حق با تو بوده ولي درست بيانش نكردي.
هر چي باهاش سر اين مسائل دعوا كني بيشتر ازت دور مي شه. و بيشتر براي مشورت سمت اونا مي ره.
نمایش نسخه قابل چاپ
حق با تو بوده ولي درست بيانش نكردي.
هر چي باهاش سر اين مسائل دعوا كني بيشتر ازت دور مي شه. و بيشتر براي مشورت سمت اونا مي ره.
اقلیما جان دقت کردی چقدر ساده میتونی اوضاع بهم بریزی یا کنترل کنی
من تصور میکنم تو تاپیک فقبلتم گفتم که اول مشکلاتت و ناراحتی هات با خانواده همسرت مطرح کن تعادل یاد بگیر
بعد وقتی اینا حل بشه و فشار عصبی روت نباشه با همسرتم میتونی صحیح ارتباط برقرار کنی
این حق تو که نخوای مسایل زندگیت بیرون بره از خونت و طرف مشورت همسرت باشی ولی این کار نیاز به اماده کردن یه بستر هایی داره که با فراهم کردن اونها من فکر میکنم این مسایل همه حل می شن
ليلا جون راه درست مطرح كردنش چيه؟
من اسم پدر و مادرشم مي ارم دعوا و مرافمون ميشه
صحرا جون من اصلا نمي دونم چه طوري بايد مشكلمو با اونا حل كنم
چه طوري به همسرم ياد بدم حريم زندگي خصوصيمونو رعايت كنه
من خودم هم در اين زمينه 100% موفق نبودم و خيلي دلم مي خواد كارشناسان و جناب دانشمند بيايند و در اين زمينه نظر بدهند كه چطور مي توانيم رازدار بودن را به همسرانمان ياد بديم.
به نظرم اين موضوع دو حالت دارد:
1. حالتي كه مرد خودش دوست داره همه چيز را به خانوادش بگه و خودش با ميل خودش اين كار را مي كنه.
2. حالتي كه مرد تمايلي به اين كار نداره و خانوادش به زور از زير زبانش حرف بيرون مي كشند و مرد اينقدر ساده است كه متوجه اين امر نمي شه و اجازه مي ده كه اين كار را بكنند.
خواهش مي كنم كارشناسان و جناب دانشمند بيايند و نظر بدهند.:316::316::316::316:
[/size][/font]سلام من خیلی تنها هستم با وجود اینکه شوهرم هنوز در قید حیاته ولی خیلی از تنهایی خیلی رنج میبرم از حالت مجردی بیشتر رنج میکشم چون اون موقع یه خانواده دور هم جمع میشد ولی حالا نه از صبح با رفتنش بیدار میشم وتا شب گاهی ساعت 11 خبری نیست نه تلفن نه خبری میگه نپرس کجایی من هم زنگ نمیزنم. من خیلی دوست دارم با هم بریم خرید . بریم گردش . هر چی سعی میکنم به تنهایی عادت کنم نمیتونم گاهی با دوستا گردش میرم تنها خرید ممیکنم ولی از داخل ارضا نمیشم تنها کاری که برده واز متاهلی فهمیده نزدیکی کردنه که وقتی از صبح تتا شب نیست هیچ احسسااسی به من دست نمیده :302::316:
سلام سكوت تلخ عزيز
يك تاپيك جديد باز كن و مشكلت را بنويس تا دوستاي خوب همدردي كمكت كنند عزيزم.:46::43:
سلام سکوت تلخ عزیز
متاسفم برای مشکلت
ولی یه موضوع جدید ایجاد کن و داخل اون مشکتو بنویس اینجا خیلی ها هستن که راهنمایی دلسوزانه بهتون می کنند
ببین اقلیما جان من فکر میکنم
اول از همه این احساس بدت باید نسبت به خانوادش تعدیل کنی بعد یه روابط خیلی مشخص و محافظت شده باهاشون برقرار کنی که نتونن یروز خیلی به عرش ببرنت یروز به فرش( چون اونا با رفتارهاشون نمیذارن تو بفهمی تو چه موقعیتی باهاشون هستی و این ادم روانی میکنه یروز یکی تحویلت بگیره نیم ساعت بعد ادم حساب نکنه ادم !!) بعد که این کارارو کردی میتونی باهمسرت تو شرایط اروم حرف بزنی ناراحتی هات براش توضیح بدی در عین حال عکس العمل های خودت هم صحیح باشه خیلی جاها ماها بدون اینکه موقعش باشه یا نیاز باشه سریع میزنیم تو روی طرف گاهی بهتر یه مقدار سکوت کنیم تو شرایطی که ارومیم مسایل مطرح کنیم . من فکر میکنم شمام یهو ناراحت میشی خیلی عصبانی میشی بدون اینکه موقعیتش باشه اینده و گذشته و همرو بهم میچسبونی میزنی تو روی همسرت خوب نتیجه که نمیده هیچ اونم از خودت دورتر میکنی به خانوادش وابسته تر تازه باعث میشه اونم از خانوادش جلوت دفاع میکنه تو عصبی تر میشی و این سیکل معیوب هی ادامه پیدا میکنه
سلام صحرا جون
حرفات کاملا درسته
برات یه مثال میزنم هفته پیش همه چیز خوب بود و مادرشوهر گرامی عروسم عروسمشو احوال پرسیش و همه چیزش براه بود طوری که پیش خودم گفتم اینا هم خوب شدن دیگه
دوباره این هفته کم محلیش شروع شد 3 روز مریض تو خونه افتاده بودم که یه احوال پرسی ساده هم نکردند حتی زنگم نزدند دیروز برای خودمم عجیب بود زنگ زدم حال و احوال کنم که خیلی سرد جواب می داد و با لحن بد صحبت می کرد منم خیلی با احترام و جراتمند ازش پرسیدم از چیزی ناراحتید اونم گفت نه منم دیگه چیزی نگفتم
بعدشم حدسم رفت پیش همسرم که شاید اون رفته چیزی گفته که اونم قسم خورد که چیزی نگفته بهشون
خلاصه واسم کاراشون شده معما
با همسرم اشتی کردیم بهشم گفتم که این طوریند اونم گفت رفتار اونا به من مربوط نیست اگه می خوای من بگم بهشون که 3 روز مریض بودیه حال و احوال نکردن منم گفتم بگو
می دونی صحرا جان همسر منم کاری از دستش بر نمی اد که باهاش بخوام حرف بزنم
فقط تو این کش مکش قربانیه اصلیه بنده خدا
دلم گاهی براش می سوزه
من باید با یه راهی پیدا کنم و با رفتارم اونا رو از این انرمالی دربیارم چون ادمایی نیستن که بشه باهاشون حرف زد چون خیلی زود دلخور میشن و قطع رابطه می کنند خیلی راحت می گن ناراحتی اینجا نیا
نمی دونم شاید منم مثل لیلا باید قطع رابطه کنم ولی اخه تا کی
منم ادمم نمی تونم بی تفاوت باشم رو رفتاراشون
کاش مثل اینا هم محض بد بودن
عزیز دلم چرا از زندگیت ignor شون نمیکنونی؟فقط نادیده بگیرشون.اصلا انگار نه انگار وجود خارجی دارن.زنگ نمیزنن حال و احوالتو موقع مریضی بپرسن خوب نزنن!! می ارزه به خاطر اونا همسرمهربونتو ناراحت کنی؟ چرا بخای قطع رابطه کنی؟مسلما همسرت حتی اگه زبونی هم موافق باشه اما ته دلش راضی نیست بالاخره پدر مادرشن.نادیده بگیرشون مثل این که اصلا نیستن.
(اینم بگم خانواده ی همسر من خیلی بدتر از اینا در حق من کردن.یه وقت نگی نفست از جای گرم درمیاد. منم اول مثل شما بودم بیچاره همسرمم کلافه میشد اما الان به جایی رسیده که بود و نبودشون به حالم فرقی نمیکنه روابطمونم خیلی معمولی و صلح آمیزه.من یاد گرفتم تو زندگیم فقط به خودم و همسرم فکر کنم.همین و بس)