RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
مینا به این جمله ات نگاه کن!
"حسابی منت مامانشو کشیده بودم و با یه دنیا احترام بهش گفته بودم که توروخدا بیاین خیلی خوشحال میشم منم مثله دخترتونم دیگه !!!!!!"
"گفتم خوب با اونا بیاین یا نیم ساعت تنهاشون بذارین."
مینا واقعا فکر میکنی با این نوع صحبت کردن؛ میتونستی اونها رو مجبور کنی به اومدن! و اینکه آیا فکر می کنی روش دعوت کردن یه مهمان به صورت محترمانه، فقط همینه؟
مینا داری خودت با دستات، احترام و حرمت خودت رو از بین میبری!چرا باید منت بکشی که اونها بیان خونه ی مامانت اینها؟
به ایشون زنگ می زدید، بعد از یه سلام و احوال پرسی ازشون می خواستید که برای فلان روز لطف کنید تشریف بیارید! بعد هم با ادب و احترام خداحافظی می کردید! بدون اینکه حرف دیگه ای زده بشه!
یا در جواب اینکه دخترش داره میاد؛ خیلی راحت میگفتید، به هر حال ما خوشحال می شیم اگه تشریف بیارید!
تموم!
دیگه مهم نیست که اونها میان یا نه! بخدا! هیچ اهمیتی نداره که برای مهمونی مادرت؛ مادرشوهرت بیاد! اگه کسی حرفی زد یا گله ای کرد؛ می تونی بگی حتما کاری براشون پیش اومده؛ و خیلی خوشحال در لحظه ی حال زندگی کنی! رفتارهای خانواده ی شوهرت به شما و همسرت هیچ ربطی نداره! ok! (ببخشید که دارم اینقدر رک حرف می زنم؛ اما شما داری از ناحیه ای آسیب می بینی که دقیقا اونها میخوان!)
شوهرت خیلی خوب هم میفهمه! اما اونقدر با شما توی زندگی به مشکلات کوچیک و بزرگ برخورده؛ با کسی که با اون عمیق ترین رابطه های احساسی و عاطفی رو داره؛ که نمی تونه خودش رو راضی کنه که در مقابل اونها از شما حمایت کنه!
"با گریه ازش دلیل رفتارشو پرسیدم و سرمو رو شونش گذاشتم اما اول پرتم کرد که ازت بدم میاد"
چرا باید یه زن با گریه از همسرش دلیل بخواد؟ می ذاشتید بعد از افطار؛ با حالتی بین ناراحتی و محبت؛ از ایشون می پرسیدید که اتفاقی بین شما و خانواده ام افتاده که امروز این برخورد رو داشتی؟ و اگه حرف می زد؛ خوب به حرفاش گوش می کردی! مطمئنا ایشون از رفتارهای شما می گفت!
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
مينا چرا به حرفاي دوستان و جناب دانشمند گوش نمي دين. تا كي مي خواي به اين وضع ادامه بدي مينا؟؟؟ تا كي ؟؟؟
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
مینا داری خودت با دستات، احترام و حرمت خودت رو از بین میبری!چرا باید منت بکشی که اونها بیان خونه ی مامانت اینها؟ دقیقا از همین میسوزم. خودم کلی از مامانمینا خواهش کردم شما دعوتشون نکنید و بذارید فقط شوهرم بهشون بگه که اگه نیومدن ضایع نشیم، باز خودم گند زدم
همون لحظه که گوشیو گذاشتم فهمیدم چه اشتباه بزرگی انجام دادم.
خواهر خوبم خانوم دل تو رو خدا باور کن الان بیشتر از اینکه از رفتار مادر شوهرم ناراحت باشم از خودم عصبانیم، میدونم که کارم غلط بوده،اتفاقا چون دید من خیلی واسم مهمه نیومد،دقیقا میدونم اما
با این عذاب وجدانم چی کار کنم؟
چطوری این کار احمقانمو فراموش کنم؟
اگه مامانشو دیدم چی بگم ؟ اگه توضیح داد؟
چطوری برخورد کنم که بیشتر از این ازم سوء استفاده نکنه؟
چطوری نشون بدم که اصلا واسم مهم نیستی و نمیتونی منو زجر بدی؟
وقتی این ذات پلید مامانش واسم رو میشه چطوری حتی ظاهرا بهش احترام بذارم.
من هیچ وقت این کارو با کسی نمیکنم.سوء استفاده نمیکنم به هیچ وجه.
(ببخشید که دارم اینقدر رک حرف می زنم؛ اما شما داری از ناحیه ای آسیب می بینی که دقیقا اونها میخوان!) دقیقا موافقم.
چی کار کنم که خودش ضایع شه جای من؟ خودش زجر بکشه؟
چرا انقدر بدجنسه؟
"با گریه ازش دلیل رفتارشو پرسیدم و سرمو رو شونش گذاشتم اما اول پرتم کرد که ازت بدم میاد"
نه واقعا اون روز عصبی بود و بد برخورد کرد خیلی بد.
اگه شوهرم میفهمه رفتار بد اونو ولی چون دل خوشی از زندگیمون نداره دفاعی نمیکنه پس چرا میگه بیا بریم خونه مامانمینا؟در حالی که اون هنوز خونه نو ما رو ندیده؟به من و پسرش از هرجهت بی احترامی میکنه.میدونین این دفعه اولش نبود تا حالا تو هیچ مهمونی از ما نیومده و همیشه بهانه مهمون داشتن(دخترش)گرفته.
البته اینو هم بگم میدونه که نه من و نه شوهرم یه ذره از دخترش خوشمون نمیاد شاید عمدا همونو بهانه بی احترامیاش به ما میکنه که زجرمون بده!
دخترش یه بار طلاق گرفته و این دفه با کسی ازدواج کرده که از هرجهت خییییییییییییلی از خودش برتره از هرجهت که بگین.واسه همین با شوهر اون خیلی رودواسی دارن در حد تیم ملی و انقده بهش احترام میذارن که فقط خدا میدونه.
وقتی اون میاد خونشون به هیچ عنوان مادر شوهرم نمیتونه ظرف میوه رو بلند کنه بس که سنگینه، حداقل سه نوع غذا دو نوع دسر و........اما زمانی که ما میریم در حد همون املت و کوکوی سبزی!!!!!!!!!!!(اینا رو واسه حس تفاوتا گفتم)دختره هم اگه شوهرش بگه بمیر میگه چشم عزیزم.:316:
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
مينا چرا به حرفاي دوستان و جناب دانشمند گوش نمي دين. تا كي مي خواي به اين وضع ادامه بدي مينا؟؟؟ تا كي ؟؟؟
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
مينا چرا به حرفاي دوستان و جناب دانشمند گوش نمي دين. تا كي مي خواي به اين وضع ادامه بدي مينا؟؟؟ تا كي ؟؟؟
کی گفته گوش نمیدم؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آقای sci و خانوم del اگه راهنمایی کنید ممنون میشم.
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
مينا، خواهر خوبم،
اصلا همه حرفاي شما درست در مورد خواهر همسرتون! به زندگيت برس خواهرم! رهاشون كن اونها رو... برات مهم نباشن!
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
مینا جان یه لحظه خودت رو بگذار جای خواهرشوهرت .
اگه خدای نکرده شما هم تو ازدواج اولتون شکست خورده بودین (که شما هم دنبال وکیل هستید!!!)و حالا زندگی موفقی داشتید و مادرتون به همسرتون احترام میگذاشت و... اگه زن داداشتون مثل خودتون به شما نگاه میکرد و اینجوری در مورد شما حرف میزد چه حسی بهتون دست می داد ؟
یادتون باشه هر عملی را عکس العملیست (قانون های فیزیک رو که شما بهتر از ما بلدید)
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
عزیزم وقتی نوشته هات رو می خونم احساس می کنم یک ادم تو یک بیابون داغ داره مدام می دوه و همینطور اب بدنش رو نموم می کنه و می خشکه.
بایست و ابی بخور تا شاداب بشی. خودت رو دوست داشته باش تا دیگران هم شما رو دوست داشته باشن و شما هم بتونی دیگران رو همانگونه که هستند دوست داشته باشی.
تا وقتی ذهن و دلت پر از ناراحتیه ، نه می تونی درست فکر کنی، نه می تونی درست توصیه ها رو بخونی، نه می تونی درست عمل کنی نه ....
یه مدت به خودت برس . ورزش کن. مطالعه داشته باش. برقص. اواز بخون. ...یک سوال در 24 ساعت چند دقیقه وقتت رو به خودت اختصاص می دی؟
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
[size=large]ممنونم اما سوالای پست 103 من هنوز بی جواب موندن.
[/size]
:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط صبا_2009
مینا جان یه لحظه خودت رو بگذار جای خواهرشوهرت .
چه حسی بهتون دست می داد ؟
از مامانم میخواستم که منطقی باشه و به خاطر زندگی من زندگی برادرمو به هم نریزه.
داداشم و خانومشو به من حساس نکنه.
به اونا هم احترام بذاره .ازش خواهش میکردم تا با عروسش خوش رفتار باشه تا خونواده شوهر منم با من خوش رفتار باشن.
احترام شوهرم سر جای خودش اما این باعث نمیشد به خونواده خودم بی احترامی کنم به خصوص به برادر بزرگترم و به عروسی که برام مثله یه خواهر دلسوز بود.
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
چی شد خانوم del.دیگه راه حل ندادین!!!!
آقای sci,.....................