوده گشت جامه ولی پاک دامنم
روزگاری درخت بیدی را می شکستند
آنهایی بشکستند که زیر آن می نشستند.
اول و آخر یار.
دل میرود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آنان که خاک را به هنر کیمیا کنن
آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند