همان طوری که فرشته مهربان به شما توضیح داده است رفتار کنید. گفتی به زودی دادگاه داری. پیشنهاد می کنم یکبار دیگر پست های مدیر همدردی و فرشته مهربان را مرور کن.
نمایش نسخه قابل چاپ
همان طوری که فرشته مهربان به شما توضیح داده است رفتار کنید. گفتی به زودی دادگاه داری. پیشنهاد می کنم یکبار دیگر پست های مدیر همدردی و فرشته مهربان را مرور کن.
خیلی برام جالبه اینجا تا کسی براش مشکلی پیش میاد اولین حرف اینه که منفعلانه برخوررد کردی برو فلان و فلان پست را بخوان بعد روی خودت کار کن
بعد خیلی راحت به من میگن کارت را رها کن! آیا رها کردن یکماهه و یا حتی یکساله من دردی از د دهاد اون آقا درمان میکند؟
و اسمش را میگذارند گذشت مظلوم نمایی و هر چیز دیگر
یا میگویند بخاطر دخترت
یا میگویند مگر دم از عشق و عاشقی نمیزنی؟
خسته شدم
بریدم
کم آوردم دیگر
راستی مگر او چه دارد که هرروزم را باید با گریه و بغض برایش بگذرانم؟
دیگر تحمل ندارم چقدر لبخند بزنم و بخودم تلقین کنم که او مرا دوست دارد غرورش شکسته
چقدر بشنوم ازت متنفرم
مگر این ازت متنفرم برای امروز و دیررز من است؟
مدتهلست که این کلمه را مشنوم حتی وقتی درکنارش بودم
حتی وقتی در خانه اش بودم و صبح تا شب کارهای منزل را میکردم منتش را سر کسی نمیگذارم برای کارهایم دست مزد هم نمیخواهم همه آنها رو از رویرعشق کردم ولی بجای همه آنها شنیدم داری مفت مفت میخوری و میگردی غذایی که میخوری حرومه من راضی نیستم هیچ کاری نمیکنی برو بیرون برو خونه بابات من دیگه.تمکین نمیدم فقط برو از جلو چشمام نبینمت
برو مهریه ات را ببخش چون ارزش هفت صد سکه را نداری!
بس است دیگر خسته شدم دلم گرفته
مگر چه گناهی کردم دختر شدم
چه گناهی کردم که زن این آقا شدم
اهای آقایون محترم زن جایگاه داره مقام و منزلات داره زن یه علف هرز نیست که دو روز باهاش باشید بعد هم دلتونو بزنه و بگید مهرتو ببخش برو از زندگین برو بیرون
ببخشید تند حرف زدم دلم گرفته خیلی
امروز با یکی از دوستام حرف زدم دوستی که از دبیرستان باهم بودیم وبعدم دانشگاه شاید هم قرار باشه همکار شیم برای همینم زنگ زده بود
بعد از سوال درمورد محیط کار و شرایطش و بقیه اوصاف حرف زندگی شد
اخ که دلم سوخت که اونم همدرد با منه اخ از دروغ متنفرم
از ریا
از ظاهر سازی
آهای اونایی که میرید خولستگاری همه چیزو خوب جلوه میدید هر چی شما بگید هر چی شما بفرمایید
بدونید یه دختر تنها سرمایه ای که یک عمر داره اونم دو دستی تقدیم شما میکنه عفت و پاک دامنیشه
تمام غرور یک دختر اینه که دست نامحرمی بهش نخورده
اونوقت میاید گولش میزنید اسمتونو میزارید روش و بعد یادتون میره که چی گفتید برای بدست آوردنش چه کارا کردید حالا یادتون رفت
چیه چتونه چی میخواهید این همون دختریه که ارزوی با او بودنو داشتید
حالا دستاش براتون تکراری شده
حالا طعم لبهاش تلخ شده
حالا.. .....
دلم گرفته داغونم اینبار نه برای خودم برای دوستم که هشت سال باهاش بودم
عین خواهر بودیم
تو غم و شادیای هم
دردش درد منه
با پسرخاله اش ازدواج کرد یه پسرخاله مجید میگفت ده تا از دهنش در میومد
الان کار اونا هم به طلاق کشیده چرا؟؟؟؟؟؟
چون آقای محترم بقول دوستم شازده از خودش اراده نداره
هر چی مامانش بگه
هرچی خواهرش بگه
اه ه
دلم بدجور شکست حتی بیشتر از خودم دلم به حال او سوخت
اخه چرا؟
جریان خواستگاریشم میدونم خاله و مامانش باهم نشستع بودن دوستمم هم بوده تو یه مجلسی یه خانومی از دوستم خوشش میاد برایخواستگاری پسرش و خاله جان دست و پایش را گم میکند با هزار وعده و وعید به خواستگاری میرود آنها هم قبول میکنن گول میخورن
آخ که چقدر درد داره از خودی خوردن
دلم شکسته دلم شکسته دلم شکسته
دوستم میگفت تا این لحظه نفرینشون نکردم منم گفتم تو نفرین نکن ولی من بجای تو نفرین میکنم خدایا آنچه بر سر ما آوردند سر عزیزترین کسانشان بیاور
تا بفهمن چه زجری داره
البته اگه میفهمیدن که این کارارو نمیکردن خدایا من نمیگذرم لز سر تقصیراتشون
به همین ماه مبارک قسمت میدم دردی رو که گذاشتن رو دلمون به قشنگ ترین شکل ممکن از رو دلمون بردار تا بدونن تعز من تشا و تذل من تشا
آبروی یه دخترو بردن هنر نیستt_t
دلم برای عشق هایی گرفته
که بعد هر سکس، به شک افتادند
برای عقیده هایی که فقط در تخت خواب شنیده شد..
برای بغض های نُه ماهه ای که شکسته نشد
دلم برای زن گرفته
که انحنای تنش بیشتر از تفکرش به چشم آمد
برای آزادی اش که فحشا نامیده شد
برای استقلالش که در سر جامعه هوای هوس انداخت..
برای دفتر شعر و خاطراتش که عصیان نام گرفت
برای خانه بختی که خوش بختی را انکار کرد..
دلم برای زن گرفته است
زنی شبیه رقص، درست در وسط عقده های مرد
زنی سنتی شبیه ناموس مرد
زنی مدرن شبیه تمام شهوت های مرد..
و هیچ کس هم به روی خودش نیاورد
این همه اکران شدن به سازهای ناکوک مردان را
- - - Updated - - -
زن آشفته عزیز از همدردیت ممنونم ولی بعضی چیزا هستن که دل آدمو به درد میارن اینم از اوناش بود
دردم گرفت خیلی
براموون دعا کن
بهار جان نمیدونم چی بگم....... ولی امیدوارم شوهرت ارزش این همه اشک و اه و شکستن وخرد شدن تو رو داشته باشه!
سلام بهار،
این خیلی خوب هست که با بیرون ریزی احساسی سعی میکنی خودت رو آروم کنی. من هم مثل دوستت، مثل خیلی از عزیزان در اینجا میتوانم به این بیرون ریزی احساسی کمک کنم؛ آره بهار، حق با تو هست، همهٔ ما مردها مزخرف و ظالمیم، تنها بلدیم دروغ بگوییم و با آبروی شما دخترها بازی کنیم، برای همین زن میگیریم و زیر بار این همه مسئولیت میرویم. راستی شنیدهای که میگویند، حرمت امامزاده را باید متولی آن نگاه دارد؟
خوب، بگذریم، این حرفها مشکلات را حل کرد؟
متأسفانه، این حرفها هیچ مشکلی از تو دوا نمیکنند. بنابرین، بهتر هست به جای این واکنشهای احساسی، چشمهات رو خوب باز کنی و با منطق به توصیههایی که مشاوران در اینجا بهت دادند عمل کنی. وقت برای مرثیه سرایی زیاد هست، اما فرصت برای گرفتن تصمیم درست همیشه وجود ندارد. به جای این حرفها، به این تصمیم درست فکر کن.
یکی از دوستان نوشته بود، دخترت باید از داشتن چنین مادری خوشحال باشد و وقتی بزرگ بشود به تو بابت این همه از خودگذشتگی افتخار خواهد کرد. متاسفم، اما من در مورد چنین چیزی مطمئن نیستم.
و کمی بیشتر از این، باور نمیکنم در همه این زندگی مشترک، تنها مقصر شوهر هیولای تو باشد. او را هیولا مینامم، چون در اینجا تو این تصویر را از او برای همه ساخته ای. به نظر تو، هیولایی که او از تو میتواند بسازد چقدر میتواند وحشتناک باشد؟ سهم تو از اشتباهات در این زندگی مشترک چقدر بوده است؟ و البته کجاها بوده است؟
به اینها فکر کن، چون چه با شوهرت دوباره زندگی کنی، چه از او جدا شوی، پاسخ این سوالها را حداقل برای آینده خودت و برای دخترت لازم داری. برای یک بار هم که شده، به خاطر خودت و دخترت، جلوی این واکنشهای احساسی، این فکرهای بی ارزش را بگیر و این مساله مهم زندگیات را منطقی بررسی کن.
یک مرد ظالم.:223:
کامران
بهار چقدر راهنماییهای مدیر در بخش خصوصی را توجه می کنی ؟ اصلاً به اینکه علت این رفتار و اکنشهاش چی هست توجه کردی ؟ اهمیت دادی ؟ و ایشان که به عنوان یک متخصص گفت ، باور کردی ؟ یادت بیار اوائل ورودت را و نوع حرفهایت را و راهنماییها و پستهای ما بخصوص رستگار و بالهای صداقت را ...... آیا اشتباهات تو بهت گفته نشد آیا به مرور به پذیرش اینکه اشتباهاتی داشتی و باید تو سهم خودت را بپذیری و کار کنی نرسیدی ..... دقت می کنی که تا یه جایی با راهنماییها خوب پیش می روی اما چون احساسی هستی و احساسی برخورد می کنی یک دفعه همه زحمتت را به باد می دهی و برمی گردی سر خونه اول و شوهرت هم می بینه تغییری پیش نیامده و ..... این پستت نشون میده آماده واکنشهای منفی و تند هستی که همه زحمتهای تا کنونت را هدر میده امیدوارم واکنشی نشون نداده باشی ...
لطفاً از هم نشینی و هم صحبتی با افرادی که مشکل مشابه دارند و از سنگ صبور بودن این نوع مشکلات و حتی از خوندن تاپیکهای اینچنین در تالار پرهیز کن . بجای بستر زدایی از احساسات منفی برعکس رفتی بستر سازی کردی ... عجبا از شما !!!!
شما و امثال شما در شرایطی که دارند و سعی می کنند راه درست را بروند لازم هست از احساسات منفی دوری کنند به هیچ وجه نباید در فضای دیدن و شنیدن مشکلات مشابه از دیگران قرار بگیرند بلکه درست برعکس با کسانی باید همنشین شوند که به آنها امیدواری و آرامش تزریق می کند .
مواظب خودت باش
اقا کامران اینجا مرثیه ثرایی نکردم نیاز به دلسوز ی و ترحم کسی ندارم
قصدم ندارم از زندگیم کتاب بنویسم و بخوام توش اشک مردمو در بیارم که فروش کتابم بره بالا
اومدم اینجا تا مشکلم حل شه تا به قول شما اشتباهاتم.تو زندگی رو بشناسم و اصلاحش کنم
یه چیزو خوب میدونم اگه او بمن دروغ نمیگفت و من احساس گول خوردگی نمیکردم به اینجا نمیرسیدم تو تمام مراحل زندگی تو تمام برخوردهای بد من با شوهر و مادر شوهرم آینده روشنی برای خودم نمیدیدم چون به یه سال نکشیده تمام حرفها قبل ازدواجشون دروغ از آب در اومد تمام ارزشهای من برایشان بی ارزش بود و مسخره
نمیخواهم بیشتر از این ادامه بدم چون اگر در خانه کس است یک حرف بس است
مسؤول حراستمون بهم گفت خوب بشینید منطقی حرف بزنید گفتم اگه او منطق داشت پا نمیشد بیاد اداره و داد و هوار او که دادخواست منع اشتغال داده بود منتظر نتیجه میموند دیگه چیزی نداشت برای گفتن
وخیلی جالب بود که تو برخورد اول توپش پر بود و حق را به او میداد بعد که حرفهای من را شنید گفت من حرفهای شما رو نشنیده بودم حتما با وکیل مشورت کن حق و حقوقت رابگیر مهریه را نبخش
بگذریم گفتم تایید یا رد صحبتهای من دردی از من دوا نمیکند
آقا کامران یه سوال ازتون پرسیدم جواب ندادید؟ شاید ندیدی پستمو چون اگه میدید دیگه اینجوری برام پست نمیزاشتید!
به فرض که من مقصر صد در صد و او بیگناه و معصوم آیا زندگی مان دخترمان ارزش نداشت که بخاطرش منو ببخشه و یه فرصت دوباره بههم بده؟
- - - Updated - - -
ممنون فرشته مهربون
تذکر کاملا بجایی بود واقعا حق با شماست کاملا احساسی بود من باهاش دردو دل نکردم او بهم گفت دلم بدجوری سوخت از عمق وجود قضیه غم مرگ برادر مرده را بردار مرده میداند!
باید برگردم و پستها رو دوباره بخونم
بهار،
خیالت راحت باشد. دل هرکسی برای تو بسوزد و ترحم کند، دلم من برای تو نمیسوزد!
خیلی خوبه، اما کافی نیست! تو باید عمل کنی.
با خودت رو راست باش، چند مورد هست که او در مورد آنها احساس گول خوردگی میکند؟ میدانی گاهی اوقات همه چیز در تئوری و روی کاغذ کار میکند، اما در عمل...تو چه قولهایی به او دادی که نتوانستی عمل کنی؟
کامران بهم گفت اگه او دوستت نداشت پا نمیشد بیاد اداره و داد و هوار او که دادخواست منع اشتغال داده بود منتظر نتیجه میموند دیگه چیزی نداشت برای گفتن
خیلی خوبه، مدتی سکوت کن. جلوی هجوم افکار منفی را بگیر، فقط روی عمل به راهنماییها تمرکز کن.
و اما در مورد سوالت، چرا دیدم، اما راستش من دوست ندارم وارد بازیهای احساسی بشوم، درواقع، اصولا بلد نیستم در این بازیها خوب بازی کنم. در مورد سوال خاص تو هم مطمئن نبودم جوابش چیزی باشد که تو میخواهی بشنوی، پس چیزی ننوشتم، اما الان چون اصرار داری مینویسم؛
به نظر من، خیر!
زندگیمان؟ دخترمان؟
آیا تو همسر خوبی برای او بوده ای؟ مادر خوبی برای دخترتان بوده ای؟
اوکی، میگوییم اشتباهاتی داشته ای. آیا آنها را پذیرفته ای؟ اصلاح کردهای که الان انتظار بخشش داری؟
چه تضمینی هست که اگر دوباره برگردی سر زندگی با او، این اتفاقها دیگر تکرار نشود؟ این مشکلات را دیگر نداشته باشید؟ دخترتان دیگر آواره نباشد؟
به نظر تو، با این وضعیت، به خاطر زندگی خودش و دخترتان، بهتر نیست فرد دیگری را جای تو انتخاب کند؟ فردی که او را بهتر درک کند؟ او را واقعا دوست داشته باشد؟ از کجا معلوم، شاید این فرد جدید بهتر از تو برای آیدا مادری و برای او همسری کند. نه؟
مشکل اساسی او الان تنها دوست داشتن تو هست. و این چیزی هست که او را سر در گم کرده!
کامران