در جوانی پاک زیستن شیوه ی پیغمبریست ور نه هر گبری به پیری می شود پرهیزکار
نمایش نسخه قابل چاپ
در جوانی پاک زیستن شیوه ی پیغمبریست ور نه هر گبری به پیری می شود پرهیزکار
دلا دایم گدای کوی او باش به حکم انکه دولت جاودان به
هزاران سال با فطرت نشستم
بدو پیوستم و از خودگسستم
ولیکن سرنوشتم این سه حرف بود
تراشیدم ، پرستیدم شکستم
ما اجنبی ز قاعده ی کار عالمیم
دیوانه گرد کوچه و بازار عالمیم
مثل شعر مرثیه از شب و گریه پرم
برای تموم شدن لحظه ها رو می شمرم
ما مردمان خانه به دوشیم و خوش نشین نی زان گروه خانه نگه دار عالمیم
ماییم چو می جوشان،در خم خراباتی گرچه سر خم بسته است از کاهگل پنداری
دهه،هنوز هیچکس *ی* نداده؟!پس خودم می گویم:
یا جهت ستیز من،یا جهت گریز من وقت نبات ریز من،وعده و امتجان دهی
*مولوی پارسی*
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
دی شیخ ما با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست