RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام خواهر خوبم
پستها رو خوندم و درد دل هات رو شنیدم... اگر می شه یه مروری کنید و بگید دقیقا الان مشکل کجاست؟
با توجه به تمریناتی که قرار بود انجام بدید کاری از پیش رفت؟ اصلا فرصت برای تمریناتت شد؟
خواهر خوبم
تا زمانیکه به ارامش درونی نرسید واقعا نمی شه کاری از پیش برد...
الان برام بنویس مشکل کجا بود که این قدر اشفته شدی؟ دقیقا و منصفانه برگرد عقب و بهم بگو..تیتراش مهمتر از جزئیاتشه..
چند خطی راجع به خدا نوشته بودی...می دونی خدا می برتت لب پرتگاه... همین که می خوای پرت بشی دستات رو می گیره!
زندگی تو دور از تقدیر و مکتوب الهی نیست...
می خوام به خودت کمک کنی
من به هیچ وجه حق رو به شوهرت نمی دهم... ولی نمی تونم با خیال راحت هم بگم حق با توئه!!! می شه خودت بگی چرا؟
دوست داشتی کارمون رو ادامه می دیم
ضمنا تعریف زندگی مشترک... تفاهم... و ... یه مقداری با چیزایی که نوشتی فرق می کنه...
بنویس... با دقت زندگی کن!!! و مطمئن باش مشکلت حل می شه... خیلی زودتر از اونچه که فکرش رو می کنی؟
تنها نیستید
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
shamim_bahari2عزیز! تاپیکت خیلی طولانی بود و من هم فرصت مطالعه کلی نداشتم...اما دیدم که شدیدا از خدا شاکی هستی!...البته نمیخوام شما رو متهم کنم ،خود من هم بعضی اوقات این مدلی میشم،کلا ذات انسان همینه و بسیار دیر به نعمت ها خداش پی میبره و همیشه دنبال نقص ها و...هست.
مطمئن باش آنقدر زیبایی در زندگیت هست که تا به حال دقت نکردی بهش.پس بیا یکم بیشتر و زیبا تر به زندگیت نگاه کن...بزرگترین زییبایی که الان مطمئنم ازش خیلی وقته خبر نداری،سلامتی خودت و همسرت هست..چیزی که شایدآرزوی خیلی ها و دعا سر نماز خیلی از هم سن وسال های ما باشه.پس بیا از دوباره و از 0 زندگی رو مرور کن و بعد بگو :
"من همه چیز دارم،فقط یه مشکل دارم:همونطور که همه مشاور ها می گن هیچ کس نمی تونه همسر 100% ایده آلش روپیدا کنه،من هم دچار این مشکلم عمومی هستم و باید حلش کنم!"
حالا هم اومدی اینجا با کمک تجربه دوستان در همسر داری که بسیار نایاب هم هست مشکلت حل کنی!...
فکر کنم الان موقعش باشه یه بار دیگه تاپیک پر طرفدار 11 صفحه ایت رو مرور کنی و از فردا بیشتر روی همسرت کار کنی!
آرزو میکنم تو این راه موفق باشی!:72:
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi سلام
نمیدونین دیروز چقدر چشم انتظارتون بودم، خیلی دلم گرفته بود، دوستان منو تنها نزاشتن و راهنماییهای خوبی کردن، ولی چون از اول طبق دستورات شما پیش رفتم دلم میخواست شما هم میومدین بهم کمک میکردین
اگه بخوام تیتر وار مشکلمو بگم بعضیهاش تکراریه و دوباره پیش اومده یکی دوتا هم جدید:
1-بیرون رفتن و مواجه شدن با رفتارهای غیرقابل انتظار از طرف همسرم (تکرار)
2-با وجود اینکه مقصر بود حق به جانب بودنش و پیش دستی کردنش تو تنبیه کردن (تکرار)
3-متهم کردن من به عنوان کسی که نمیتونه با جمع بیاد بیرون در حالیکه اصلا مشکل من نبودم (تکرار)
4-قیافه گرفتن و قهر کردن ایشون در حالیکه من دلخور بودم (تکرار)
5-حرکتهایی مثل انجام محرمات که بار اولی بود که پیش اومد، البته بهتره بگم بار اولی که من متوجه شدم و باعث از بین رفتن اعتماد من تو خیلی از جوانب زندگیمون و ادعاها و قولهای ایشون شد
شما گفتین سعی کنم خوش بگذره، گفتین مثبت فکر کنم، گفتین اینو انتقال بده ، به خدا قسم، از روز قبلش کلی نقشه کشیدم، تمام خوراکیها و وسایل لازمو خودم تنهایی آماده کردم، همش ازش میپرسیدم اینو بیارم، فلان چیزو بیاریم فلان جا به درد میخوره، و همش باهاش حرف زدم و نظر خواستم و اونم خوشحال بود حتی تو ماشین، قبل حرکت دستشو گرفتم گفتم امروز یه عالمه بهمون خوش میگذره مگه نه!
بازم یه جاهایی یه کارایی انجام داد که میشد باعث ناراحتی بشه ولی چون گفته بودین به چیزهای مثبت نگاه کنم و منفیها رو نبینم، به این قسمت قضیه فکر کردم که خیلی سعی میکرد حواسش به من باشه ولی خب احساس کردم نیاز به تمرین بیشتری داره بازم خدا رو شکر کردم و سعی کردم بهمون خوش بگذره
همه چیز عالی بود
مشکل اصلی ، خوردن مشروب بود، خودش میگه فقط یه لبی تر کردم و ریختم دور که به فلانی بر نخوره
شما بگین
اگه من به شما بگم اهل زندگی هستم، سیگار نمی کشم، به مال شوهرم خیانت نمیکنم و ...
بعد ببینین از پول همسرم خرج خانوادم میکنم ولی بازم ادعا کنم که به پول همسرم خیانت نمیکنم نگاه شما به این موضوع چطوری میشه؟ باور میکنین؟
اگه ببینین یه پک به سیگار زدم، بعد ادعا کنم سیگاری نیستم، چطوری به این قضیه نگاه میکنین؟ باور میکنین؟
منم الآن اینطوری شدم، تو عروسی دوستش هم گفت نخوردم، ولی باید اعتماد کنم؟ الآن به هیچی اعتماد ندارم، این اعتماد از دست رفته رو چطوری باید برگردونم؟
من دوست ندارم فرزندم با این حرامها به دنیا بیاد، اگه پسرم ببینه پدرش اینقدر مشروب و اینقدر گوشت حرامو اینقدر دختر بازی رو در حدی که حرام باشه نمیدونه، من چطور میتونم کنترلش کنم؟
جالب اینه که بازم میگه من اهلش نیستم، فقط دستشو رد میکردم زشت بود، حالا من چطور باید اعتماد کنم که چقدر خورده؟
یا تا حالا چند بار خورده؟ من به حرفش که گفته بود اهلش نیستم اعتماد کرده بودم ولی حالا...
دیروز جناب m25teh ازم خواستن به ذاتم نگاه کنم و رفتار کنم، منم باهاش حرف زدم، ولی بی محلی میکرد، آخر شب دوتا کلمه اونم با تندی باهام حرف زد، جواب شب بخیرمم خیلی یواش داد، امروزم خودشو زد به خواب که باهاش خداحافظی نکنم
خیلی سخته مثل همیشه یه مشکل تکراری ،اینکه ایشون مقصره بعد منو تنبیه میکنه
من از خیلی چیزا میترسم
از اینکه تعطیلاتم دائم قراره خراب بشه، اینکه تو جمع انگار باید دائم منتظر یه رفتار ضد ارزش از طرف ایشون باشم، اینکه بخواد واقعا تارک فامیل بشه و همه چی رو بندازه گردن من و ....
هر کسی یه خصلتی داره، من واقعا وقتی ناراحت یا خوشحالم همه میفهمن، خب این ذات منه، چهرم نشون میده خوشحالم یا ناراحت، نمیتونم خودمو تغییر بدم، ولی رفتارم با بقیه خوبه، اما وقتی قلبم درد میکنه، وقتی یه ضربه روحی که شدید هم هست بهم وارد میشه، واقعا نمیتونم خودمو بزنم به اون راه،
ایشون به این فکر نمیکنن که چرا کاری انجام میدن که منو بی قرار میکنه، به این اعتراض داره که چرا بقیه متوجه میشن من ناراحتم
شما بگین ، این انصافه؟
یه اتفاق کوچیک نبود که من بخوام نادیده بگیرم، تو مثلا ماه عسلمون که اصلا یادش رفته بود من باهاشم، تو جاجرودم که کاری کرد که تمام اعتمادمو برد زیر سوال
من بابت اینکه چرا مثلا با فلانی توپ بازی کرد و منو صدا نکرد که اینطوری نشدم، که بخواد بهم بگه غیرمنطقی رفتار کردم
دوبار کل مسئله رو برد زیر سوال، یک بار نشون داد همسرشو تو جمع فراموش میکنه حتی تو ماه عسل، یک بار هم نشون داد ادعاهاش بابت رعایت مسائلی مثل خوردن و آشامیدن محرمات میتونه دروغ باشه و واقعیت نداشته باشه
این کل مشکل منه
حالا بگین چکار کنم
من منکر اشتباهات خودم نیستم، شاید باید یاد بگیرم هرچیم سرم میاد تو خودم آتیش بگیرم ولی به هیچ وجه اوقات ایشون رو تلخ نکنم، این خیلی سخته
دیگه نمیدونم چه اشتباهی کردم
سلام bidard عزیز
با تمام وجودم آرزو میکنم خودتم مثل اسم قشنگت بی درد باشی و همیشه شاد و سلامت
من راجع به خدا نوشتم، خدا سر عهد و پیمانمون نموند
اره راست میگی شاید چیزهای قشنگم تو زندگیم باشه، ولی من چیزهایی رو که ندارم مسائلی بود که همیشه از خدا خواسته بودم تو زندگیم بهم بده
آره به خاطر سلامتیمون شکر میکنم، به خاطر کوچکترین خوشیمون شکر میکنم ولی چیزهایی که میبینم به سختی دارم به دست میارم همونهایی بود که از خدا خواسته بودم، پس چه عهدی ؟ چه پیمانی؟ چه خدایی؟ الآنم که خودم دارم زجرشو میکشم و سعی میکنم به دست بیارم، پس خدا این وسط کو؟
من کافر نشدم، ولی اینا حرفهاییه که خدا باید بخاطرش بهم جواب بده
اون منو آفریده، اون بهم وعده و وعید داده، اون باید سر قولش بایسته که الآن زده زیر همه چی
اگه نخواسته بودم، اگه توکل نکرده بودم، اگه باهاش حرف نزده بودم الآنم ادعایی نداشتم ، ولی من دیدمش ، رفتم سمتش، ازش قول گرفتم ولی انگار نه انگار
ولش کن، اینا یه سوزی تو دلم، جدی نگیرش
بابت اینکه بهم سر زدی ممنون گلم
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi
میشه نظرتونو راجع به نامه هم بگین؟
و اینکه بازم با وجود دلخوری من، باید با ایشون عادی رفتار کنم و هر چیم بد رفتاری میکنه و اگه احیانا دعوایی شد من سکوت کنم؟
اگه نباید این نامه رو بهش بدم، چطوری باید ازش بخوام محدوده رفتاریشو مشخص کنه برام؟ من خیلی برام مهمه اگه بخواد به این قبیل رفتاراش با حد و حدود خودش که تا یه اندازه ای هر چیزی رو مجاز میدونه ، پیش بره ، من واقعا نمیتونم ادامه بدم
چطوری ازش بخوام متوجه باشه که اعتمادم رو خدشه دار نکنه؟
تو رو خدا بیاین دیگه، از صبح چشم به راهم
چرا هیچکس نیست
:302:
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
نامه خوبی نوشتی..به نظر من با یک شاخه گل براش ببر(حالا هر جور که خودت صلاح میدونی مستقیم ،غیر مستقیم...)..شما باید تا جایی که میتونی به همسرت ثابت کنی عاشقشی و عاشق زندگیتی با وجود تمام مشکلات!... واین عشقت هست که باعث شده این همه نگران همسرت و زندگی 2 نفرتون بشه....
2 تا جمله هم برای شما خانم ،مینویسم حتما بهشون زیاد فکر کن:
"اگر خدا به تو زیانی برساند کسی جز او بر طرف کننده آن نیست و اگر خیری به تو برساند پس او بر همه چیز تواناست"(فکر کنم از سوره انعام باشه)
مطمئن باش تا طعم تلخ مشکلات رو نچشیم ،نمی تونیم شیرینی خوشبختی رو حس کنیم،مطمئن باش!:72:
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بی درد عزیز
سلام
عزیزم من همه اینایی که میگی میدونم، به خدا من اینطوری نبودم ولی یه جاهایی اتفاقهایی برام میفته روی حداقلهایی که هر کسی تو زندگیش داره و اصلا بهش فکر نمیکنه ،من باید عذاب بکشم، خیلی سخته
در مورد نامه هم ، من فکر میکردم براش بزارم بهتره ولی نظر کارشناسا همیشه اونی نیست که ما فکر میکنیم برای همین من دست نگه داشتم
اگه جناب SCi امروز بیاد و بهم بگه چکار کنم خیلی خوب میشه
به خدا اینقدر سر زدم اینجا دیگه خسته شدم، چرا جناب SCi نمیاین؟ میدونم سرتون شلوغه ولی تو رو خدا بیاین بگین چکار کنم من تا 5 سرکار هستم
دلمم که همش شور میزنه که امشب چی میشه و باید چکار کنم
بیاین تو رو خدا
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
شمیم جان سلام
هر 4مشکلی رو که توی چهارتا پست مونده به آخر نوشتی منم دارم خیلی شدیدتر. و مورد رعایت محرمات هم یه مدل دیگه اشو با همسرم مشکل دارم ولی هنوز از خدا نبریدم.:323:
اگه ناراحتی که همسرت از پولی که حق توست برای خانواده اش خرج میکنه؛همسر من معتقده همیشه اول خانواده اش و اگه چیزی تهش موند من و دخترم؛والا که هیچ.
همه افراد خانواده همسرم خونه وماشین و مغازه و زمین وپول به اندازه کافی دارن و همسر من فقط یک اتاق اجاره ای در مرکز شهر(برخلاف تمام وعده های دروغ قبل از ازدواجش؛که بحثش مفصله) با این وجود ارث پدریشو که حق مسلم بچه من بود هم به اونا بخشید. جای من بودی چقدر به خدا بد و بیراه میگفتی؟
هزارتا مشکل از نظر سلامتی دارم که همه رو توی مدت زندگی با او و به خاطر شرایط بد زندگی که برام پیش آورده پیدا کردم اما از دکتر و درمان خبری نیست.و..... عید برای اینکه بهش فشار مالی نیاد من و دخترم تنها موندیم توی همین اتاق اجاره ای و ایشون با مامانش رفتن سفر.ولی همین چند روز پیش خبردار شدم که یک میلیون و نیم وام قرض الحسنه ای که منتظرش بودم آماده شه بزنم به زخم زندگیم رو گرفته و بخشیده به مادرش:163:
ولی من هنوز معتقدم که خدارو دارم و ازش ناامید نشدم.
منم اهل هیچ فرقه ای نبودم. من بودم و خدای من و امام رضایی که سالی پنج مرتبه عاشقانه پر میکشیدم به سمت حرمش. موقع ازدواج با همون خدا و همون امام رضا معامله کردم و بله رو گفتم. و خیلی زود فهمیدم که همسرم یه دروغگوی تمام عیاره. درباره تحصیلاتش؛دارائیش؛کارش و حتی سربازی رفتنش دروغ گفته بود(نگید ساده بودم و گول خوردم. برای همه چی اونقدر ماهرانه برنامه ریزی کرده بود که حتی اقوام نزدیکش هم هنوز که هنوزه فکر میکنن اون مهندسه و پولداره و .....!!!همه چی فقط توی خانواده پنج نفره اشون مثل راز میمونه و پیش همه ؛حتی نزدیکترین اقوامشون نقش بازی میکنن!)
علیرغم کلاه گشادی که سر من گذاشته بود از اون روز اول تا حالا از من طلبکارم هست و میگه من فقط تورو گرفتم که بری سر کار و برای من خونه و ماشین بخری؛اما کلاه سرم رفت؛چرا سر کار نمیری؟ توی تاپیکم تا جایی که مجال بوده از مشکلاتم گفتم. اما شمیم عزیزم:
اینارو گفتم بدونی که با وجود همه این مشکلات من هنوز خدامو دوست دارم و آرامشمو از او میگیرم
منم یه مدتی از خدا و حتی از امام رضا شاکی بودم.بهشون بد و بیراه هم گفتم.......ولی با گذشت سالها؛ میبینم تنها کس واقعیم و تنها پشت و پناهم همون خداییه که حتی وقتی کفر گفتم ازم رو برنگردوند.
شمیم جان:43:
حالا بعد از 11 سال من به این مسئله ایمان پیدا کردم که خدا منو بیشتر از خودم دوست داره و برای هر مشکلی که سر راهم میذاره دلیلی داره . اینه که ازش خواستم حالا که قدرت درک چرایی حوادث و حکمت پیش اومدن اونارو ندارم؛ با یاد خودش به من آرامش بده و در عوض ؛ من ازش پاداش این تحمل در برابر زجرهایی که میکشم رو میخوام و چون به عدالت خدا شک ندارم؛میدونم که به من بدهکار نخواهد موند.دیر یا زود ؛در این دنیا یا اون دنیا من حتما با پاداش او که مطمئنم بیشتر و بزرگتر از تصور منه غافلگیر خواهم شد.
نمیدونی اگه از ته دل به این نکته باور داشته باشی چه حس خوبی خواهی داشت.
نکته آخر: مردها بچه هایی هستند که سبیل درآوردن:311: و در 99درصد موارد هم بچه خواهند موند. خودتو برای ایجاد شرایط ایده آل خسته نکن. انرژیتو صرف کن برای اینکه بتونی یه سری واقعیت های زندگی رو قبول کنی. انرژیتو صرف تغییر دنیا نکن. صرف تغییر خودت کن که تبدیل به کسی بشی که زندگی و دنیا وآدمهاشو اونطور که هستند بپذیره. وقتی واقعا؛واقعا؛ نمیشه چیزی رو تغییر داد بهتره دیدگاه خودمونو تغیییر بدیم که لااقل زجر کمتری بکشیم. البته ناامید نشو اکثر مشکلاتی که تو داری از اون دسته مشکلاتی اند که به مرور زمان حل میشن و تغییر کردنی هستند.:310:
من و خدا دوستت داریم وبرات دعا میکنیم:72:
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام شمیم عزیز
اول از هر چیز به این سوالم جواب بده که آیا تک دختری؟ و یا فرزند آخر خانواده؟
بعدشم چند تا نکته می خوام بهت بگم، اینو به نقل از مشاورم بهت میگم که توی زندگی مشکل ریز و درشت همه دارند و زندگی بی مشکل محاله. ولی مشکلات یه سری خانمان برانداز هستن و یه سری دیگر نه، البته یه عده ای با اراده فولادین از پس خانمان براندازهاش هم براومدن... خوب این خانمان براندازها یکی اعتیاد و بیماری مهلک هست، یکی خیانت و یک بی مسئولیتی که شوهر تو هیچکدوم رو نداره، شوهر تو فقط حواس پرت هست و بی خیال. ببین عزیزم اگر شوهرت تو رو دوست نداشت و براش مهم نبودی چرا اینهمه دنبال تو دویده و تو رو به دست آورده و اوایل خوب بود؟ چرا عوض شد؟
به این مهم توجه کن
من همه تاپیکتو و پست هاتو خوندم که ببینم این چه مشکلیه که تو رو از پا در آورده، شمیم عزیز نمی دونم از زندگی من و بقیه خبر داری یا خیر، اگر نداری برو بخون و ببین تو دنیای واقعی چه خبره
خانومی تو منتظر شاهزاده ای با اسب سفید بودی تا تقریبا سی سالگی، و بعد شاهزاده اومد و وقتی ازدواج کردی دیدی که نه شاهزاده نیست و یه آدم عادیه با همه ضعف ها و مشکلات احتمالی، یعنی می خوام بهت بگم کمالگرا هستی و دنبال آدم بی عیب و نقص که صبح تا شب توجهش به تو باشه، زندگیتو با فیلم ها مقایسه نکن، این زندگی هایی رو هم که میگی فقط داری ظاهرشو می بینی، نمیدونی باطنشون چیه، همین آدمهایی که بهشون غبطه میخوری حاضرم شرط ببندم که مشکلات خیلی بزرگتر از زندگی تو دارن
خانومم ناراحت نشی، ولی تو محبتت مشروطه، حتی به خدا، میگی خدا من بنده خوبی بودم پس تو هم باید یه زندگی رویایی بی نقص بهم میدادی
می گی چون من برای همسرم شام آماده کردم پس آنگاه همسرم باید به من توجه کنه!
سر این قضیه مشروب هم که جا داشت ناراحت بشی ولی نه اون عکس العمل تندی که بهش نشون دادی، من فکر می کنم زودرنج و حساسی و مهمتر از همه بایدددددددددددددددددددددد تصوراتت از زندگی واقع بینانه تر باشه و در این راستا اکیدا توصیه می کنم بری تاپیک های تالار رو سر بزنی از جمله تاپیک من و تاپیک هایی که وضعیتشون بدتر از منه
به نظر من اشتباه میکنی اگر به طلاق فکر کنی چون تا وقتی شمیم انتظاراتش غیرواقع بینانه باشه از زندگی اگر صد بار هم ازدواج کنه همینیه که هست.... برات چند تا نقل قول میارم از تاپیک خودم، حتما به دقت بخونشون
نقل قول از بالهای صداقت:
برداشتم من اینگونه هست
مردها همیشه برای روابط پیش قدم هستند و از اینکه همسرشون براشون ناز کنه و توی این موارد کمی سرسنگین باشه لذت میبرند
به نظر من همسر شما این گام رو به ارامی برمیداره ولی شما کمی شتاب زدگی از خودتون نشون می دهید
سابینای عزیز وقتی میاد به طرفت کمی اشتیاق نشون بده و بعد سرد شو ( تندی و بدخلقی نکنی ها خیلی با عاطفه خودت رو بی میل نشون بده )
سر به سرش بذار ولی یه جوری که بخوای شیطونی کنی پا پس بکش
یعنی هوایی اش بکنی ولی به بهانه های عاشقانه نذاری
دلش رو ببر براش عشوه و ناز بیا وقتی اومد به سمتت فقط بغلش کن
اگر اون خواست ... تو سکوت کن و با شیطنت و ظرافت زنانه سعی کن عطشش بیشتر بشه و همین طور تشنه نگهش دار
عزیزم وقتی می بینی همسرت توی روابطتون سرده هدفت این باشه که همسرت رو به سمت خودت جلب کنی ... بعدا به دنبال رفع نیاز و ارضاء خودت باش
توی همین تالار خوندم که مردها با برقراری رابطه جنسی به همسرانشون وابسته میشن
هر چند وابستگی بده ولی توی این مورد خیلی این وابستگی کارسازه
اول شوهرت رو به خودت وابسته بکن بعد لذت ببر
این یادت باشه : هیچوقت سهل الوصول نباش حتی اگه بیست سال از زندگی مشترکتون گذشته باشه
==== ذات مردها اینگونه هست که وقتی برای بدست آوردن چیزی ، تلاش می کنن ، بیشتر براش ارزش و اهمیت قائلند و بیشتر خوششون میاد====
به نقل از مریم نیکخو
انسانه از نظر روابط به 3 دسته تقسیم میشن :
1.A
2.M
3.H
خانواده گروه A:
زوجهایی هستند که فکر می کنن باید وابسته 100% هم باشند ظاهراٌبه ابعاد دیگه توجه می کنن اما تمام ذهنشون به این فکر می کنه که زندگی سرتاسر عشق دوست داشتن وابستگی محبت و... هست.این گروه که روابطشون شبیه A هست سر A که به هم وصل هست یهنی 2 طرف یا یکی از 2 طرف به دیگری در هر شرایطی مثلاٌ علاقه 1 طرفه به دیگری شدیداٌ وابسته می شود در این گوه رابطه ها هر 2 یا یکی از 2 طرف که وابستگی بیشتری دارد خود را فدای دیگری می کند .از زندگی پیشرفت خود می گذرند و مانند کسی هستند که فقط برای فدا شدن آفریده شده است .در این گونه روابط در صورت شکست یا فوت ادامه زندگی طبیعی برای فرد ممکن نیست.
متزلزلترین فرزندان از این گونه خانواده هاست
خانواده گروه M:
این خانواده با هم بسیار کم ارتباط برقرار می کنن و معمولاٌ وقتشان را با نفر سوم که می تواند آشنا یا غیر آشنا باشد بگذرانن.در این گونه خانواده ها اغلب طلاق عاطفی ایجاد شده .گسیخته ترین فرزندان از اینگونه خانواده هاست.
خانواده گروه H:
در این گونه خانواده ها زن و شوهر هر کدام در کار یا زندگی موفق هستند و برای خود و دیگری ارزش قائلند مانند افرادی که هر کدام در هر زمینه ای موفق هستند و با هم روابط صمیمی وتوام احترام و تعهد دارند
شما از اون افرادی هستی که خودتو فراموش کردی و همش می گی اون درس بخونه اون کار کنه بابا پس خودت چی تو باید انگیزه پیشرفت پیدا کنی باید به فکر دادن کنکور یا یه چیز تو این مایه ها باشی .سعی کن همون قدر که به اون فکر می کنی به خودت هم فکر کنی.
یه چیز می گم خواهشاٌ به معنی و تفسیرش توجه کن به ظاهر قضیه توجه نکن.
گفت : انقدر دوسم داری حالمو بهم میزنی.
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
innocent عزیز
میدونم تو خیلی صبورتر از منی، البته نمیدونم چی نوشتم که برداشتت این بوده که همسرم از من و زندگیم میزنه بخاطر خانوادش ،البته میدونم بهشون کمک میکنه ولی برام مهم نیست، خداشاهده وقتیم خبر دار بشم تشویقش می کنم که منعش نمیکنم ، وظیفشه، از منم که نمیزنه
به خدا من زیاده خواه نیستم و حتی مسائل مالی برام مهم نیست، اخلاق و رفتار خیلی برام مهمه
من دارم سعی میکنم صبر و استقامتو ازت یاد بگیرم، ولی من دنبال یه زندگی ساده و شاد بودم، به همسرمم گفته بودم، اونم بهم قول داده بود کمک کنه همونطور بشه، ولی... بعضی وقتا یادش میره، شدیدم یادش میره
باشه، سعی میکنم همش رو خودم کار کنم، برام دعا کن عزیزم
من از ته دلم برات دعا میکنم زندگیت یه تکون اساسی بخوره و تو دختر گلت با خوشبختی تمام به زندگیتون ادامه بدین
سابینای عزیز مرسی از نظرت عزیزم
من تک دخترم ولی نه از اون تک دخترای لوس و دردونه، به خدا هیچوقت یاد ندارم لوسم کرده باشن، مثل یه پسر هر چی که خواستم خودم با زحمت به دست آوردم، یاد ندارم مامانم چون من یه غذایی دوست ندارم درست نکرده باشه، یاد ندارم ولخرجی کرده باشم و بهم هیچی نگفته باشن، من درست تربیت شدم
اما یه مشکلی هست
من تمام نیازهای جسمی و روحیمو محصور کرده بودم و با ازدواجم همشو رها کردم، حالا خیلیهاش برآورده نیمشه، این خیلی دردناکه، شاید اگه با جنس مخالف در ارتباط بودم و حداقل یه دوستی ساده داشتم اون قسمت از روحیم که دنبال نوازش و تائید و محبت بود ارضا میشد و تو زندگی مشترک اینقدر اذیت نمیشدم، البته من بابت پاکی و وجدان راحتم بابت اینکه فقط برای همسرم هستم راضیم ولی شدیدا دارم ضربه میخورم
من همه جوره برای اون هستم و اون دلیلی نمیبینه که همه جوره برام باشه
عزیزم
چیزی که منو داغون کرده عدم اعتمادم به همسرم هست
ترس اینکه هنوز با دوست دختراش رابطه داره، ترس اینکه چقدر از مغازه میره بیرون و کجا میره، ترس اینکه با کی تلفنی صحبت میکنه و چه تیکه هایی بهشون میندازه یا اون هرزه ها چی میگن، ترس اینکه چه چیزایی مصرف میکنه و من خوش باور اعتماددارم که چیزی در کار نیست، ترس اینکه ...
دیگه بهش اعتماد ندارم
این داغونم میکنه
خیلی سعی کردم بهش اعتماد پیدا کنم ولی تا میاد اعتمادم جلب بشه یه کاری میکنه که بازم همه چیز جلوی چشمم خاکستری میشه
من هرکاری میتونستم انجام دادم
خستم
سابینا جان از نقل قولهات ممنون
من حتی نمیتونم به این فکر کنم که زندگی مشترکمو محدود کنم، من تمام روابطمو بخاطر زندگی مشترکم محدود کردم، ولی
به خدا قاطی کردم
من سعی میکنم به زندگیمون دلگرمش کنم، حالا شماها میگین باید به جای غرق شدن تو زندگیم برم دنبال خواسته های خودم تا زندگیم بهتر ساخته بشه؟
من میدونم مشکلاتم در مقابل مشکلات خیلی از دوستان یه لطیفه هست
ولی به خدا برای روحیه من همینشم عذاب آوره، بعضی وقتا فکر میکنم اگه جای شماها بودم تا حالا زنده نمونده بودم، این صبوری شماها و تلاشتون بهم امید میده
من خیلی سعی کردم درست ازدواج کنم، نمیگم صد در صد اشتباه کردم،ولی بحرانهای زندگیم خیلی خستم کرده
اینکه همه میگن من باید همه چی رو درست کنم خستم کرده
اینکه باید همه چی رو تحمل کنم خستم کرده
اینکه همسرم به عنوان یک مرد هر واکنشی نشون بده طبیعیه، ولی من هر واکنشی که نشون میده از دید همه بی جا و غیرمنطقی هست و نتیجه منفی هم حقمه بخاطر رفتار اشتباهم خستم میکنه
اینکه مسئولیت همه چی با منه
شماها راست میگین ، مشکل از منه، من باید خودمو درست کنم
باید ایده آلهای زندگی مشترکمو فراموش کنم، نباید دنبال شراکت شریکم باشم، فکر کنم حتی باید سعی کنم حواسم جمع باشه که سرم کلاه نزاره، نه؟
من ساده همه چیمو گذاشته بودم وسط غافل ازاینکه زندگی مشترک اونطور که فکر میکنم نیست
تو شراکتم آدم باید حواسش به خودش باشه ، خیلی سخته
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
جناب SCi
میشه نظرتونو راجع به نامه هم بگین؟
و اینکه بازم با وجود دلخوری من، باید با ایشون عادی رفتار کنم و هر چیم بد رفتاری میکنه و اگه احیانا دعوایی شد من سکوت کنم؟
اگه نباید این نامه رو بهش بدم، چطوری باید ازش بخوام محدوده رفتاریشو مشخص کنه برام؟ من خیلی برام مهمه اگه بخواد به این قبیل رفتاراش با حد و حدود خودش که تا یه اندازه ای هر چیزی رو مجاز میدونه ، پیش بره ، من واقعا نمیتونم ادامه بدم
چطوری ازش بخوام متوجه باشه که اعتمادم رو خدشه دار نکنه؟
تو رو خدا بیاین دیگه، از صبح چشم به راهم
چرا هیچکس نیست
:302:
سلام خواهر خوبم
متاسفم که در سفرم و در اولین فرصت که به اینترنت دسترسی پیدا می کنم برای شما می نویسم
ببین چند تا موضوع وجود داره که هنوز نتونستیم حلشون کنیم البته کامل منظورم هست
موضوع اول رسیدن به ارامش فکری شما و موضوع دوم خود اگاهی شما
برای اینکه بتونیم خیلی از مشکلات رو حل کنیم باید این دو موضوع رو کامل حل کنیم
که بی شک با تمرین بدست خواهد امد
پس شرایط رو نا متعادل نکنید که نتونیم به هدف برسیم
در مورد نامه باید صبر کنید... و در اولین فرصت ارامش بنشینید و حرف بزنید نامه کافی نیست
بسیار خوب گفته مشروب نخوردم... فعلا ازش قبول کن و خیلی معمولی باش و قضیه رو عادی تموم کن!
بعد از دو سه روز بشین و با ایشون حرف بزن و بگو می دونی که نخورده...و نمی خوره اما ترجیح می دی که طور دیکری رفتار کنه
در مورد اینکه چقدر خوشحال شدی که تو جمع به تو محل گذاشته می تونی تشویقش کنی...
و تنبیهش نکنی...
دوست داشتم اروم تر برخورد می کردی و می دونستی که اروم تر به معنی کوتاه اومدن نیست... به معنی بستن پرونده نیست
شما متوجه رفتار خطایی شدید... در لحظه عصبانی شدی و احساس خیانت بهت دست داده... و عکس العمل نشون دادی... این طبیعیه! همه این کار رو بلدند...
اما کسی که تجربه داره و به خود اگاهی و ارامش رسیده هرگز سریع عکس العمل نشون نمی ده... تمرین تنفس... بدست اوردن ارامش سریع و همه اینها واسه این بود درجا عکس العمل نشون ندید...
دو موضوع مهمی که گفتم رو فراموش نکنید...خیلی از مشکلات اساسی شما با رسیدن به این دو حل خواهد شد
ضمنا یه پیش فرض که باید سریع در نظر کرفته بشه : شوهرت و رفتارهاش الزاما چیزی نیست که صدر در صد شما دوست داشته باشی اما می تونی تا حدود زیادی به خودت نزدیکش کنی و ارزشهات رو بیان کنی و ازش بخوای تا رعایت کنه...البته باید بدونی و در نظر بگیری که تو صاحب همه شوهرت نیستی و خیلی تلاش کنی صاحب بخش کوچکی از او باشی...و بعضی چیزها در رابطه با زندگی شخصی او هست
چنددتا نکته تو پستهات بود...چرا می گی مسائل مالی برات مهم نیست؟ باید مهم باشه...مگه بده؟؟؟ چرا شما باید همه زندگیت رو برای ایشون بذاری؟ مگه خودت رو وقف کردی خانوم؟؟؟شما ارامش داشته باش...و از تنشها دوری کن به ارامی مشکل رو حل خواهی کرد
فعلا عادی باشید و نه قهر و نه اشتی...ارام ارام میزان اشتی بیشتر می شه...با کمی تحمل
فردا حتما خواهم امد.