من احساستو كاملاً درك مي كنم ولي مردي كه هنوز تو دوران عقد بهت مي گه كه نمي خوادت بعد از ازدواج چي مي خواد بگي به نظر من الان بتوني ازش بگذري بهتره تا اينكه بعد از ازدواج . هرچقدر بيشتر بهش وابسته بشي بدتر مي شه
نمایش نسخه قابل چاپ
من احساستو كاملاً درك مي كنم ولي مردي كه هنوز تو دوران عقد بهت مي گه كه نمي خوادت بعد از ازدواج چي مي خواد بگي به نظر من الان بتوني ازش بگذري بهتره تا اينكه بعد از ازدواج . هرچقدر بيشتر بهش وابسته بشي بدتر مي شه
سلام دوست خوبم. چی شد بالاخره ؟؟؟
سلام دوستای گلم با خالش صحبت کردم میگفت چرا گذاشتین همه فامیل بفهمن من فردای همون روز که رفتم با شوهرت صحبت کردم گفت خاله من همون موقع که رسوندمش خونشون تو ماشین پشیمون شدم میخاستم بعدازظهر ببرمش بیرون از دلش در بیارم ولی خوب من که اومدم خونه داداشم تا حاله منو دید فت در خونشون و سرو صدا راه انداخت . نازنین جان خودمم میدونم اینجارو من اشتباه کردم که تا اومدم خونه سریع به داداشم گفتم اونم رفت در خونشون . به خالش گفته من تا 5 ساله دیگه هم نمیتونم دروغهای زنه اولمو فراموش کنم اون منو نسبت به همه زنها بدبین کرده بود گفته خودمم میدونم که اشتباه کردم تو این مدت فکر میکردم که این زنم مثل اون داره برام نقش بازی میکنه . خالش میگفت تو چون گذشتشو میدونستی باید خیلی بیشتر روش کار میکردی سعی میکردی بهش ثابت کنی که همه زنها مثله هم نیستن اعتمادشو جلب میکردی . منم گفتمم خاله اون یه اشتباه کرد منم یه اشتباه کردم دیگرانم این وسط کلی حرف ردو بدل کردن حالا که دیگه 2 ماه گذشته همه آروم شدن ما هم به اشتباهاتمون پی بردیم . خالش گفت برین مشاوره اول رو اون کار کنه تا گذشتشو فراموش کنه بعدشم خودت ازش بخواه که راهنماییت کنه تا اونو به زندگیه جدیدش برگردونی . گفتم من حرفی ندارم شما باهاش صحبت کنین نتیجه رو به من بگین .دیشب خالش بهم مسج داد که یه مراسمه فاتحه پیش اومده نتونسته باهاش صحبت کنه گفت که در اولین فرصت این کارو میکنه . میدونی نازنین جون فکر کنم اینجوری خیلی بهتر شد اگه بیاد مشاوره که هیچ ولی اگه نباد همه میفهمن که اون نمیخاد ادامه بده . حداقل به ما نمیگن چرا زود رفتین مهریه رو اجرا گذاشتین . دیگه این آخرین کاریه من برای نجات زندگیم از دستم بر میومده دیگه بعدها عذاب وجدان ندارم که منم راحت از زندگیم گذشتم . دیگه بقیه اش هر چی پیش بیاد صلاح و مصلحته منم راضیم به رضای خدا .
شاید اونی که گفت : کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه نمیدونست که برای رسیدن باید کوه بود.
خدا رو شکر که متوجه اشتباهش شده
حتما" برید پیش یه مشاور
نفس عزیز، کار خوبی می کنی، تلاشتو بکن عزیزم، امیدوارم اون چیزی که به صلاحت هست اتفاق بیفته..
:72: :72:
سلام دوستان گلم بالاخره همه چی معلوم شد نپرسید چه جوری که داستانش خیلی مفصلو پیچیدس فقط در همین حد بگم که خدا خیی بهم رحم کرد همه هدفشون مهریه بود نمیدونین بچه ها تو اون لحظه واقعا خدا رو حس کردم لطفشو محبتشو و هشیاریه که بهم داد حالا هم میخام یه درسی به این خانواده مغرورو خودخواه بدم که تا آخره عمر واسشون درسه عبرت بشه میرسه اون موقعی که پسرشون بیفته تو زندان و بیان التماس اون موقع بهشون حالی میکنم . از 5 شنبه که همه چی واسم روشن شد نمیدونین به چه آرامشی رسیدم شب رفتم دعا کمیل به خودم گفتم هر چی ناراحتی از این جریان داری همین جا خالیش کنو بیا بیرون بعد از این حقه هیچ گریه و زاریو نداری . از خدا هم خواستم خودش بهم روحیه بده . نمیدونین صبح جمعه اینقدر سرحال بودم که خونوادم باورشون نمیشد حتی به اصرار من واسه شام مهمون دعوت کردیم همه کارارم خودم انجام دادم . از امروز میخام برنامه ریزی کنم واسه ارشد. واقعا نمیدونم چه طور میتونم از خدا بابت این کرمشو مهربونیش تشکر کنم . از همه شما دو.ستای گلم که تو این مدت حقه همدردیو به معنای واقعی به جا آوردین واقعا ممنونم . از امروز نفس شده همون نفسه 9 ماه پیش یه دختره سرحال امیدوار و مطمئن به آینده ای بهتر . از امروز واسه قبولیم تو کنکور ارشد دعا کنین . همتونو دوست دارم.
سلام عزیزم. تو در تمام مدت بهترین کار رو کردی. الان هم تا پیش یک مشاور نرفتی دوباره شروع نکن عزیزم. حتما حتما حتما پیش مشاور برو.
خدا رو شکر که به آرامش رسیدی عزیزم
امیدوارم همیشه همین جور خوشحال و سر زنده باشی
مختصر مي گفتي كه از كجا متوجه شدي كه پس گرفتن حرفاشون از ترس مهريه بوده ؟
نفس عزیز، خیلی خوشحالم که آرامش داری، امیدوارم امسال ارشد قبول بشی عزیزم.
:72: