RE: شوهرم دوست دختر داره،نمیدونم چیکار کنم
سلام مهربونم
روزی که فهمیدم شوهرم دوست دختر داره فقط گریه کردم و حلقمو ازش گرفتم و گفتم هر وقت فهمیدم لیاقت داری برش میگردونم ..از اون روز واسه یک هفته باهاش حرف نزدم فقط سکوت کردمو بی توجهی .تنها کاری بود که می تونستم انجام بدم .ازش دلگیر بودم حتی متنفر بودم .نمی تونستم کسی که به خاطرش با همه جنگیدمو با کس دیگه ای شریک شم ..ولی حالا 1 سال از اون جریان میگزره و همسرم بارها بهم ثابت کرده اشتباه کرده و دیگه تکرار نمی کنه..با اینکه هنوز فراموش نکردم و گاهی وقتی یاغدش می افتم از همه دنیا متنفر میشم ولی باید زندگی کرد باید فراموش کرد به خاطر عشقم دوست داشستنم آبروم
RE: شوهرم دوست دختر داره،نمیدونم چیکار کنم
سلام مینا جون منم دقیقا مشکل شمارو دارم و نمیدونم چیکار کنم تازه عمق فاجعه ای من خیلی بیشتر چون به خاطرش با من دعوا میکنه و میگه دوس دارم براش خیلی عادیه میگه اون جای خود تو هم جای خود فکرشو بکن من باید چه حالی داشته باشم
RE: شوهرم دوست دختر داره،نمیدونم چیکار کنم
خانوم یاس به انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر برید و با استفاده از دکمه موضوع جدید موضوعی رو برای خودتون ایجاد کنید و مشکلتون رو شرح بدید تا اعضا کمک کنند
RE: شوهرم دوست دختر داره،نمیدونم چیکار کنم
سلام آزاده ی عزیز.
قرار بود وقتی میای ایران ما رو در جریان بذاری.
چی شد پس؟ :)
حتماً و ایشالا اوضاع خیلی خوبه.
:72:
RE: شوهرم دوست دختر داره،نمیدونم چیکار کنم
:43:امیدوارم با خبرهای خوب برگردی عزیزم:72::46:.
RE: شوهرم دوست دختر داره،نمیدونم چیکار کنم
سلام به همه. ببخشید که دیر نوشتم.از وقتی که اومدم ایران زیاد روزای خوبی نداشتم.هفته اول غیلی خوب بود کلی شوهرم مهربون شده بود بعدش سر یک سری هرف خاله زنکی دوباره شد همون اش و همون کاسه. خیلی اذیت شدم. کارم حتا به وکیل گرفتن هم کشید اما شوهرم نفهمید! تا اینکه خودش زنگ زد گفت معذرت میخوام.
برادرش بحث رو شروع کرد (به شوهرم گفت بود که زنت رفته گفت زن من با تو رابطه داره) منم که حمصهین حرفی نزده بودم هیچوقت اسبم ریخت بهم.اما شوهرم با مهربونی گفت اصلا خودتو ناراحت نکن،نگران نباش. ولی خانوادش اینقدر ادامه دادن که روی رفتار شوهرم تاثیر گذاشت.......
خیلی ناراحتم،خیلی زیاد.همش ناراحتم،نگرانم.میترسمروی بچّم تاثیر بگذره.هیچوقت نمیبخشمشون.نه شوهرمو نه خانوادشو.
کلی حرفا هست که بگم اما وقت نمیشه الان. فقط بگید با این شوهر چطور دیگه رفتار کنم؟؟؟؟
RE: شوهرم دوست دختر داره،نمیدونم چیکار کنم
دوستای عزیز حالا من یکم زیادی جسور و بی کله ام...من هیجججججج وقت نه موبایل شوهزم رو چک می کردم نه ایمبل نه کی میری می آی...فقط روزی که ی کم مشکوک شدم ی چیزی بهش گفنم:
تو تخت بود و موقع خواب...بهش گفنم ببین مجید من فقط ی چبز بهت می گم: من نه حالشو دارم هی تورو بپام نه وقتشو ...فقط روزی که پات خطا رفت با هر موقع ی جا با ی دختری هستی یا حتی باهاش خوابیدی فقط ی چیزو بدون...گفت چی؟؟ گفتم که چیزی که عوض داره گله نداره...کسی که خودش حق صحبت و همسری و وفاداری رو نمی دونه دیگه نباید از من هم انتطاری داشته باشه...به یکی می گن ی کاریو نکن اگه کرد دیگه از منم نباید انتطاری داشته باشه...
خواهی که معشوق نگسلد پیمان،نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
در ضمن گفتن زن و شوهر باید رفیق باشن دیگه نه اینکه شوهرت بیاد ریلکس بگه بهت دوست دختر داره!
شما هم تو عالم دوستی می تونی بهش بگی دوست پسر داری؟؟؟ اسمشم بیاری می زنه تو دهنت ...پس اینقدر منفعل نباش و جدی برخورد کن...نزار قبح این کار بریزه...
دوست گلم ی واقعیتی که شاید حقیقت نیست اما عین واقعیته...اینکه آدمهای زیادی خوب و مهربون جذابیت خودشونو از دست می دن...تو زندگی اگه سعی کردی ناامیدانه نقش ی فرشته ی مهربونو بازی کنی بالهای نداشتت زیر پا له می شه...با واقعیت های زندگی زندگی کنی..متاسفانه بدی جذابیت می آره! بله درست شنیدی...واسه همینه هزاران بار این جمله رو شنیدی: که نمی دونم چرا با اینکه اینقدر بده و اذیتم کرده بازم دوسش دارم! وهزاران بار این جمله رو شنیدی که: با اینکه خیلی مهربونه و خیلی خوبیا در حقم کرده اما حس می کنم دوسش ندارم!
بله عزیزم...مهربونی جا داره حدو مرز داره ...که اگه بی جا بود حماقته...ایشون دکتر هست یا هرچی که می خواد باشه باید دست و پاشو جمع و جور کنه و پاشو از گلیمش بیشتر دراز نکنه!
حالا اگه شما می خوای ی شوهر دکتر رو به هر قیمتی از دست ندی این به خودت مربوطه و ابن ی دو دو تا 4 تای منطقی هست نه مهربونی...
RE: شوهرم دوست دختر داره،نمیدونم چیکار کنم
سلام به همگی.
بالاخره برگشتم، ببخشید خیلی طولانی شد...
سعی میکنم خلاصه بگم براتون... توی این ۳ ماه من خیلی سختی کشیدم خیلی زیاد، و واقعا خانواده شوهرم کریکردن که از برگشتن به ایران ترس و وحشت داشته باشم،، البته شوهرم هممقسر هست،چون کامل خودشو داده در اختیار برادرش و خانوادش... اینو اول بگم که توی خانواده شوهرم برادرش حرف اول و آخر رو میزنه بخاطر همین زنش هم خیلی مورد احترامه خانواده شوهرم و حتا شوهرم قرار گرفته (یعنی پدر شوهر و مادر شوهر هیچکا هستند این وسط)
توی این ۳ماه شوهرم خونه کرایه نکرد،جای نبود که منو خودش باهم باشیم،یا باید میرفتیم خونه برادرش یا خونهٔ پدرم،که هر دو شلوغ بود. اوایل که رفته بودم خیلی خوب شده بود،خیلی احترام میگذاشت،محبت میکرد،مواظبم بود.. اما بعد از یک هفته برادر شوهرم با یک مشت حرفای که یک ریال هم ارزش نداشتن کاری کرد که این ۳ماه به من و خانوادم و شوهرم تلخ بشه، آخر منو شوهرم رو به جون هم انداخت با اینکه شوهرم میدونست حرفش صحت نداره..مثلا به شوهرم گفت بود وقتی تو رفته بودی لندن موقع سوغاتی خریدن زنت بهات دعوا کرده تو خیابون که چرا واسه زن برادرت میخوای کیف بخری.!!!!!!!!! (در صورتی که اصلا اینجوری نبوده و خود شوهرا هم میدونست).اصلا انگار میخواست کاری کنه که من نرم خونش،چون من ساک لباسیم خونهٔ اونا بود،و یه روز فهمیدم که ساکم رو جمع کرده داده دست شوهرم،منم خیلی ناراحت شدم و اصلا دیگه نه باهاشون صحبت کردم نه خونشون رفتم.
شوهرم تا هرچی که سرکا رنبود خونهٔ برادرش بود و من خونه پدرم،مثل دوست دختر`پسرا شبا باهم قرار میذاشتیم که همدیگرو ببینیم بریم خرید یا بیرون.... :(
شوهرم اوایل خیلی خوب شده بود دیگه رفت آمد میکرد با خانوادم،میومد خونمون حتا با اینکه برادرش اینکارو کرده بود،به من میگفت تو خودتو نگران نکن،فکرشو نکن ،،،اما چند روز بود که رفته بود سر کار زنگ زد و شروع کرد به داد زدن که پاشو برو خونه مادرمینا.منم گذشتم ۲ روز بعدش رفتم،حدس زده بودم از کجا آب میخورده این رفتار شوهرم.
تا اینکه گذشت و شوهرم شد همون آدم سخت و بدجنس قبلی که بود..نه دیگه خونه پدرم میومد،نه زنگ میزد، تحویل نمیگرفت هیچکس از خانوادمو ...(بعضی وقتا وقتی دارم براتون مینویسم اعصابم خورد میشه که چرا این خانواده که هیچی نیستن در برابر خانوادم اینقدر پرو بازی در میارن)
خلاصه، یه روز با شوهرم رفتیم سونوگرافی،دکتر گفت بچه دختر هست،منم میدونستم که شوهرم ناراحت میشه اما خوب دیگه چیزی هست که خدا داده و خیلی هم ممنونم ازش،شوهرم زیاد خوشحال نشد. همون روز ظهر خونه عمم مهمون بودیم،موقهٔ غذا عمم پرسید که اسم بچهرو انتخاب کردین؟ شوهرم با بی ادبی گفت خودش انتخاب کنه من واسه پسر انتخاب کرده بودم،بعدش فهمیدم که عمم خیلی ناراحت شده بوده. فردا صبحش شوهرم دیگه رفته بود که بره سر کارش،من زنگ زدم بهش دیدم خیلی بد باهام صحبت میکنه،همش میگه برو با دخترت خوش باش،بگو باباش مرده،یا برو سقطش کن، من دختر نمیخواستم.... گوشی رو قطع کردم
داشتم گریه میکردم که مامانم فهمید گفت چی شده،منم براش همه چیزو گفتم حتا حرفای قبلان که نگفته بودم رو (شوهرم میشه پسر دایی مامانم).. شوهرم زنگ زد دوباره ،مامانم جواب داد،من فقط صدای بلند شوهرم که داد میزد رو از گوشی میشنیدم که همش داشت میگفت من دختر نمیخوام،بره بندزتش،مامانم هم کلافه شد تمام حرفای که توی این ۳ سال تو دل من موند بود و شوهرم براش مهم نبود رو بهش زد. مامانم بهش گفت دخترمان بچهٔ ۷ ماه رو سقط نمیکنه اگر میخوای اینکار رو بکنه باید بیعی شیراز رو یک برق بنویسی امضا هم بکنی که تو ازش خواستی بچشو سقط کنه، شوهرم گفت نه من اینکار رو نمیکنم،مامانم هم سر سخت گفت باید بیای سبهوا تکلیف رو معیّن بکنی،دیگه دید مامانم گیر داده بهش گفت باشه میم.فردا صبح نیومد،گوشیشو رجکت کرده بود تا ۱ هفته،منم دیگه برام مهم نبود چی میخواد بشه،چون واقعا کلافم کرده بود هم خودش هم خانوادش،منم شمارشو گذشتم توی رجکت لیست،بد از یک هفته یه روز ۱۰ بر پشت سر هم بهم زنگ زد،مانم گفت جواب بده شاید یه کاری داره،جواب دادم دیدم خیلی آروم انگار دارن دل یه بچهرو نرم میکنم باهم حرف میزنه،معذرت خواهی کرد فرداش هم زنگ زد به مامان معذرت خواهی کرد.
ما آشتی کردیم، و من برگشتم لندن،حالا حتا شده یک روز در میون هم میاد اینترنت،حرفای که تو این ۳ سال اصلا ازش نشنیده بودم رو میزنه (دوست دارم،جیگرم،مواظب بچمون باش...) حتا اسم بچهرو خودش انتخاب کرده. ولی نمیدونم این عذاب وجدان یا چیز دیگه.......
حالا همش میترسم از اینکه ۱ ماه دیگه میخواد بره واسه ۵ روز خونه مادرش،دوباره اخلاقش میشه همون آدم بدجنس و بر میگرد،کلافه شدم دیگه به خدا..
RE: شوهرم دوست دختر داره،نمیدونم چیکار کنم
سلام آزاده خانم:72:
دوباره بعد از این همه مدت، خوش اومدی:72:
(اول از همه بگم که تاپیک طولانی شده و ظاهراً مشکلی که در تیتر تاپیک هست، الان دیگه مطرح نیست.
اگه یه تاپیک جدید باز کنی، خیلی بهتر میشه بهش رسیدگی کرد. توی تاپیک جدید، یه خلاصه از وضعیت و مشکل الان هم بیار تا دوستان ِجدید هم بتونن نظر بدن. 11 صفحه خیلی زیاده برای خوندن.:72:)
نوشته ها رو خوندم.
اتفاقای خوب و بد زیادی افتاده.
اگه میشه به سوالای من (البته در تاپیک جدید) جواب بده.
توی این مدت 3 ماه که ایران بودی، شما به مشاور مراجعه نکردید؟
آزاده خانم، درس ت تموم شد؟
بعد از تولد دخترت:43: و در صورت تموم شدن درست، قراره چی کار کنی؟
برنامه آینده تون برای زندگی مشترک چیه؟ قراره زندگیتون چه جوری باشه؟ کجا باشه؟ ایران یا خارج؟
RE: شوهرم دوست دختر داره،نمیدونم چیکار کنم
سلام ازاده جون
من تایپیکتو دنبال میکنم و منتظرم تا خبر موفقیت و ارامش و رضایتتو ازت بخونم.
ببخشید که در حدی نیستم تا راهنماییت کنم فقط برات دعا میکنم:323:
خیلی حواست به کوچولوی درونت باشه... درسته که پدرش هم خیلی موثره اما کم نبودن ادمای بزرگی که به خاطر مادر خوبشون،درجات بالایی پیدا کردن...
اطلاعاتتو در مورد تربیت فرزند و رفتارهای حین حاملگی سعی کن بالا ببری:43:
موفق باشی عزیزم:72: