RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
آخه این مسئله رو عموی همسرم به عموی من که باهام دوست هستن گفته بوده و عموی من از اینکه من نمی دونستم خیلی تعجبم کرد چون مسئله ای بود که ظاهرا همه غیر از من می دونستند و دختر عموشم باکی از اینکه کسی بفهمه نداره
منم به خاطر این برام مهم بود که با دختر عموی همسرم رابطه ی خوبی دارم و ناراحت بودم از این قضیه که...
وگرنه واقعا برام فرقی نداره و تو مسائل خانوادگیشون اصلا دخالتی نمی کنم چون نه وقتشو دارم نه برام مهمه
مادرشوهرم هم به خاطر سر مخفی بازیش این مسئله رو مخفی نگه می داره وگرنه این حرفا نیست
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
اقلیما داری بد قضاوت میکنی خواهر خوبم
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
امیدوار نباش مطمین باش !!!! :43:
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
سلام لیلا جون
یه پست تو تاپیک آفتاب همدرد گذاشته بودی که من واقعا از رفتاری که تو اون شرایط داشتی خوشم اومد عالی بودی (همون که مادرشوهرت زنگ زده بوده داد و بیداد کرده بوده)
امیدوارم منم بتونم مثل تو این وسواس فکریمو بذارم کنار
اگه بازم چیزی داشتی از این شیرین کاریات بیا برای ما بگو:325::43::72:
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
سلام به همه دوستان خوبم
دیروز یعنی جمعه همسر گرامی امامزاده رفت و منم رفتم خونه مامانم اینا صبحش می خواست بره چند بار ازم پرسید تو نمی آی که منم گفتم نه بعدشم رفت یعنی صبحشم خودم اونو از خواب بیدارش کردم که بره
عصرش بر خلاف همیشه که تا آخرشب می موند اونجا و منتظر یه فرصتی بود که بیشتر اونجا بمونه خیلی زود برگشت طوری که ساعت 4 از اونجا راه افتاده بود و 6 ام اومد خونه بابام اینا که منم اونجا بودم
اما من یه مشکلی دارم خواهش می کنم راهنماییم کنید واونم مشکل من با خانواده همسرمه من سعی کردم خیلی کم یعنی هفته ای دو بار به مادرشوهرم زنگ بزنم و ناراحتیم از اونا رو به همسرم نگم ولی هر وقت که زنگ می زنم خیلی سرد حرف می زنه و برخلاف اینکه به عالم و ادم زنگ می زنه جواب زنگا و احوال پرسی های منو زیاد نمی ده منم خوب ادمم بهم بر می خوره و اینکه دلیل رفتارشم نمی دونم که چرا اینطوریه و باعث میشه گاهی بهم بریزم
از یه طرف زنگ نزنم می بینم دوباره رابطم باهاشون قطع میشه و مشکلات ثابتم دوباره شروع میشه
از طرفی اگه زنگ بزنم سردی و اینطوری رفتار کردنش بهمم می ریزه
به نظرتون من چی کار باید بکنم؟
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
بي توقع زنگ بزن و محبت كن.
توقع نداشته باش جواب محبت و زنگ ات را از مادر شوهرت بگيري. بلكه توقع داشته باش ثمره زنگ و محبت به مادر شوهرت را توي زندگي ات از شوهرت با مهربوني و آرامشي كه بهت مي ده بگيري.
اينطور براي خودت جا بينداز كه من به مادر شوهرم محبت مي كنم تا شوهرم خوشحال بشه و راضي. نه اينكه مادر شوهرم خوشحال بشه و در قبال اش بهم محبت كنه.
نمي دونم تونستم منظورم را برسونم يا نه؟
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
آره کاملا می فهمم چی میگی
ولی بعضی وقتا خیلی کنم میارم
احساس می کنم به شعورم و احساسم و محبتم توهین شده
احساس می کنم سبک شدم
این حرفتو که بهم گفتی چه اصراری داری با مادرشوهرت صمیمی بشی و همیشه واسه خودم تکرار می کنم و احساس خوبی بهم دست میده
اون موقع که اصلا زنگ نمی زدم احساس خیلی بهتری داشتم
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
ببين اقليما جونم اگه زنگ زدن بهش بهت احساس خوبي نمي ده كمترش كن. اون زنگ و محبت كمي هم كه بهش داري براي خودت اينطوري جا بنداز كه فقط براي شوهرت و آرامش زندگيت اين كار را مي كني نه براي مادر شوهرت و اينكه با اون صميمي بشي.
در واقع اين زنگ زدن يا رفت و آمد با مادر شوهرت را به منزله يك نوع سرمايه گذاري براي زندگي مشترك و براي خوشبختي ات در نظر بگير.
مثل اينكه شما شغلي داشته باشي كه زياد دوستش نداشته باشي ولي براي آينده ات بايد اون شغل را حفظ كني.
به رابطه با مادر شوهرت به عنوان يك وظيفه و يك شغل براي سرمايه گذاري در آينده زندگي مشترك و خوشبختي ات نگاه كن. نه با اين منظر كه در قبال محبت ات منتظر جوابي در قالب محبت باشي.
البته ببخش كه من اينقدر بي رحمانه در مورد محبت كردن صحبت كردم عزيزم. شايد دليل اش مادر شوهرمه كه هر نوع احساس داشتن را نسبت به موجودي به نام مادر شوهر در وجود من كشته.
من مادر شوهر شما را نمي شناسم.
ولي به نظرم هستند مادر شوهرهايي كه بشه بهشون محبت خالص و بي دريغ و بي توقع (از همون محبت هايي كه به مامانامون مي كنيم) كرد. بستگي به مادر شوهرت داره كه از چه جنسي باشه؟ از جنس اعلاي مادر؟ يا از جنس مادر شوهر؟
RE: چه طور حد تعادل رو به همسرم یاد بدم؟
می دونی مادرشوهر من از اون جور مادرشوهراست که یه روز می برتت به عرش اعلا یه روزم از اون بالا پرتت می کنه پایین
به نظر من کنار اومدن با ین جور ادما سخت تره می دونی چرا
چون بلا تکلیفی نه می تونی خوبیشو ببینی نه بدیشی
و همیشه ته دلت ترسه حتی موقعی که باحات خوبه
ادم بد بده مثل مادرشوهر تو و تکلیف تو باهاش روشنه ولی نمی دونم با چنین ادمی چهطور رفتار کنم
تا می ام دل به خوبیهاش ببندمو به چشم مادر بهش نگاه کنم میشه مادر شوهر تا می ام به چشم مادر شوهر بهش نگاه کنمو بیخیالش بشم برام میشه مثل مادرا