RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام
واي چقدر اشتباه داشتم .
كاملا قبول دارم حرفاتون رو ، قصد من هم همين بود كه بگم اشتباه زياد داشتم با اينكه تازه برگشتيم سر زندگي و از قصد فقط برخورد هاي مشكل ساز براي آينده رو گفتم .
اااااااااااا من كي گفتم از خانمم توقع چيزي داشتم وقتي گل خريدم ، منظورم اين بود كه در راستاي خوشحال كردن همسر محترمه گل خريدم بردم خونه ، و بوسيدن هم انجام دادم و تقديمش كردم .
موقع صحبت كردن هم چون ازم خواسته بود كه كمكش كنم و بعضي چيزها رو بگم سعي كردم از طرف يه زن بگم مگر نه من باز هم انتظار بغل كردن خودم رو ندارم كه .
اتفاقا ايشون هم گذاشت توي يه گلدون و دستت درد نكنه هم گفت .
البته خب چشم اشتباه كردم بايد جبران كنم ، يه عروسك ميخرم فردا براش :310:
نقل قول:
ششم اینکه من احساس کردم که درسته که شما مرد هستید اما یه کوچولو؛ لحن گفتارتون اون شب با خانومتون سنگین بود؛ یعنی اون لحظه که می گفتید ای خدا! و بقیه ی حرفها؛ این خانومتون بودن که خوب برخورد کردند!227
كاملا درست هست و اگه برخورد ايشون نبود من مهلت فكر كردن رو نداشتم . پس برخورد خوب ايشون باعث شد من درست تر فكر كنم . :72:
نقل قول:
4. سلامت آشناست! جمله ات فوق العاده آشنا بود!
اینجور لحظات بهتر نیست بشینی و بدون طعنه زدن! خیلی مهربانانه بپرسی که علت رفتارش چی بوده؟
اشتباه من اين بود كه اين جملات تيتر صحبت هاي مهربانه ام بودند . يعني اول اينا رو گفتم بعد لفظ مهربانانه چرا و علت يابي كردم . كه بايد تمرين كنم اصلاح كنم .
در ضمن اصلا لحن خشن استفاده نميكنم ها ! شايد موقع نوشتن خيلي بد نوشته باشم .
اما طي اين يه هفته چندين بار تشكر خانمم بوده كه گفته مثلا : مشاور همچين ميگفت بحران در پيش داريد كه من از اين خونه ميترسيدم : همچين هم سخت نبود .
يا مثلا ديشب موقع خواب گفت : احمد خيلي ارومم ، خيلي دوستت دارم ، اين يه هفته فكر و خيالم راحت بود .
به هر شكل قصد و نيت من هم درست كردن احمد هست و البته صد در صد قبول دارم كه خيلي حساسيت نشون ميدم و اون شب با اينكه اصلا انتظار نداشتم دوباره شام بخوره و ميدونستم تنها شام ميخورم اما يه سري افكار مسخره خب اذيتم ميكردن كه اينجا نوشتم تا ببينم چطوري آرومشون كنم .
و باز هم فرداش براي همين موضوع دست كودك درونم رو گرفتم بردم بيرون تا كمي با هم گپ زده باشيم .
حالا يه پيشنهاد دارم : آيا ميشه به من حق داد كه كمي اول راه اين حالت ها طبيعي باشه ؟ يعني چون از يه تالار يك سال و نيمه وحشتناك بيرون اومدم كمي احساس خطر داشته باشم و بدن و افكارم به طور طبيعي واكنش نشون بدن ؟
البته همين حق رو به خانمم ميدم من صد در صد و ميدونم كه گاهي به گذشته رجوع ميكنه و مقايسه ميكنه .
مثلا بهم گفت هر چي به قبل نگاه ميكنم ميبينم همين مرد بودي بعد از خودم ميپرسم من براي چي گذاشتم رفتم ؟
خلاصه عرض كنم كه آروم هستم و هر روز بهش زنگ ميزنم و اس ام اس ميدم . سعي ميكنم گلايه نكنم . اگه هم گلايه اي كردم سعي ميكنم بعدش جمش كنم چون بر خلاف ميلم گلايه كردم و اصلا خوش ندارم كه حرفي زده باشم . تا حالا هم اگه گفتم آشناست و قبلا شنيدم بخاطر اين بود كه مثلا گوش زد كرده باشم كه قرار بود تكرار نكنيم .
هر روز به همديگه ميگيم ذهن خواني ممنوع ، ما عضو يك گروه هستيم . اعضاي گروهمون چشمشون به ما هست .
خب من قضيه گروه آني گرامي رو كاملا براي خانمم باز كردم و حتي درخواست عبور از درب محل ها رو مشخص كردم لفظي البته چون مكتوب شايد فكر ميكرد دنبال سند جمع كردن هستم .
ببخشيد اگه پرحرفي ميكنم و مينويسم ها . باز هم ببخشيد كه نتونستم موفق باشم اين يه هفته اي . سعي ميكنم بچه خوبي باشم و حرف گوش كنم .
ممنونم
يامولاعلي
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام احمد
تو موفقي و خيلي هم خوب پيش رفته اي . قرار نيست بي اشتباه باشيم همان كه قبول كنيم اشتباه كرده ايم و تغيير مسير بدهيم يعني عالي و فوق خوب .
ما در جهت كم اشتباه گام بر داشتن حركت مي كنيم .بي اشتباه بودن يك قصه ي خيالي است . دلت را به سمت خيال و رويا نبر و با واقعيت ها زندگي كن و از طرف همسرت هم اين را بپذير كه او هم انسان حتم الخطا ست .
تو فوق العاده خوب ظاهر شدي و رابطه ات هم با كودكت خيلي خوبه . من از روند رو به رشد رابطه خيلي راضي هستم . و خيلي از رفتارها و برخوردها ي تو و خانمت نسبت به شرايط طبيعي است .
همين قدر كه درك مي كنيد ذهن خواني تعطيل ، همينقدر كه مي دانيد افراد يك گروه هستيد ، همين قدر كه با آغوش باز پذيراي تغييرات و اشتباهات هستيد و همينقدر كه موثر بودن را درك كرده ايد و ......يعني فوق العاده و كم كم گامهاي تو و خانمت براي حفظ و ساخت و پيشبرد زندگي فوق العاده خواهد شد .
يادت باشه كه افراد يك گروه هم ممكنه بنا به دلائلي دچار ضعف بشوند و طبيعي است كه ساير اعضا بايد به كمك هم بيايند تا از بحران گذر كنند .
اين تاپيك را بخون و كتاب را هم بخر و با خانمت بخون و با هم تمرين كنيد تا مفاهيم برايتان جا بيفتد .
واقعا آفرين به هر دو شما . تغيير ايجاد كردن در درون و رابطه كار راحتي نيست . به واقع آفرين . به مرور همه چيز بهتر خواهد شد . من مطمئن هستم .
17 اصل کار تیمی
http://www.hamdardi.net/thread-12447.html
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام:72:
داستان زندگیت رو از اول تا اینجا خوندم. خیلی از پشتکارت و اینکه می خوای زندگیت رو حفظ کنی خوشحالم. اگر قابل بدونین من هم نظرم رو در مورد چیزهایی که خودم تجربه اش رو داشتم بگم.
در مورد اینکه رفتید خونه خانوادتون من خودم این تجربه رو داشتم و احساس ام رو در این مورد براتون می گم:
زمانی که توی خونه منتظر همسرم هستم، واقعا چشمم به در هستش و هر لحظه به لحظه اش برام سخته.
اوایل با خودم فکر می کردم چرا اینقدر منتظر هستم و چرا نمی تونم مثل زمانی که با والدین ام بودم خیلی خونسرد و راحت به کار و زندگیم بپردازم. مثلا اگر یکی از اعضای خانواده زنگ می زد و می گفت نیم ساعت دیگه می رسم خونه، بعد سر راه می رفت خرید و یا به یکی از دوستان اش سر می زد و یک ساعت بعد می رسید خونه، اصلا نگران و ناراحت نمی شدم و خیلی برام طبیعی بود.
ولی الان اگر همسرم 5 دقیقه هم دیر کنه کلی به هم می ریزم و آشفته می شم.
در واقع دلیل اش اینه که در تمام بازه زمانی ای که احتمال می دم همسرم بیاد، من در حالت آماده باش هستم. در واقع برنامه من به برنامه اون بستگی داره و به همین دلیل هست که من دوست دارم از برنامه اون مطلع باشم. و این تفاوت میان زندگی با والدین ام و زندگی با همسرم هست. "وابستگی برنامه زندگی من به برنامه زندگی همسرم"
حالا یه سوال ازت دارم... اگه تو به همسرت زنگ بزنی بگی نیم ساعت دیگه می رسی خونه و وقتی بیای خونه ببینی همسرت خونه نیست مثلا رفته پیش یکی از همسایه ها و یا رفته یه خرید کوچیک بکنه و یا اصلا توی خونه هستش ولی مثلا توی حمام هست و یا غرق تماشای یک فیلم هست، اون لحظه که از در میای تو چه حسی داری؟
حالا برگردیم به اتفاقی که برای شما افتاد، شما از محل کار که اومدید یک راست رفتید پیش والدینتون.
این کار شما برای من چنین حسی رو ایجاد می کنه.
من: من همسرم را دوست دارم پس برای دیدن همسرم لحظه شماری می کنم و می خواهم هر چه زودتر او را ببینم، اگر بتوانم کارهایم را خلاصه می کنم و کارهای غیر ضروری را به بعد موکول می کنم تا زودتر به خانه و همسرم برسم
فکر اول همسرم: او وقتی به خانه رسید اول به دیدن خانواده اش رفت. او کاری را که می توانست بعدا هم انجام دهد به بعد موکول نکرد، او برای دیدن من لحظه شماری نمی کند پس او مرا دوست ندارد.
فکر دوم همسرم: من برنامه ام را با او تنظیم می کنم تا وقتی که به خانه می آید با بهترین شرایط ممکن رو برو شود و من بتوانم از او خوب استقبال کنم. مثلا حمام نمی روم، به کسی تلفن نمی زنم، فیلم نگاه نمی کنم و با آمدن او از این حالت خسته کننده انتظار راحت می شوم ولی او برای این زحمت من ارزشی قائل نیست و برایش مهم نیست که من این همه در زحمت هستم و شاید اصلا نمی داند که چقدر در زحمت هستم پس یا به من توجه ندارد و نمی داند چقدر برایش زحمت می کشم و یا می داند و محل نمی گذارد و ارزشی برای زحمت من قائل نیست و این کار را وظیفه من می داند.
دوست عزیز من سعی کردم احساس خودم رو به عنوان یک خانم به شما بگم. همونطور که می بینید موضوع بی احترامی به خانواده شما و یا زیر سوال بردن علاقه شما به خانواده تان نیست.
فرضا من خیلی خوشحال می شدم اگر همسرم ابتدا پیش من می آمد و می گفت تا لباس تنم هستش میای با هم بریم یه سر به مامانم اینها بزنیم؟ حالا اگر من آمادگی لازم را داشتم قبول می کنم و می روم و اگر هم نداشتم می گویم مثلا لباس ام مرتب نیست یا غذا روی گاز هست، تو برو من هم منتظرات هستم.
دوست عزیز ببخشید که خیلی طولانی شد امیدوارم توانسته باشم احساس ام را بیان کنم.
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
m25teh گرامی
خوشحالی و تبریکات صمیمانه مرا برای آغاز زندگی آگاهانه و عاشقانه اتان بپذیرید .:310: و شما را به خاطر ، صبر و همت و پذیرش و تلاش هوشیارانه اتان تحسین می کنم .
از آنجا که تحت عنوان تاپیک ، به نتیجه رسیدید و الحمدلله هر دو همدیگر را از دست ندادید :104:بلکه به بهترین نحو همدیگر را یافتید و به دست آوردید ، تاپیک با سلام و صلوات و به خیر و خوشی قفل می شود و در بخش به نتیجه رسیده ها ثبت می گردد .
برایتان روزهایی روز به روز خوشتر را آرزو می کنم ( ان شاء الله )
از همه دوستان همراه و همدل و یاری رسان در این تاپیک ، بخصوص آنی عزیز ،تشــــــکر می کنم ، و از خداوند می خواهم از الطاف مخصوصش نثارتان سازد و بدانید که در همه لحظات خوش زندگی این عزیزان شما بهره خیر بنا به وعده الهی خواهید برد . دست مریزاد :104:
پاورقی
=====
m25teh گرامی
سعی کنید در ادامه راه بیشتر متکی به تواناییهای خود برای عملکرد درست باشید ، و با تجهیز فکری و علمی و عملی خود زندگی را پیش ببرید و از وابستگی به دریافت راهکار از دیگران در جزئی ترین مسائل پرهیز کنید ، تا مستقل ، خلاقانه و رشد آفرین زندگی کنید .
در پناه حق متعال موفق باشید
.