-
سلام خانم رؤیای آرامش. امیدوارم روابط اعضای خانوادت روزبروزبهتربشه.آرزو نکن شما هم بشینی با اونا غصه بخوری.اینکه شما سرخونه زندگیت باشی وسروسامون داشته باشی یه دلخوشی واسه پدرت وخواهرومادرت بخصوص دراین شرایط هست.همه تون عذر پدرتون روبپذیریدوگذشته روشخم نزنید. احتمالاپدرت فکرمیکنه اگه بره مشاور،اتهام روتأییدکرده یادلایل دیگه داره،همه به شما توصیه کردیم پدرتون روبه مشاوره ببریدولی با اصرار واجبار نمیشه....آیا قبل وحین این اتفاقات،خواهرت خواستگاری داشته که به پدرت گفته باشن یادرجریان بوده باشه؟دراین صورت واکنش پدر وخواهرت به اون خواستگار یاواسطه چی بوده؟آیا خواستگاری داشته که پدرت موافق وخواهرت مخالف بوده؟
-
ممنون از پاسختون دوست عزیز
خواستگار نداشته اما میدونسته مثلا خواهرم به اقتضای سنش شیطنت هایی داره یا فرضا دوست پسر ی داره,
مادرم میگفت دیشب پدرم تا ساعت 2 شب بیدار بوده تلویزیون می دیده مادرم یواشکی اومده نگاه کرده دیده داره کانالای ... ماهواره رو می بینه
خیلی می ترسم از اوضاع پدرم
همش می ترسم بره با یکی دیگه مادر و خواهرم الاخون والاخون بشن
به خدا اگه مادرم خونه و در آمدی داشت آرزوم بود از هم جدا شن
دیگه از این استرس هر روزه خسته شدم
نمی دونم پدرم کلا از نظر جنسی مشکل داره کلا انگار تو فکرش چیزی جز این مسئله نمی گذره نمی دونم از لحاظ روحی مشکل پیدا کرده یا واقعا نیاز جنسی داره؟
اخه اگه نیاز داره پس چرا وقتی مادرم ازش می پرسه می گه نه من هیچ نیازی ندارم
یا بهش میگه برو دکتر مشکلتو حل کن میگه نه من نیازی ندارم
حتی مادرم بهش گفته بابا من نیاز دارم تو خودتو درمان کن پدرم گفته به من ربطی نداره خودت مشکلتو حل کن
-
خواهر عزیزم احساس میکنم پدرتون خیلی تنهاست شاید در جوانی اونطور که باید به شما و مادتون نرسیده یا امکانات بهش اجازه نداده و شما روز به روز ازش دورتر شدید طوری که از نظر شما دیگه علاقه ای بینتون نمونده ولی از نظر اون اینطور نیست اون شما رو خیلی دوست داره و از لحاظ عاطفی بهتون نیاز داره ولی شما در مورد اون بد فکر میکنین باهاش بد رفتاری میکنین اونو به حساب نمیارین . از حرفاتون فهمیدم که مادرتون برای شما خیلی مهمتر از پدرتون هستش . شما یه زنید شاید احساسات اونو درک نکنید ولی خودتون رو بذارید جای اون شاید اشتباه زیاد داشته ولی از محبت شما بی نیاز نیست . به محبت و توجه مادرتون نیاز داره نه اینکه بگه برو خودتو درمان کن . یه مرد وقتی توان جنسی اشو از دست میده شما نمیدونید چه زجری میکشه اون یه پدره و فقط توجه و محبت دختراشو میخواسته به نظر من ظن بد شما بی مورده . در رفتار و گفتار خودتون تجدید نظر کنید بنده خدا گناه داره.
-
سلام دوستان
چند وقتی بود که دیگه خبری ازم نبود شاید بشه اینو به فال نیک گرفت
از اون موضوع چند وقتی می گذره و الان تقریبا دیگه همه چی به حالت تقریبا عادی برگشته خواهرم با پدرم آشتی کرده البته مثل قبل نیست اما خوب تقریبا و ظاهرا دیگه مشکلی نیست خواهرم شبا تو اتاق می خوابه و درو قفل میکنه و پدرم هم دیگه پاپیچش نمیشه و دیگه کاری به کارش نداره و گیر نمی ده
من اما نمی دونم چرا این کابوس و اضطراب رهام نمی کنه
چند روز پیش رفته بودم خونه پدرم و چون من یه شهر دیگه هستم شب خونه پدرم موندیم
من و همسرم تو یه اتاق خوابیدیم طبق معمول و پدر و مادرم توی هال
ما در رو جلو کرده گذاشتیم اما کامل نبستیم حدود ساعت پنج شش صبح بود من خواب بودم یهو نمی دونم چی شد از خواب پریدم به در نگاه کردم دیدم یکی سریع ازاتاق خارج شد به نظرم اومد که پدرمه یعنی اون لحظه ذره ای شک نداشتم که پدرمه کامل حس کردم اونه
حتی تو اون لحظه خیلی ناراحت شدم با خودم فکر کردم که خدایا من فک می کردم این موضوع تموم شده همسرم یک دقیقه بعدش پاشد رفت دستشویی من پاشدم نگاه کردم چراغ اتاق خواهرم روشنه( خواهرم اون موقع میره دانشگاه) فهمیدم داره حاضر میشه بره دانشگاه
خیلی ناراحت بودم همش با خودم فک می کردم چطوری موضوع رو صبح به مادرم بگم دلم خیلی براش می سوزه
یه ساعتی بیدار بودم و فکر و خیال می کردم تا دوباره خوابم برد صبح که بیدار شدم موضوع رو به مادرم گفتم مادرم هم طفلک خیلی ناراحت شد هی می گفت مطمئنی خواب ندیدی منم گفتم نه
خلاصه زنگ زد به پدرم و گفت تو توی اتاق اینا چی کار می کردی ؟ پدرم گفت من غلط کنم برم اونجا من نرفته بودم اصلا من نبودم گفت از خواهرم بپرسین شاید اون رفته
مادرم به خواهرم زنگ زد و ازش پرسید اونم گفت اره من رفتم از اتاق اینا آینه برداشتم رفتنی هم دیدم که بابا خوابیده بعدم که از اتاقشون اومدم بیرون چند دقیقه بعدش شوهر آبجی اومده رفته دستشویی
با این اتفاقات انگار من اشتباه کرده بودم ولی آخه چطور میشه؟ من حتی ذره ای هم شک نداشتم اون لحظه که کسی که دیدم بولیز قرمز پوشیده یعنی اون لحظه مطمئن بودم پدرمه
اما مادرم و خواهرم میگن تو احتمالا چون از قبل ترس تو دلت بوده بین خواب و بیدار فک کردی اونه
حالا خیلی بد شده اگه من واقعا اشتباه کرده باشم غرور پدرم بدجور شکسته و بهش تهمت زدیم دلم براش خیلی می سوزه
اما آیا واقعا من اشتباه کردم؟
دلم پر از اضطراب و تشویشه
حالم خیلی بده
خدایاااااااا
حس خیلی بدی دارم
-
ذهنیت های قبلی شما باعث شده ذهنتون به اونچه میخواد حکم کنه و قطعا اشتباه با شما بوده وبس
-
سلام
خوب هستید ؟
شما نباید به این موضوع دامن بزنید ، گرفتار استرس هستید و وسواس فکری حتی شما را به اشتباه انداخته . اینکه کاری کردید که مادر از پدرتان سئوال کند ضربه بزرگی به اعتبار پدرتان هست . ای کاش کمی تأمل می کردید . در هر حال اوضاع خانه پدری بهتر شده و شما نباید باعث به هم خوردن آن باشید . بهترین کاری که شما می تواندی بکنید این است که مادرتان را تشویق کنید که با کمک یک مشاور رویه و رفتار و رابطه اش با پدرتان را بهبود ببخشه .
لطفاً برگردید و اولین پست مدیر همدردی را بخوانید که الان بیش از هر موقع دیگر نیاز به مطالعه آن دارید .
وسواس فکری شما آنقدر زیاد هست که با اینکه معلوم شده اشتباه کرده اید اما آمدیه اید اینجا مطرح می کنید به امید اینکه تأیید شود که اشتباه نکرده اید .
لطفاً تاپیک زیر را خوب مطالعه کنید و مراقب خود باشید :
مواظب ظن و گمانها و ذهنیتهای منفی باشیم ، می تواند پارانوئیا شود..
ضمناً این تاپیک فراتر از ظرفیتش پیش رفته و قفل می شود . لذا شما می توانید تاپیک دیگری باز کنید و از دوستان در جهت غلبه بر وسواس فکری کمک بخواهدی اگر چه کمک مشاوره حضوری را برای شما مناسب تر می دانم
موفق باشید