سلام خواهر گلم خداروشکر:46::323:
خوب قرارنشد حالا واسه ما راز دار باشی ها :311: خوب نتیجه چی شد نگفتی اون چی گفت برخورد چطور بود بابا مارو تحویل بگیر
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام خواهر گلم خداروشکر:46::323:
خوب قرارنشد حالا واسه ما راز دار باشی ها :311: خوب نتیجه چی شد نگفتی اون چی گفت برخورد چطور بود بابا مارو تحویل بگیر
سلام سارا جون
من اين موارد را مطرح كردم
1. مهدي دهن بينه : مثلا اگه كسي بهش بگه تو بعد از زن گرفتن كچل شدي (اين را پدر و مادرش مي گند) در صورتي كه روي سرش پر از مو هست مي گه آره كچل شدم و ................
اون تا حدي قبول كرد
2. مهدي هر حرفي ديگران بهش مي زنند را باور مي كنه و اصلا در مورد حرف هايي كه بهش مي زنند تحقيق نمي كنه
[color=#FF4500]گفت پس من حرف هاي تو را هم نبايد باور كنم گفتم نه حرف هاي من را هم بدون تحقيق باور نكن
3. مهدي هر كس به من توهين مي كنه اصلا حساب نمي كنه من ناموسشم و از من دفاع نمي كنه مثلا عيد كه پدر و مادرش گفتند اين اصلا دختر نبوده هيچ چيز نگفت و بعد كه گفتند بچه توي شكمش اصلا مال تو نيست فقط نگاه كرد و هيچ چيز نگفت
اون گفت چرا من هميشه از تو دفاع مي كنم همين دو روز پيش به خاطر تو ...........بعد بقيه حرفش را خورد
4. گفتم مهدي اصلا رازدار نيست و همش حرف هاي زندگي ما را پخش مي كند
[color=#FF6347]گفت شايد من اوايل همه حرف ها را مي زدم ولي الان تازگي ها ديگه .............
مهدي بيشتر حرفش به پدر من اين بود كه ليلا اصلا طاقت نداره و تحمل اش خيلي پايينه و با كوچكترين حرفي جوش مي ياره
مي گفت كه اونا پدر و مادرشن و نمي تونه كنارشون بذاره
مي گفت ليلا آبنبات هايي را كه مامانم پريشب داده را انداخته توي سطل آشغال
مي گفت به خاطر نيم ساعت دير كردن من قشقرق به پا كرده (مي گفت اين كارش معني دوست داشتن نمي ده معني كنترل كردن مي ده)
مي گفت ليلا اصلا به خودش كمك نمي كنه تا جريان سقط را فراموش كنه وجودش را كرده پر از نفرت و من هم هر چي بهش كمك مي كنم فايده نداره
مي گفت ليلا ديگه مثل قديما نيست قديما موقع اومدن به پيشوازم مي اومد و موقع خداحافظي بدرقه ام مي كرد ولي الان بيشتر وقت ها كه مي يام يا خوابه يا داره با اخم تلويزيون نگاه مي كنه جواب سلام نمي ده
و.......................................
بعد از رفتن بابام من را بغل كرد بعد هم رفت يك ريمل را كه توي كمد قايم كرده بود آورد داد بهم و گفت پريشب برات خريدم به مناسبت سالگرد عقدمون:43:
وقتي فهميد پريشب دوباره خونريزي كردم خيلي ناراحت شد و گفت همش تقصير خودته بي جهت حرص و جوش مي خوري و داري با اين كارات به خودت آسيب مي زني :305:
الهی ببین چه شوهر خوبی داری چقدر دوست داره :43:
پس وقتشه بچه بازی رو بزاری کنار به نظر من ایراد های اونم بی منطق نبوده تو خیلی حساس شدی وبه قولsana مسائل رو خیلی بزرگ میکنی (البته حق داری غم فرزند سخته ولی تا آخر عمرنمیشه همه رو مقصر دونست)
از این به بعد کارتو شروع میشه ببین خیلی باید قوی باشی چون بایه بار یادوبار محبت شاید جوابتو نگیری پس سعی کن ازامروز بازبرای بار100 میگم امتحان آرامش و بخشش رو تمرین کن به تاپیک های که گفتم سربزن راهنمائی های آقای sci رو حتما حتما بخون و استفاده کن شوهر به این خوبی داری دیگه کجا میخوای پیدا کنی(الان عین خواهر شوهرا حرف زدم:311:)
دیگه از فکر بچه بیاد بیرون:310: رابطتتو با خدا وشوهر خوب کن :103:وقتی اونم اینقدر مشتاقه که رابطتتون خوب شه کارخیلی سخت نیست فقط به مهارت تو بستگی داره:43: اینترنت هم که داری بگرد مقاله بخون و تو تاپیکها یه سرکی بکش:322: دیگه ازخانوادش بد گفتن ممنوع ممنوع ممنوع :327: راحت بشین باهاش حرف بزن تیکه وکنایه ممنوع:81: هروقت هم دیدی چیزی اذیتت میکنه اول بیا اینجایا جلوی آیینه دردل کن آروم که شدی بعد برو حرف بزن که پشیمون نشی
خوب خسته شدم نصیحت کردم ببخشید من شاید ازت کوچکتر باشم زیاده روی کردم:163:
حالا راستشو بگو تو کادو گرفتی واسه سالگرد واسش یا فقط توقع داشتی اون بگیره:300: (تازه داداش مهدی هم یادش بوده
سلام لیلا جان
لیلا جان می خوام ایرادای خودت و برات ردیف کنم تا ببینی رفتار شوهرت دقیقا عکس العمل رفتارای خودت هست. پیشاپیش ازت معذرت می خوام اگه تند می گم.
قصدم اینه که کمکت کنم تا بتونی زندگیت و بسازی. کاملا معلومه که هم همسرت خیلی زیاد دوستت داره و هم شما. فقط دارین راه و اشتباه می رین. خواهش مکنم دستت و بده به من و با من بیا. جبهه نگیر. سطحی هم نخون و رد شو. زمان بذار. چند بار بخون. و اما ایرادات:
1- خیلی بچه گانه رفتار می کنی و انگار اصلا به بلوغ کامل نرسیدی. مگه شوهرت دوست مدرسته که هر چی می گه تلافی می کنی؟ مدام باهاش لج و لج بازی می کنی؟
2- تو هنوز نمی خوای باور کنی که شوهر تو قبل از اینکه شوهرت باشه بچه اون پدر و مادر بوده. این و با خط درشت بنویس بدون اینکه ازش فرار کنی یا نفرت داشته باشی باورش کن. بذار برعکس بگم پدر و مادر تو هر چقدرم بد باشن تو دیوانه وار دوسشون داری. درسته؟ خواهش می کنم قبول کن که اون دو نفر هم پدر و مادر شوهرت هستن اونو به دنیا اوردن و بزرگش کردن. و حسی که تو نسبت به یک جنین داری ببین چقدر قویه؟ خب اون بندگان خدا هم پدر و مادر همسرت هستن. حتی اگه از نظر تو بد باشن. حتی اگه به شوهرتم بدی کنن بازم پدر و مادرش هستن و او دوسشون داره.
3- مطمئن باش شوهر تو به جایی گرایش پیدا می کنه که ارامش بیشتری داشته باشه. حالا اگه این ارامش تو بهش بدی به سمت تو می اد اگه این ارامش و در خانه پدریش حس کنه به اون سمت می ره و خدا نکنه این ارامش و از غیر شما دو تا دریافت کنه که اون وقت به اون سمت می ره و .....
4-یه موضوع خیلی بزرگ و حساس اینه که تو چرا دلت می خواد اون به سمت تو بیاد؟ اصلا این طرز فکر از بنیان غلطه. شما میتونی بگی مامانت و بیشتر دوست داری یا بابات و؟
هر کسی یک جایگاهی داره. بالاخص تو قلب مردا. هیچ مردی نمی تونه بین خانوادش و همسرش یکی و انتخاب کنه یا یکی و بیشتر دوست داشته باشه. برای یک مرد هر کدوم جایگاه خودشون و دارن.
الان کاملا حست و می دونم. تو فکر می کنی چون تو از اونا بدت میاد حداقل اینه که شوهرت یه کم از اونا فاصله بگیره. درسته؟ همین فکرتم غلطه. عزیزم اونا هر چقدر از نظر تو بد باشه برا ی همسرت پدر و مادرن و همسرت تمام خاطرات کودکی و نوجوونی و جوونیش و از اونا داره.
5- هر چقدر تو از خانواده همسرت بیشتر بد بگی و اونا رو قاتل خطاب کنی همسرت ناخوداگاه بیشتر جذب اونا می شه و از تو دور تر.
بهترین کار اینه که نه ازشون بدبگی و نه خوب. خواهش می کنم بذار همسرت ازاد باشه هر وقت دلش خواست بره اونجا هر وقت دلش خواست با اونا حرف بزنه و حتی قربون صدقشون بره. بعد از رفتن از اذیتش نکن. سوال پیچش نکن. همین بی تفاوتی تو نسبت به اونا باعث می شه حتی اگه اونا از تو بد هم بگن همسرت در قلب خودش باور کنه که نه واقعا لیلا خوبه و پدر و مادرم دارن اشتباه می کنن. در حالی که تو با گیر دادنات داری به همسرت القا می کن یکه حرفایی که خانوادش می زنن اتفاقا درسته. اون وقت معجزه زندگیت رخ می ده در کمال ناباوری خواهی دید که بعد از هر بار رفتن یا صحبت با اونا همسرت چقدر بشتر به تو عشق می ورزه.
مطمئن باش که از دست دادن جنینت چیزی جز خواست خدا نبوده. اگه دنیا هم دست به دست هم می دادن تا اون بچه رو ازت بگیرن تا خدا نمی خواست این اتفاق نمی افتاد. پس دیگه هیچ کس و قاتل نخون که قهر خدا رو در پی داره.
6- کتاب و ... رو جمع کن. اصلا به همسرت نگو قصد اصلاح زندگی رو داری اما اروم اروم دست به کار شو.
باید چیکار کنی بهت می گم.
1- اول اروم باش نماز بخون قران بخون و اتفاقا گاهی پیش همسرت چند دقیقه ای (نه بیشتر) زمان بذار و قران بخون
بقیش و بعدا می ام و بهت می گم.
اما خواهشم اینه که اینا رو چند بار بخون و باور کن. نخون و رد شو. بخون و ایمان بیار .
موفق باشی
ادامه دارد.....
سلام عزیزم
وای وای وای نمیدونی چقدر چقدر چقدر خوشحال شدم که پستتو خوندم.
خیلی خوب، درست مثل یه خانم تحصیل کرده و با شعور ، (همون طور که هستی و بودی) عمل کردی. روشت خوب بوده. امیدوارم نتیجه خوبی هم داشته باشه. مطمئنم داره.
روشی که انتخاب کردی ، توام با احترام و گوش دادن فعال و شنونده بودن ، بوده و مطمئنم خودتم متوجه شدی که گره ای که با دست باز میشه، با دندون باز نمیکنن. دیدی زیاد سخت نبود. دیدی درد نداشت ، دیدی کوچیک و حقیر نشدی.:46:
اتفاقاً مطمئنم همسرت هم از این شروع خوب استقبال میکنه و همراهیت میکنه.
نتیجه رو هم به خدا بسپار. با نیت خوبی که داری ( نجات زندگیت) و با ایمانت، خداوند حتماً کمکت میکنه.
البته خط آخرش منم ناراحت کرد. چرا مواظب خودت نیستی دختر؟ باید پیگیری کنی. من خودم کارمند بیمارستانم و میدونم که مسائل زنانه و مرتبط با بارداری و سقط جنین ، رو نباید شوخی گرفت.
با همسرت در این مورد حرف بزن و درمانتو شروع کن.
لیلی جان ، باید حتماً تمرین ها و مراقبه هاتو ادامه بدی. اونقدر که به آرامش درونی برسی. وجودت آرامبخش خودت و همسرت باشه.
لیلی جان، بهتره که به گزینه بخشش شوهرت هم فکر کنی ، گذشت کنی . ( اون خط که شوهرت گفته بود جواب سلام نمی دی یا تحویل نمیگیری) اگه نیاز داره تو به استقبالش بری یا بدرقه اش کنی، سخت نگیر. انجام بده . اونوقت اون مرد، خونه ای که تو توش باشی رو با هیچ جای دنیا عوض نمی کنه.
اما در عین حال قاطعیت و اراده خودت رو هم داشته باشی. سیاست داشته باشی. مظلوم واقع نشی.
مراقبه ها رو فراموش نکن. خدانگهدار
تو خلوت خودت ، به گله گذاری مهدی هم فکر کن. اگر جایی مقصر بودی، سعی کن اصلاح کنی. خودت حتماً راهشو پیدا میکنی.
یادت باشه هر تلاشی که میکنی، برای زندگی مشترکته و ارزششو قطعاً داره. :305:
سلام سيسيلي و ساراي عزيز :43:
ممنون عزيزانم از تمام حرفاتون الان مي شينم حرفاتون را مي نويسم تا يك وقت اشتباه نكنم :303:
خيلي دوستتون دارم و خيلي خوشحالم كه با شما دوستاي خوب آشنا شدم :43:
خواهش مي كنم باز هم راهنماييم كنين :325:من خيلي دوست دارم دوباره مثل قديما احساس خوشبختي كنم:227:
باشه سارا جان من دارم حرف هاي آقاي sci را مي خونم
نه من براي مهدي چيزي نخريدم راستش يادم بود ولي چون پارسال مفصل سالگرد عقدمون را براي مهدي جشن گرفته بودم و بعد به خاطر دخالت هاي خانوادش دعوامون شده بود :301:امسال حتي براش يك كادوي خالي هم نگرفتم:301:
ممنون مهربوني عزيز :43:
خيلي خوشحال ام كه با شما دوستاي خوب آشنا شدم طبق گفته هاتون عمل مي كنم و هر روز نتيجه را براتون مي نويسم خواهش مي كنم اگه درباره مشكلاتم كه تو پستاي مختلف مطرح كردم باز هم نظر و راهكاري به نظرتون مي رسه برام بنويسين و بهم بگين :305:
از صميم قلب كوچيكم دوستتون دارم:43:
الان حق مهدی بود که کلی جنجال به پا کنه خواهر خوبم:300:
حرفهای سیسیل جون خیلی کامل بودبهتره بهشون گوش بدی
من جای تو بود م حتما براش یه کادومیگرفتم همیشه محبت کردن (البته به اندازه)جواب خوب میده مطمئن باش:72::72:
برات دعامیکنم تو هم برای ما دعاکن
امیدوارم دیگه از این به بعد تاپیکهای خوب بزنی وتو بیای درباره شوهرداری به ماراهکار بدی:203:(اول بزار پیدا کنیم بعد)
ممنون سارا جون و تمام دوستاي خوبم
يك زندگي شاد شاد شاد را براتون آرزومندم
منتظر پيام هاي جديدتون هستم
راستي سارا جون اميدوارم همسرت اين شكلي باشه (:311:) و خودتم هميشه اين شكلي باشي (:227:)
سيسيلي عزيز:43:
منتظر ادامه پيام زيباتون هستم (پيام ارزشمندتون را بارها خوندم و خواهم خوند):303::303::303::303::303::303:
سلام لیلی جون
از نت اومده بودم بیرون . اما یه دفه یه سوال برام پیش اومد. به خاطرش برگشتم
میشه خواهش کنم دقیقاً احساستو تشریح کنی. بهمون بگی چه حس و حالی داری.
مطمئنم خیلی خوشحالی اما منظورم یه چیز دیگه است.
چند دقیقه چشماتو ببندی . گفتگوی ذهنیتو خاموش کنی و فقط ببینی چی تو قلبت داره بروز میکنه؟ همونو بهم بگی.
شاید سخت باشه. شایدم من بد مطرح کردم. اما ممنون میشم اگه بهم بگی.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mehrabooni
مهربوني عزيز
مثل كسي مي مونم كه سرنوشت و آينده اش را داخل صندوقچه اي گذاشته بوده و به تحريك ديگران صندوقچه را داخل آب رودخانه انداخته بوده ولي بعد از انداختن پشيمون شده بوده كه اين كار را كرده چون رودخونه اون را به هر سمتي كه دوست داشته مي برده و اون فرد واقعا براي چيزي كه توي صندوقچه گذاشته بوده نگران بوده الان احساس مي كنم دنبال صندوقچه دويدم و اون را از آب گرفتم احساس مي كنم شيء قيمتي داخل صندوقچه را از سرنوشت نامعلوم نجات دادم ولي وقتي در صندوقچه را بازكردم ديدم كه كمي خيس شده و آسيب ديده و بايد ترميم بشه