RE: شوهرم هميشه همه را در جريان دعوا و قهرمون مي ذاره
ماه چهره جان ايا شما همون kherse soorsti هستيد؟
اگر پاسخ مثبته با توجه به تاپيك ديگه اي كه در مورد حركت ناشايست برادر شوهرتون با نام كاربري ماه چهره داشتيد،كه لينكشو در پايين ميبينيد:
http://www.hamdardi.net/thread-22796.html
حتما حتما به مشاور مراجعه كنيد،تمام توصيه هاي ما در اين تاپيك با فرض اين كه تنها مشكل زندگي شما همينه بود،اما كه حالا ناخود آگاه از قسمت اصلي مشلكتون آگاه شدم به نظرم اين توصيه ها تا زماني كه مشكل اصليتون حل نشه نا كار آمده!
عزيز دل...اگه حدس من درسته،كاش از اول همه ي ماجرا رو كامل ميگفتي تا كارشناسان هم بهتر راهنماييت كنن.
در هر صورت برات آرزوي موفقيت ميكنم.
RE: شوهرم هميشه همه را در جريان دعوا و قهرمون مي ذاره
متاسفانه متاسفانه حدستان درست است
تو اين تاپيك نمي خواستم هيچ اشاره اي به بزرگترين مشكلم و ان اتفاق شوم كنم تا اول تكليفم با شوهرم كه خيلي ادعاي عاشقيش مي شه مشخص شه ،اينكه ايا اين زندگي و اين شوهري كه من دارم ارزش جنگيدن داره بعد وارد مقوله برادرش بشيم كه پي هر نوع بي ابرويي و برچسبي رو بايد به تنم بمالم
البته خواهش كردم اون تاپيك قفل شود چون بالاخره تصميم خودم رو گرفتم مي خوام جدا شم بدون اينكه كسي از موضوع مطلع شه زمزمه هاي جدايي رو تو گوش همسرم خوندم
ضمنا پيش مشاور هم رفتم 3 جلسه تو يك هفته يه سري راه كار گفت همش رو رو همسرم امتحان كردم و نتيجه رو به مشاور گفتم اون هم نظرش به جدايي بود
RE: شوهرم هميشه همه را در جريان دعوا و قهرمون مي ذاره
ماه چهر عزیز واقعا نگرانت بودم.چرا جدائی؟؟؟؟؟؟؟؟
به همسرت واقعیتو نگفتی؟
همسرت مشاور نیومده؟.چرا مشاوره می گه جدا شو؟.
RE: شوهرم هميشه همه را در جريان دعوا و قهرمون مي ذاره
خودم رفتم ولي همسرم هي گفت كار دارم و امروز فردا كرد كارش هم همش حمالي واسه داداشش بود يا ميخواست برادر زادش رو ببره دكتر يا واسه داداشش بليط جور كنه يا... قرار بود جمعه برادرش اينا بيان خونمون يعني شوهرم دعوتش كرده بود منم گفتم تا نياي مشاور مهموني در كار نيست اما اون نيومد
مشاور ازم خواست غيرتش رو خودم و علاقش به داداشش رو مقايسه كنم
واسه همين تو چند تا جمله رفتم زير زبونش ببينم من يا داداشش و ديدم اون اينقدر ديوونه داداشش هست كه شايد اگر از موضوع مطلع شه من رو كنار مي زاره نه داداشش رو و شايد هر دومون رو
يه جا بهش گفتم فكر نمي كني داداشت دوست دختر داشته باشه گفت خوب داشته باشه به ما چه داداش من اگه قاتل هم باشه تو بايد هميشه احترامش رو نگداري و قبل از اينكه من برات مهم باشم اون برات مهم باشه حتي به وضوح گفت اگه يه جا من چيزي ازت خواستم و داداشم برعكسش رو خواست تو بايد اون چيزي كه اون مي خواد برات اولويت داشته باشه ....خلاصه ديدم با اين ديدي كه شوهرم داره من راه به جايي نميبرم جز اينكه ابرو خودم رو مي برم
شوهرم خيلي نادون و احمقه نمي خوام چوب نادوني اون رو من و بچم بخوريم بره با همون برادرش زندگي كنه شوهرم اصلا مرد نيست و توانايي دفاع از من و زندگيش رو نداره
روز جمعه سر خود اونا رو دعوت كرد منم حاضر نبودم تو خونه بمونم گفتم از داداشت متنفرم چشم ناپاكه از روز اول اينو فهميدم و سعي كردم تو رو روشن كنم كه حواست به زنت و زندگيت باشه گفت خيلي دوستم داره ولي اول زندگيش با اسم برادرش و پدرش شروع ميشه گفت اگه تحمل برادرم و رفتاراش رو نداري پس من رو هم بيخيال شو حتي گفت اگه يه بار ديگه اسمش رو بياري جنازت رو مي فرستم دم خونه بابات،گفت اگه برادرم از نظر تو ادم كثيف و پستيه خوني كه تو رگامون هست مثل همه پس منم لنگه اونم و ديگه معطل نكن و برو درخواست طلاق بده
روز جمعه هم خودش پخت و همه چيز رو اماده كرد خونه رو مرتب كرد به منم اصلا كاري نداشت مهمونا كه اومدن من اصلا از اتاقم بيرون نرفتم اونام كلي بهشون برخورد ولي شورم عين خيالش نبود بهترين پذيرايي رو ازشون كرد از تو اتاق شنيدم كه برادر شوهرم گفت چرا زنت نمياد غذا بخوره يا چرا اينقدر بد اخلاقه شوهرم گفت شما به بزرگي خودت ببخش اين خانم مثل اينكه ارث باباش رو طلب داره ديگه از دستش خسته شدم تورو خدا بي احترامي و بي ادبيش رو به بزرگي خودتون ببخشيد برادر شوهرم اومد تو اتاق با شوهرم گفت شما كه بچه نيستيد اينجوري به هم مي پريد اخه مشكلتون كجاست از من كمكي ساختست؟من گفتم چه قشنگ نقش بازي ميكنيد و شوهر ساده من هم تو خواب غفلته كه شوهرم همونجا محكم زد تو گوشم و گفت لباست رو بپوش بريم خونه بابات وقتي داشتم از در مي رفتم يه كوچولو گريه كرد كفت از داداشم عذر خواهي كن تا ببخشمت گفتم كاش چشمت باز مي شد و حقيقت در مورد داداشت رو ميديدي كه وحشي شد و چند تا لگد به شكمم زد گفت نميخوام از تو بچه اي داشتم اصلا نه تو رو مي خوام نه بچه اي كه از تو پا بگيره اول و اخر زندگي من بابا و داداشم هستن نمي خوام تو يا بچت اين جور بي احترامشون كنيد پس چه بهتر كه بچه اي از تو پا نگيره
منم ديدم مي خواد بچمو بكشه فرار كردم رفتم خونه همسايمون
زنگ زدم بابام بياد دنبالم الان خونه پدرم هستم هيچ كس هنوز از رازم خبر نداره هم خودم هم شوهرم مصر هستيم برا طلاق
RE: شوهرم هميشه همه را در جريان دعوا و قهرمون مي ذاره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط کبوتر
با گفته شما.
همسر شما تعادل رفتاری نداره. یکباره عصبانی میشه شمارو به کتک میگیره.
وبعداز چندساعت آروم میشه وشایدم در خلوت گریه هم کند از کار خودش واز رفتارش.
ودر جایی دیگر به فرزند علاقه دارد واتاق بچه رو آراسته میکنه برای ورود نو گل شما.
دوست عزیزم من خوب شمارو درک میکنم چون خودمونم نزدیکترینم همین رفتارهارو داره وخداروشکر یکسال تحت نظر روان پزشک بوده خیلی خوب شده.
فقط برای شما راضی کردن همسرتون به روانپزشک مراجعه کند سخت است.
چون اینجور آدما اصلا قبول نمیکنند که مشکل دارند.
باید با بهانه ای ببریش .یا از کسی که میتونه روش کارکنه وراضیش کنه کمک بگیری طوری که ناراحت نشه.
عزیز جان. شوهرت خودش همیشه همینطوری باهاش رفتار شده. اون برادر شوهری که می گی جای پدرشه نه هیچوقت دوستش داشته نه بهش احترام گذاشته. فقط جلوش پول گذاشته همیشه که اون براش بیشتر بدود. یعنی همیشه محتاج نگهش داشتن. شوهرت ادم خوبیه ولی گرفتار خونواده مزخرفی بوده تا بزرگ شه. حالا اینم هیچی. الان که بزرگ شده بازم احترام نداره بازم باید عین بچگیاش دنبال اون برادر مثلا بزرگتر بدود و بازم باید ارایه خدمات کنه تا به حضور و زنده بودنش توجه شه. یعنی جلوی صغیر و کبیر باید خوار و خفیف کنه خودشو تا دل برادرش یه کم رضا شه. تو که می گی می خوای جدا شی یعنی ته قصه رو گرفتی. برو باهاش پیش یه مشاور و به مشاور بگو خواسته هاتو بهش بگه.
البته چند تا جمله ی اخرین پستت که شوهرت یه همچین رفتاری با تو و بچه ات کرده یه کمی سخت شده کارت.
خودت هم دست کمی از اون نداری. خونواده ی تو هم یه جور دیگه توهین و تحقیر کردنت. اگه خونوادت پشتت بودن اون برادر شوهرت هم احتمالا جرات نمی کرد اون کارو باهات بکنه. (یه جورایی همه ی عمر و زندگی و احترام و شخصیت شوهرت تو دستای برادر شوهرت بوده همیشه و حالا فقط زن برادرش مال خودش نبوده که اونم در یه فرصتی تلاش کرده که از برادرش بگیره. )عزیزم ادما وقتی ببینن کسی تنها و بی کس و بی دفاعه خودشو نو نشون می دن. عقده هاشونو و کمبوداشونو همه رو راحت سر ادم در میارن. در مورد بچه های کوچیک هم همینه. ادما خودشونو در مقابل بچه های کوچیک که بی دفاعن نشون می دن. اگه عوضی باشن با بچه درست حرف نمی زنن یا رفتار نمی کنن یا خیلی لطف کنن به بچه هیچ اهمیتی نمیدن. اما اگه خوب باشن با بچه درست رفتار می کنن.
یعنی خونواده هاتون اعلام کردن با رفتاراشون که هر دوی شما بی پشت و پناهین. واسه همینم هر کی بهتون می رسه راحت راحت می شه خود واقعی اش. یعنی دیگه به خاطر احترام و این چیزا نقاب نمی گیره خودشو خوب نشون بده.
اگه بتونین قبول کنین که همدیگه رو فقط دارین و اگه شوهرت بتونه به این دیدگاه برسه که باید برای خودش و رفتارش بره کمک تخصصی بگیره خیلی خوب می شه.
ولی در هر حال هر تصمیمی که می گیری امیدوارم موفق باشی و خدا به همراهت.
RE: شوهرم هميشه همه را در جريان دعوا و قهرمون مي ذاره
با سلام دوست خوبم
می دونم که خیلی ناراحتی و اصلا نمی خوام با مرور دوباره اون روز ناراحتت کنم با توجه به اینکه الان بیشتر از همیشه باید مواظب نی نی گلت باشی ولی یه سوالی که ذهن من رو مشغول کرده اینکه با توجه به نوشته خودتون که :
"بعد رفت تو اتاق كمار شوهرم صدام زد كه يه ليوان اب براش ببرم......."
بعد که اون حرکت زشت رو کرد صدا نزدید از مادرشوهرتون کمک بگیرید و یا جیغی، فریادی، چیزی...
اگه کسی اون رو زبهت کمک کرده بود و یا شاهد ماجرا بود شاید بهترم ی تونستی این قضیه رو مطرح کنی
RE: شوهرم هميشه همه را در جريان دعوا و قهرمون مي ذاره
ماه چهر عزیز شاید چون اصلا به فکرش هم نمی رسه داداشش چقدر پست فطرته اینقدر هواشو داره.و فکر می کنه تو حساسی.
صبر داشته باش.من به کارشناسا اطلاع دادم.امیدوارم هر چه زودتر بیان راهنمائی کنن.
بدون ما برات دعا می کنیم.:323:
RE: شوهرم هميشه همه را در جريان دعوا و قهرمون مي ذاره
سلام ماه چهره جان
کارهایی که مشاور گفت انجام بدی رو ذکر کن و هم چنین چه طور شد که مشاور به این نتیجه رسید باید جدا شی؟
عجله نکن
یه کم زمان بده
یه کم آروم باش عزیزم
در مورد بچه ات چه کارهایی انجام دادی؟
یه کم اطلاعات بیشتری از روند مشاوره ای که رفتی بده تا کارشناس های سایت بیشتر بهت کمک کنند
به این مکان اطمینان کن به خیلی ها کمک کرده
RE: شوهرم هميشه همه را در جريان دعوا و قهرمون مي ذاره
ولی بالاخره یه روزی باید شوهرت چشماشو باز کنه و واقعیتو ببینه. قبول کردنش هم اسون نیست . ادم خیلی راحت ممکنه به مرز از دست دادن عقلش برسه. شاید واسه همینه که هی داره از دیدن واقعیت فرار می کنه. ولی هر چی دیرتر بخواد با واقعیت روبرو شه ضررهای بیشتری میکنه و تحملش هم بعد ار دیدن واقعیت سخت تر می شه.
RE: شوهرم هميشه همه را در جريان دعوا و قهرمون مي ذاره
به مادر شوهرم زنگ مي زدم؟؟؟؟يعني اون پشت پسرش رو خالي مي كرد طرف من رو مي گرفت برادر شوهرم نور چشم مادر شوهرمه هلاكشه... اون روز به تنها چيزي كه فكر مي كردم خودكشي بود به خاطر ابروي از دست رفتم خودم تحمل خودم رو نداشتم وقتي هم شوهرم اومد برام گل خريده بود همين طور كه هق هق كنان گريه مي كردم محكم زدم تو گوشش اون دستم بوس كرد گفت هر وقت اروم شدي باهم حرف مي زنيم ولي نتونستم نتونستم نتونستم حتي ترسيدم شايد اون خودش رو بكشه...
مشاور ازم خواست غير مستقيم از شوهرم سوال كنم اگه پاي از دست دادن من يا برادرش برسه از كدوممون مي گذره؟؟با توجه به علاقه اي كه به بچه داره چي كار مي كنه گفت با مهربوني و لطافت طوري رفتار كنم كه شديدا بهش نياز دارم گفت خودم رو بزنم به دلدرد و يكي دو روز رو بيمارستان بستري باشم و تحت هيچ شرايطي تن به مهماني روز جمعه ندم اما شوهرم وقتي دلدرد شديد من رو ديد زنگ زد بابام ببرتم دكتر خودشم دختر برادرش رو برده بود دكتر از اون ور هم رفته بودن سينما.....
گفت روز جمعه خونه بمونم و به برادر شوهرم بگم تا كي مي خواي نقش بازي كني تا شوهرم كنجكاو شه ببينه در مورد چي حرف مي زنم و از برادرش جواب بخواد اما اون اصلا به حرفم اهميت نداد و زد تو گوشم
مشاور دوست داره با شوهرم حرف بزنه ولي از طرفي ميترسه مي گه چون حمايت خونوادم رو ندارم و خيلي هم سنتي هستيم اگر كارمون به جدايي برسه در حالي كه شوهرم از همه چيز خبر داره شايد حرفايي پشت سرم زده شه كه ديگه اينده اي برام وجود نداشته باشه واز همه طرف طرد شم و حتي حضانت بچه هم بهم نرسه يا از ابتداييترين حقوقم محروم شم